بی ادبی است اما...
عراقی ها بعضا عادات و آداب زیارت جالبی دارند.
به دور از نوع سوم شخص و سراسر ادب ما.
چیزی که نمیتوان اسمش را بی ادبی گذاشت اما خب مصداق ادب هم نیست.
یک نوع خودمانی بودن شدید، جوری که انگار با پدرت خیلی راحت حرف بزنی
نمونه هایش را خودم دیدم و نقل های معتبر زیادی از پدر و دیگران هم شنیده ام.
مثل آن مادر عراقی که آمد و کودک نیمه جان از همه جا قطع امید شده اش را گذاشت کنار ضریح ابوفاضل و با صدای جا افتاده مردانه اش گفت:
من نمی دونم مریضی این بچه چیه، من میرم و میام شما کار درستش کن!
و وقتی برگشت کودک نیمه جان از همه جا قطع امید شده لای پتو دست و پا میزد و چشم میگرداند.
نوعی ایمان و یقین که گره کار به دست این آقایان باز میشود.
بحث نشدن در کار نیست اینقدر ایمان دارم که میدانم اگر بگذارم و بروم با کودک سالم بر میگردم!
خداوکیلی شما را نمیدانم
اما من
این اعتقاد و یقین را به گرفتن ندارم
انگار ته دلم حسی میگوید شاید هم آن طور که میگویند نباشد!
شاید هم آنقدر ها کریم نباشند!
شاید اصلا از من خوششان نمی آید!
شاید به من ندهند!
و ...
اگر امسال قسمتم شد رفتم و روبروی ضریح ایستادم
میخواهم با یقین آن مادر عرب بایستم و بگویم:
میدانم که دست خالی برنمیگردم!
کربلا, در مسیر
اربعین1392
پ ن:
ارباب..مشت های ما کوچک است با مقیاس دست های خودت عطا کن!
پ ن:
ابوفاضل..برادر نظاره گر توست و میدانم در مقابل چشمانش احدی را دست خالی برنمیگردانی...
ارباب..مشت های ما کوچک است با مقیاس دست های خودت عطا کن!
و دیگر هیچ...