icon
چهل و هشت جمعه، چهل و هشت فرصت سوزی! :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

چهل و هشت جمعه، چهل و هشت فرصت سوزی!

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۰۲ ب.ظ
نزدیک عید است، در تب و تاب خانه تکانی هستی. خانه ات شده مثل بازار شام. هیچ وقت خانه ات به این روز در نیامده، اگر هر روز دیگری غیر از دم عید خانه ات به این روز در میامد، جوری از کوره در میرفتی که حساب نداشت. اما چون ایام دم عید است، مدام به خود میگویی عیبی ندارد آخر قرار است از میان این همه خاکستر یک خانه ی تمیز بر آید.
تکاپویت چندین برابر شده، شده ای مثل یک ماشین به تمام معنا. کمتر کسی میداند که دلیل این همه تکا پوی تو چیست!
اگر هر وقت دیگری بود صدایت در میامد و میگفتی که مگر من کلفت خانه ام! اما الان نمیگویی! خستگی برایت معنا ندارد.

لوازم و اسباب خانه جوری نو شده که به هنگام تابیدن نور چشم اعضای خانه از برق لوازم کور میشود!

بوی لوازم شوینده خانه را برداشته و این یعنی خانه تمیز شده.

سعی کرده ای چیدمان خانه را هم عوض کنی تا حال هوای خانه مثل قبل نباشد، خب حق هم داری چشم آدم خسته میشود از بس یک صحنه ی تکراری را ببیند.

حالا بستر آماده شده اما هنوز لوازم محیا نیست.

به بازار میروی، زرق و برق بازار چشم هر جوینده و خریداری را مسحور میکند و تو هم از این قاعده مستثنا نیستی، پولدار نیستی ولی قیمت ها نیز نمی تواند عاملی باشد که تو چیزی را به خاطر قیمتش نخری. حاضری زیر بار قرض بروی ولی شیک ترین، عالی ترین و با کیفیت ترین بازار را برای پذیرایی به ارمغان بیاوری!
پر بی راه نمیروی ولی اندازه دهانت هم لقمه بر نمیداری!

بگذریم، بعد از خرید به خانه باز میگردی، سعی میکنی یکجورایی صورت حساب را گم گور کنی. نمی خواهی هر وقت به آن نگاه میکنی خریدت از دماغت درآید.

تنقلات را در همان ظرف های سفید و بلوری و دسته اول خانه ات، که حتی سالی به دوازده ماه خودت هم درآن چیزی نمیخوری میریزی. همان ظرف هایی که در خانه تکانیت به شدت آنها را سابیده ای!

در مدت یک سال گذشته هیچ وقت به فکر تعویض این چراغ ها نیفتاده بودی. چراغ ها را وارسی میکنی. میدانی که بعضی از لامپها سوخته. از این کم توجهی به خودت خنده ات میگیرد و پوزخندی روانه خودت میکنی. انگار کوچک ترین ارزشی برای خودت قائل نبوده ای!
چراغ ها را پرنور تر میکنی، چون باید هنگام مهمانی خانه ات مثل کاخهای مجلل، پر نور و پر شکوه باشد.

با چند کار جزئی کوچک خاته ات محیا مهمان میشود.

الان در مقابل آینه نشسته ای، این سفره هفت سینی که چیده ای دم دستی است، سفره اصلی را در گوشه ای از اتاق در کمال سلیقه و شکوه چیده ای اما کسی را یارای نزدیک شدن به آن سفره هم نیست. چون آن سفره را برای کور کردن چشم مهمان هایت چیده ای. سفره هفت سین خودتان کوچک است وچون بعضی از سین هارا برای آن سفره گذاشته ای دیگر اثری از آنها در این سفره نیست.
در قرن بیست و یکم این دیگر آخر تبعیض است، آن هم درقبال خودت!!
البته تمیزی و زیبایی چیز بدی نیست.

تیک تاک ساعت را میشنوی، مجری برنامه ویژه عید مدام مانند طوطی دقایق مانده تا سال تحویل را اعلام میکند.

در این دقایق معمولا افراد کنار سفره در فکر آمال و آرزو و دعا هایشان هستند. اما تو..
تو کنار سفره نشسته ای و از آینه روبرویت داری خانه و آن سفره هفت سین سوگولیت را برانداز میکنی. حتی زاویه سفره هفت سین خودتان را هم جوری چیده ای که مشرف بر خانه ی تمیز و مجلل یکی یه دانه ات باشد.
تمام آمال و آرزو هایت شده یک مهمانی که چشم مدعوین را در بیاورد.

از این همه کوتاهی سقف آرزوهایت داری به تنگ می آیی ولی خودت هم نمیدانی چرا نمیتوانی هیچ گونه اقدامی ضد این حالاتت بر خودت اعمال کنی.

توپ را که در میکنند و وارد سال جدید میشوید سریع اعضای دور سفره را مجبور میکنی که بلند شوند و سفره را جمع کنند.
این سفره محقر که برای خودتان چیده ای وصله ناجوریست برای این همه جلال و جبروت خانه ات.

الان چند دقیقه ایست که سال تحویل شده و تو همه را مجبور کرده ای که مثل مامورین تشریفات کاخ ها گوش به زنگ باشند تا هر وقت مهمانی حاضر شد تماما تشریفات لازم را به به عمل آورند. همه چیز از قبل برای افراد توجیه شده.
حالا تو چند ساعتی هست که منتظره مهمانی ولی کو مهمان؟

باخودت میگویی حتما روز اول همه به دیدار بزرگتر ها میروند. خب این شد توجیه روز اول.

شده روز دوازده عید، ولی هنوز کسی به دیدار تو و آن خانه ی مجلل و با شکوهت نیامده. خبر داری بقیه اعضای فامیل که تمکن مالی ندارند و خانه ی محقری شبیه سفره هفت سینی که برای خودتان چیده ای دارند، خانه شان مدام پر و خالی میشود از مهمان های رنگ و وارنگ!

به ذهنت رسیده نکنه که شاید هنوز تجملاتت به حد اعلا نرسیده، ولی اینبار دیگر از دست این فکر کودکانه ات حالت به هم میخورد.
سیزده روز به اتمام رسیده و دریغ از یک موجود موزی مثل : سوسک یا پشه. تو هم از لجت به خانه ی هیچ کس نرفته ای.
عید تمام شد. یک روز از ایام عید نگذشته، تو شده ای مثل همان روز های قبل عید ، مدام خودت را به خاطر نیامدن مهمان سر زنش میکنی و کسل و بی حال مشغول گذراندن روزهای باقی تا سال اینده شده ای.
و این دور نامتناهی تا رفتن تو به زیر سنگ لحد و خانه ی ساده ی و کوچکت ادامه دارد.
انگار تو هیچ وقت قصد نداری آدم شوی!

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۲۵
مسیح

نظرات (۹)

۲۶ اسفند ۹۱ ، ۰۳:۱۰ آهسته عاشق می شوم
خار در چشم این کوچه ها اگر برای آمدنت جارو نشوند.
خار در چشم این دقایق اگر تو را آرزو نکنند.
خار در چشم این روزگار اگر امید آمدنت را ناامید ببیند.
.
.
.
کجایی ای روز اجتناب ناپذیر؟؟؟
http://ziyafatname.blogfa.com/post/530
۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۴۰ فاطمه خانم

سلام

جالب بود. ...

موفق باشید .

سلام
مدان عید آنزمانی را که بر تن نو کنی جامه
بود عید آنکه دور از خود نمایی خوی حیوانی

سال پربار و پربرکتی رو برای همه ایرانیان عزیز آرزومندم
موفق و سربلند باشید
پاسخ:

شما هم!

ممنون از حضورتون!

سلام یعنی دعای سلامت.
هنگام تحویل سال بر سر سفره ی دل می نشینیم،
 و هفت سلام تقدیم یگانه ی دوران، امام زمان علیهالسلام می کنیم. خدایا ظهورش را نزدیک کن!

 سالی پر از برکت را برای شما و خانوادهمحترم تان آرزومندم

موفق باشی 
اللهم العن جبت والطاغوت 
یا زهرا سلام الله علیها 
پاسخ:

:)

ممنون سید جان!

 

سلام
عیدتون مبارک
سالی سرشار از خیر و برکت و عافیت برای شما و خانواده محترمتون آرزو می کنم...

---
راستش ما که انقد مهمون میره و میاد وقت نمی کنیم سرمونو بخارونیم!
:)
پاسخ:

ممنون از حضور شما دوست عزیز!

ان شا الله سال خوبی برای شما هم باشه!
خوش به حالتون!

۰۴ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۲۹ آهسته عاشق می شوم
بهار آمد...
و اینجا کسی هست که به اندازه ی شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد...
سال نو مبارک[گل]
پاسخ:

همیشه جملات زیبایی به کار میبرید!

زبونمون الکن میشه!

سال نو شما هم مبارک!

۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۹ حسین علیمحمدی
کاش فرصتی دست بدهد برای دل تکانی....
پاسخ:

ممنون از حضورتون!

 

سلام علیکم

خواهش میکنم

التماس دعا

سلام چقدر سخته نظر گذاشتن برای حرف حق .
واقعا چرا باید فرع  ها ! (کاش میشد فرع حسابشون کرد) جای اصل ها را بگیره ؟
سالی پر از حماسه ها داشته باشی .

پاسخ:

سلام حاج حسین!

سر زنده بود و پاس داشتن سنت ها خوبه ولی ای کاش به باطن امر هم توجه کنیم!

ممنون از اینکه سر زدین!

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی