icon
با خانه نشستگی... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

با خانه نشستگی...

يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

مدرسه ای که مادر توی آن درس میداد درست روبروی اولین مدرسه زندگی من بود.

انتهای کوچه ی باغ، دست چپ درب مدرسه ما بود و دست راست یک در کوچک یک نفره وجود داشت که درب پشتی مدرسه موتلفه میشد.

هر روز صبح با آن پیکان معروف سپر جوشانمان با مادر از منزل بیرون میزدیم و من تا وقتی به مدرسه برسیم روی صندلی عقب میخوابیدم.

چند سالی را مادر با من کلاسهایش را تغییر داد از سوم تا پنجم اگر اشتباه نکنم.

از اول درس داده بود تا پنجم و وقتی من کلاس پنجم بودم مادرهم در موتلفه معلم کلاس پنجم بود. بعد از ظهر هاهم ما زودتر از آن ها تعطیل میشدیم و من باید توی همان اتاق روبروی درب پشتی منتظر میماندم تا مادر برسد اتاقی که بعد ها فهمیدم اتاق بهداشت بوده.

مادر دیس همیشگی غذایش را دست نخورده برای من میگذاشت تا وقتی رسیدم بخورم.

پنج سال از اول تا پنجم این داستان هر روز مدرسه بود. اهالی مدرسه هم این را میدانستند و در چشم مدیر و معاونان و معلمین پسر یک معلم بودم که حق هیچ اشتباهی نداشت...

یادم می آید یکبار که به شوخی با مشت دماغ دوستی را پایین اوردم, آقای غفاری ناظم مدرسه مان اینقدر جلوی درب مدرسه ایستاد تا با مادرم رسیدیم و چقولیم را پیش مادر کرد.

بعد هم که من از دبستان رفتم مادر ساکن آموزش و پرورش منطقه مان شد.

به یاد تمام دیکته هایی که خودم برای خودم خواندم.

به یاد تمام زیر آبی هایی که به واسطه معلم بودنش میرفتم.

به یاد ذوق من برای باز کردن هدایایی که روز معلم از بچه های کلاسش میگرفت.

به یاد تمام علاقه اش به مدرسه و تدریس.


امروز روز با خانه نشستگیش مبارک...






پ ن:

سی سال خدمت بدون کم کاری

پ ن:

چندین سال معلمی با عشق

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۱
مسیح

نظرات (۶)

احسنت

دست مریزاد


سایه اش بر سرتان مستدام باد
پاسخ:
ممنون
همچنین
۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۲ بچه شیعه غدیر
آخی چه حس بانمکی
فک کنم حالا بعد اومدن به خونه بوی غذا حالتونو خوب کنه،کمبودی که تا چن وقت پیش احتمالا داشتید
ایشالا قسمت مام بشه ناهار و بوی قرمه سبزی و مامانِ تو خونه
پاسخ:
خیر، ایشون کم نمیذاشتن اون موقع هم

ان شا الله
۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۲ رهرو زینبی

به یاد تمام دیکته هایی که خودم برای خودم خواندم.

به یاد تمام زیر آبی هایی که به واسطه معلم بودنش میرفتم.

به یاد ذوق من برای باز کردن هدایایی که روز معلم از بچه های کلاسش میگرفت.



بنده هنوز هم این برنامه ها را دارم...
مخصوصا زیر آبی هایی که به واسطه ی معلم بودنشان میروم!
پاسخ:
خدا حفظشون کنه
دیگه معلم بودنشون برای موقعیت جدید به کار من نمیاد...
۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۲ رهرو زینبی
خیلی ممنونم...
همچنین،ان شاءالله سایه شون مستدام باشد...
پاسخ:
ان شا الله
۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۲ فاطمه خانم
بعده یه مدت طولانی غیبت، سلام! 
خدا مامان رو براتون حفظ کنه :) 
سایه ی سالمش بالا سرتون بمونه ان شاء الله 

پاسخ:
سلام علیکم
ممنون هنوز سر میزنید
همچنین
۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۷ פֿـانم گــلآب
سایه شون بالا سرتون انشالله
پاسخ:
ممنون
همچنین

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی