icon
کامران آوینی!(همان مرتضی خودمان) :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

کامران آوینی!(همان مرتضی خودمان)

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۵۱ ق.ظ



پ ن 1: این متن قسمت اول یک مقاله چند بخشی است، اگر خدا بخواهد! در متن یک، نمایی اصلی و نسبتا بی پرده از آقا مرتضی نشانتان دادم تا بعد بیشتر در باره جمله اخر شرح بدهم!

پ ن 2: اینکه میبیند زیاد نتوانستم از دوره تحول اقا مرتضی چیزی بگویم این است که راستیاتش کسی نفهمید و من هم مثل بقیه! سرش را تنها خدا میداند!

پ ن 3: خدا متن بعدی را به خیر بگذراند!



1326در شهر ری به دنیا آمدی. شاید در آن لحظات که پاهای کوچکت زمین را لمس میکرد و ذرات هوا از شدت ناله به زمین آمدنت جابجا میشد، زمین داشت قند در دل خود آب میکرد. خدا را چه دیدی شاید ملائک هم دورت حلقه زده بودند از وجود تو این چیزها بعید نبود مضاف بر این که از سادات هم بودی و قرار بود همینطور از اول برایت پارتی بازی شود.*


تحصیلات را تا راهنمایی نمی دانم چرا چرخشی انجام دادی، از ری به زنجان از زنجان به کرمان و از کرمان هم به تهرآن. شاید در این قضیه نیز زمین بی تقصیر نبوده، حتما میخواسته با آن پا های آسمانی چند صباحی بیشتر زمین را بکوبی و متبرک کنی، شاید زمین هم از همان اوایل فهمیده بود که پاهایت نردبان دیدار یارند!


از شرایط خانواده ات زیاد اطلاعی ندارم اما حتما متعهد به شرع و دین بوده اند، به هر حال جزو سادات بوده اند اما تو انگار یکخورده بازیگوش بودی، البته که بازیگوشیت هم  در چهار چوب بود و در حد جوانان هم دوره ای خودت هم نبود، بلاخره چیزی می بایست در شخصیتت با بقیه فرق میکرد، قرار بود در چند سال بعد بزرگی شوی برای خودت.


برای تحصیلات دانشگاهی معماری را انتخاب کردی به رفتی یکراست به دانشگاه هنرهای درآماتیک، هم دوره ای هایت میگویند خیلی تند رو بودی، البته هم دوره ای هایت چیزهای دیگر هم میگفتند اما بماند، شاید بعضی ها سو تعبیر کنند.

شده بودی هم تیپ جوانهای عصرت، بلاخره تو دانشجو شده بودی و آنچه هم از شواهد وجودیت ساتع میشود قطعا از آن دست از دانشجویان سیب زمینی که در دانشگاه تنها به فکر گذراندن واحد و احیانا برقراری ارتباط بودند، نبودی! سریع با بچه های دانشگاه که خودت بعدها منور الفکر خطابشان کردی صمیمی شده بودی! انگار با اسمت با توجه به فضای دانشگاهت زیاد ارتباط برقرار نمیکردی چون عوضش کرده بودی و گذاشته بودی: کامران!

دوستانت میگفتند: این کامران در همه چیز تندروست!

زندگیت به طور واضح دوره ای شده بود ، به نحوی که یک دوره در خط یک تیپ ظاهر و خط فکری بودی و دوره بعد شاید180 درجه تغییر میکردی!

آنطور هم که معلوم است، همه نوع تفکر و تیپ و مدلی را تجربه کرده بودی!

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/Shakhes/aviny/Images/Koodaki-Javani/kamel/08.jpg

شعر میگفتی، متن مینوشتی، نقاشی میکردی، و در مقابل مطالعات زیادی هم داشتی، از خدا چه پنهان که همین مطالعات به نظر بیهوده و پوچت در این دوران، بعدها در نقد جریان های فکری سوسیالیت و کمونیست و همینطور نقد امپریالیست، به شدت به دردت خورد.

کتاب شعر میخواندی و آن هم چه کتاب شعر هایی:

از فروغ فرخزاد با آن سبک ظلمت آلود نگاهش به زندگی گرفته تا صادق هدایت با آن افکار صد من یه غاز تا احمد شاملو!

کتاب های خارجی هم زیاد میخواندی به هر حال آن موقع دور دور روشن فکرهای غرب پرست بود و تو هم یک دانشجو که سرش درد میکرد برای اینکارها! از حلقه های دانشجویی کتاب خوانی و نقادی آثار گرفته تا حضور شبانه و روزانه در کافه ها و گالری ها و ....! از این دست کارهایی که

آن موقع شدیدا روی بورس بود!

در زمان دانشجوییت دوستاهایی داشتی که بعد در اعتلا و رشد مکتبهایی که با آن ها مبارزه کردی نقش اساسی را ایفا کردند، افرادی که بعد اشخاص سرشناسی در نوع خود شدند!

شدیدا به سر و وضعت می رسیدی، از کروات زدن گرفته تا شلوار شیش جیب و جین و از اینجور قیافه ها!

خودت در باره خودت میگویی:

((تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحاث بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام،ریش پرفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان موجود تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش ـ طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده‌است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جست‌وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت... و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.))


شاید اگر آن روزها کسی مرا کنار میکشید و آرام با دستش به تو اشاره میکرد و به من میگفت: هی پسر! روزی این مرد،مرد بزرگی میشود. من با لحن تمسخر آمیزی به او میگفتم: همین پسرک جلف منورالفکر را میگویی؟؟ عمراً!

 

زن گرفتی ، همسرت متولد1336، قبل از ازدواج با هم کتاب رد و بدل میکردید و به کنسرت و سخنرانی میرفتید!

از اواخر دهه40 انگار رنگ بویت عوض شده بود، انگار باز کامران آن موقع رنگ عوض کرده بود، حالا انقلابی شده بود!

دوستانت شاید در آن موقع به تو میگفتند که دیگر از دست رفتی!

باز خودت میگویی:

اولین بار که امام را دیدم، گونی گونی تفکرات و دست نوشته ها و تراوشات فکریم را اتش زدم.

خانومت میگوید: بعد از انقلاب سیگار راهم برای همیشه ترک کرد،دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند؛ در این صورت من چطور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ این‌گونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد.

بعد از انقلاب هم که معماری را رها کردی و گفتی الان تکلیف من در جای دیگری است و امدی یک راست سراغ سینما!

کسی نفهمید که مرتضی زمان ما و کامران قدیم، ناگهان چه دید که این طور مسخ شد! کسی نفهمید سیر تحول و عرفان آقا مرتضی چه بود!

آیا خدا جلوه اش را مستقیم به تو نشان داد؟!  آیا جدت گلایه کرد؟! آیا.........

مستند ساختی، قلم زدی، و یادم نمیرود که سوره ای را که امروز در آن تحصیل میکنم را هم تو از پایه های بنایش بودی!

بقیه اش را دیگر دیگران هم میدانند، حتی بهتر از من!


ولی سوال بی جواب اینجاست که اخر نفهمیدم که چرا اینقدر اصرار کردی که قتلگاه را از نزدیک ببینی؟ و اینکه وقتی شهید شدی بلند فریاد زدی:

فزت به رب الکعبه!؟


آقا مرتضی! کسی از دل پرخونت خبر ندارد!





موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۲
مسیح

نظرات (۲۰)

سلام .
نوشته قشنگی بود .
مشکل ما اینه که متحول شدن رو نمیتونیم باور کنیم .
"کفر متحرک " به اسلام میرسد
ولی " اسلام راکد " به کفر میرسد !
"سلمان ها " در حالی که کافر بودند ،
حرکتشان آنها را به رسول رسانید ولی "زبیرها "
در حالی که با رسول بودند رکودشان آنها را به کفر کشاند .

سلام ممنون از نوشته خوبتون و بیدارگری که انجام میدید .... حرف اقای فیضی خیلی درست و حقیقیه بخصوص اینکه اسلام راکد به کفر میرسه ....

تو این شبای عزیزما رو در دعای خیرتون فراموش نکنید ...

به روزم ...

پاسخ:
علیکم سلام!
ممنون از شما! شما لطف دارین!
اکه بشه مقاله بعدی جالب تره! این بیوگرافی رو برای همین گفتم!
التماس دعای ماهم به روی شماست!
سلام راستی یادم رفت بگم من یک عکس از شهید آوینی بالای تختم زدم آخه بچه محلمون بوده (شاه عبدالعظیم) ولی واقعا بین همه شهدا اول برای من آوینی بعد هم چمران و ... التماس دعا
پاسخ:
آقا مرتضی....!
هی این روزا دلم پر حرفه! ای کاش خوب رو قلم بیاد!

یعنی کامنتت آخر نامردی بود :(

منو یاد بد موقعیتی انداختی :((

پاسخ:
آخ آخ ببخشید!
شرمنده!

شوخی کردم ...

اتفاقا ذهنت به خوب موقعیتی رسید ... خوشم اومد ... ایشاالله که برا هیچ کسی موقعیت عطسه در اون هنگام پیش نیاد :D

پاسخ:
خواهش میکنم، ایشالا قسمتتون کربلا بشه! اگه شد کربلا قسمت من هم بشه!

سلام علیکم

بله خوب بود ... ولی یک مقدار نسبت بلاگفا امکاناتش توی خود اینترنت کمتره مثلا من تو گوگل یه چیزی برای بلاگفا سرچ میکنم سریع و زیاد میاد ... بازم ممنونم

راستی شما عکس های جنوب رو دارید ؟؟؟ به کسی هم میدید اگه بخواد ؟؟؟؟

پاسخ:
سلام به شما!
نمی دونم چطور بررسیش کردید، امکاناتش فوق العاده از بلاگفا بیشتره. من خودم از بلاگفا اومدم اینجا!
ضمن اینکه اینجا به شما یک دامنهIRداده میشه که این خودش تو سرچ و جستجوی شما تو اینترنت کمک میکنه!

بله، عکسهایی که خودم گرفتم رو دارم! اگه بخواین برای خودم رو به غیر بعضیاش میتونم بدم!

شهادت در رکاب امام خمینی زیباست؛
اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آنهم زیباتر است؛
خون دادن برای امام خمینی زیباست؛
اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیبا تر است...

میدونی این جمله از کیه؟

پاسخ:
بله حسین قارداش!

آقا مرتضی! گرافیکش رو هم خواستی در خدمتیم!

فک کنم امشب آپ کنم وب رو!
من تا 2:15 بیدارم زود باش .
افزایش ساعت یادت نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام..جالب نوشته بودید...بهتره بگم خیلی جالب نوشته بودید!!!

وقتی میخوندمش نمیدونم چرا همش ناخودآگاه "حر" می اومد توی ذهنم...

واما "فکه" .............!!!!

عزاداری هاتون قبول ...

پاسخ:
سلام به شما!
نظر لطف!
شاید بیشتر!
بسم الله

سلام
بسیار زیبا بود
انشاءالله که آقا سید مرتضی شفیع و دستگیرمان باشند
اجرکم عندالله

پاسخ:
ممنون از حسن نظرتون!
ایشالا!

با سلام.خدا قوت

مثل همیشه عالی بود

در پناه خدا

پاسخ:

خدا قوت سلام!

نظر لطف!

خسته نباشین!

مایل بودین برای سایت بزارینش!

سلام
به روزم .
پاسخ:
چشم قارداش!
سلام زیبا بود.فهمیدنشون سخته،اینقد بزرگ شده بودن که تو دنیای ما جا نمیشدن.....
جدا که حق مطلب ادا شده بود با همین بیوگرافی.
موفق باشید

پاسخ:
ممنون از شما!
راستی.
رمز شب چیه؟
رمز شب رمز شبه
پاسخ:
شبه؟
نه رمز شبه
پاسخ:
دستشون درد نکنه!
اسم رمز شب برای عبور ,"رمز شب" است.
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام .....

دوستدارش هستم بسیار....
پاسخ:
ممنون از حضورتون!
سلام .
نوشته قشنگی بود .
پاسخ:
علیکم السلام

ممنون!
خیلی متاسفم بابت این نوشته...ای کاش مطالعاتتون وسیع تر می کردید.... به غیر از ویکی پدیا جاهای دیگر هم می شود دنیال آوینی گشت... دست از ادای آدم شناسی بر داریم
پاسخ:
ای کاش شما که این رو نوشتید این رو هم میگفتید که خب دید درست نسبت به ایشون چیه؟
یا کجاش مشکل داشته؟
کجاش غیر واقعه؟
چه توهینی بوده؟
رو کدوم معیار شما میگید درسست نیست؟
و ادای آدم شناسی یعنی چی؟

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی