چند نکته و یک لیوان آب سرد...
نکته اول:
مرگ آگاهی
یعنی
اگر یه ماشین با سرعت سیصدتا داشت به سمت یه تیر چراغ برق میرفت و شما هم سرنشینش بودید
بدونید و یقین داشته باشید که شما نخواهید مرد
چون
یک کار توی این دنیا به دوش شماست که قراره شما انجامش بدید و مرگ شما با هر پیشوندی جای دیگست
همون اتفاقی که تو شبهای عملیات برای خیلی ها می افتاد
زیر آتشباری بی امان عراقی ها بلند میشد و روی خاکریزی که کسی جرات سر بر آوردن نداشت شروع میکرد به حرکات موزون و عراقی ها هرچه سعی میکردند بزننش نمیشد و حسابی کفری میشدند
بعد همون نفر توی یک محور دیگه با یک ترکش به اندازه نخود شهید میشد.
البته مرگ اگاهی درجه ای نیست که هرکسی بهش برسه
نکته دوم:
شهید شدن
خارج از یک فرهنگ لوکس و خواستنی بین ما مذهبی ها
یک حقیقت رو و واضح
یعنی چی؟
یعنی همه دوست دارن شهید بشن و این یک اتفاق و علاقه ستودنی
اما شهادت اینطور نیست که یک روز یا یک عصر دوست داشتنی وقتی که هوا خیلی خوبه شما از خانه بیرون بیاید و بدون در نظر گرفتن کارهاتون تا اون لحظه ناگهان به نحوی یکدفعه شهید بشید
برای شهادت باید عبد شد
اینها رو گفتم که یک وقت با این محاسبات تو دنیا جلو نریم طلب کار شیم بعد خدایی نکرده اون دنیا پاشیم به اعتراض در محضر عدل الهی