icon
بگو که خوابه... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

بگو که خوابه...

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ



(معصومه خانم به پهلو روی تخت خوابیده روبروی پنجره اتاق, که مردی با رو پوش سفید وارد میشود و شروع به صحبت میکند, معصومه خانوم اما به سمت او بر نمیگردد و در همان حال جواب او را میدهد, مرد نیز با زاویه از او می ایستد)

_خب معصومه خانم امروز چطورن؟

+معصومه خانم امروز هم خوبن

_خسته شدی از دست ما حاج خانوم؟

+نه اقای دکتر, پیر زنی مثل من تو این سن و سال کم حوصلست

_ماشالا شما که هیجده سالته

+وقتی هیجده سالم بود بچه بقل بودم, سن جوونی ما با شماها فرق داره

_درد که نداری امروز؟

+درد چی؟ بدنم؟ نه ندارم

_خداروشکر, چیزی نمیخواین؟

+یه شری چیزایی که میخواستم هست, اما یه چیز چند ساله میخوامش که نیست

_چی میخوای مادر بگو بلکن من بتونم بهت بدم

+نه نمیتونی شما روپوش دکتری تنته,فوقش بتونی شکمم رو پاره کنی و بدوزی,کار شما نیست

_حالا شما بگو شاید تونستم

+احمدم رو میخوام

_چیکارت میشه؟

_پسرم,شاخ شمشادم, احمدم رو نمیشناسی؟

+آدم معروفیه؟

_شما نبایدم بشناسی سنت نمیرسه به دلاوری هاش

+حالا کجا هست این پهلوون افسانه ای شما؟

_نمیدونم,میدونستم که الان پیشش بودم,یه سری شغال بردنش

+بزار ببینم, احمدت قد بلند بود؟

_آره

+دماغش شکسته و بزرگ بود؟

_آره بود,ولی ماهه ماشالا

+احمدت زود جوشی میشد؟

_پسرم جدی بود

+ببینیش میشناسیش یا نه؟

_شما را مادرت ببینه نمیشناسه؟

+چی بگم والا..مادرم صدامو شنیده ولی نشناخته..

(معصومه خانم..تکانی توی تحت میخورد و بلند میشود روی تخت مینشیند و با دستش روسری اش را بلند میکند،پشت به مرد)

_خوابه..بگو که خوابه احمد..

+ای کاش خواب بود و اینقدر سفید نبودی بی بی معصومه..ولی خواب نیست..چقدر سفید شدی بی بی...

(آرام صورتش را بر میگرداند و احمد را در یک دست کت و شلوار سفید و گرد پیری روی صورتش میبیند)



منزل

خرداد1395





پ ن:

پهلوانان روزی به خانه باز خواهند گشت...

پ ن:

بی بی معصومه مادر حاج احمد متوسلیان این روزها در بستر بیماری..

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۱
مسیح

نظرات (۷)

۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۳ اسطرلاب ‌‌
...
برای سلامتی و شفاشون دعا میکنم 
چه شکل روایی خوبی داشتین
پاسخ:
ممنون..
چقدر زیبا نوشتید...
ای کاش هر چه زودتر برگردند...
پاسخ:
خیلی ممنون
ان شا الله
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۱ سید محمد رضی زاده
خدا چشمانش را روشن کند...
پاسخ:
ان شا الله..
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۳ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
مثل همیشه زیبا بود 
لذت بردم 

+آمین به دعای دوستان
پاسخ:
ممنون الهی آمین
هنوز می نویسین...
پاسخ:
متاسفانه بله
ناشناس ثبت شدید..
دماغ*
پاسخ:
ممنون
به امید بازگشت یک پهلوان+۳ ...
😢😢😢
پاسخ:
ان شا الله..

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی