icon
چه خبره اینجا؟! :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

چه خبره اینجا؟!

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ق.ظ

پیرزن در کنار دیوار خیابان مشغول راه رفتن است
صدای هیاهو و شلوغی محیط به گوش میرسد
پیرزن با دستش جلوی یک نفر را میگرد:
مادر جان چه خبره؟
_هیچی ننه جان ول کن داستان نیستن اینا مملکت هزار جور مشکل داره...
صدا آرام آرام دور میشود


پیرزن به راه خود ادامه می دهد دوباره از کنار دیوار
صدای هیاهو بیشتر میشود و ادم های بیشتری از کنار پیرزن رد میشوند
پیرزن باز در حال حرکت جلوی کس دیگری را میگیرد:
مادر جان اینجا الان چه خبره؟
_(هدفن را در میاورد)والا نمی دونم مادر جان, خودمم نمی دونم
هدفن را توی گوشش فرو میکند و صدایش آرام آرام دور میشود
پیرزن بازهم به را خود ادامه می دهد
قصد میکند جلوی چند نفر دیگر را هم بگیرد اما افراد به نیات مختلف به پیرزن توجهی نمیکنند
حالا صدای هیاهو خیلی زیاد شده و تراکم جمعیت هم بیشتر, پیرزن کمی به سختی راه میرود
با دست میاندازد تا جلوی کسی را بگیرد, دستش به چادر کسی میخورد:
دخترم قربونت برم اینجا چه خبره مادر؟!
(بغض و گریه اجازه تکلم صحیح به دختر نمی دهد) مگه نمیبینی مادر جان, این همه دسته گل آوردند..

دست گل؟!
_آره مادر دست گل, شاخ شمشاد

چنتا آوردن مادر جان؟
_خیلی مادر دوتا ماشین
مادر کمی سکوت میکند و شروع میکند به این پا و آن پا کردن و مدام به ادم های دور و برش برخورد میکند
از دیوار کنار دستش فاصله گرفته و کمی مضطرب شده
صداها حالا دیگر بلند و بلندتر شده و تراکم جمعیت بالا رفته
با صدای بلند:

دخترم هستی هنوز؟!
(کمی کلافه) مادر کنار دستتونم, تو این شلوغی شما چطور اینقدر جلو اومدی آخه؟!
دخترم قدت بلنده مادر؟ چشات سالمه و تیز هست الحمدلله؟
(متعجب) به قدر کفایت میبینه مادر جان!
دست میکند از زیر چادرش یک قاب عکس در میاورد و با دست چپش به بدن دختر میزند و وقتی مطمئن شد قاب را به دختر میدهد:
مادر جان با اون چشمای قشنگت یه نگاه بنداز ببین دست گل من رو تو اون جمع میبینی؟ از مترو تا اینجا رو پرسون پرسون و دست به دیوار اومدم, اینجارو دیگه نمیتونم.. دختر قاب را میگیرد و در حالی که انگار عرق سرد روی پیشانیش صف بسته باشد بهت زده به مادر نگاه میکند
مادر دوباره نگران دستانش را به دختر میزند:

هستی مادر... نگاه کردی!؟

#مادر_شهید
پ ن:
هیچ کس نمی تواند مادر شهید را درک کند
پ ن:
پدر شهید های مغفول مانده از دید ما
پ ن:
کیفیت پایین عکس به خاطر عملیات پیچیده ایست که برای آپ کردن یک عکس طی میکنم, گوشی اصلا همراهی نمیکند

نظرات (۴)

سلام. یه خبر هم به ما بدین بد نیستا! ما از همه جا محرومیم حداقل تشییع شهدا رو شرکت کنیم...
پاسخ:
سلام علیکم
تلوزیون هم اعلام کردند
ان شا الله سه شنبه هفته آینده از میدان بهارستان تا معراج شهدا
۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۸ تبارک منصوری
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هرچه بابا آب مبداد
مادرم نشانم عکس توی قاب میداد

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی!؟
خب،یک تکانی لااقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیمهای خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد تنها جای من باش...
پاسخ:
....
۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴ پلڪــــ شیشـہ اے
... آیکون بغض شدید
پاسخ:
الحمدلله..
راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره
چرا اینجا خوابیدی؟
راستی! مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره
چرا اینجا خوابیدی؟
پاسخ:
....

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی