این آخرین خط مقدم مصاف با زندگی...
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۴۳ ب.ظ
چهار، پنج سال پیش روی خاک های نرم فتح المبین، وقتی روزهای زندگی قبل و بعد عیدم رو وسط سرزمین عجایب سر میکردم، دل بسته بودم به همین بیست روز تو هر سال توی این سرزمین...
بیست روزی که تازم میکرد، بهم انگیزه زندگی میداد و رویایی ترین روزهام رو می ساخت..
اما زندگی بهم ثابت کرد که بر هر چی دل ببندی، اون رو ازت میگیره...
من به اون بیست روز رویایی دل باختم و زندگی اون بیست روز رو گویا برای همیشه ازم گرفت...
حالا ته مونده ی دبستگی من شده عرفه های هر سال
یک سفر چند روزه به جنوب
سخت میجنگم تا روزگار دیگه نتونه همین چند روز رو هم ازم بگیره
365 روز سال رو به عشق همین چند روز سر میکنم..
امروز وقتی با بچه ها صحبت میکردم و مقدمات سفر رو جور میکردم یکم دلم آروم شد
اما تا دوباره توی اتوبوس نشینم
تا دوباره اتوبوس تو راه جنوب مثل یک حلبی داغ نشه
تا دوباره تو مسجد بین راهی اراک، کنسرو لوبیا معروف رو نخورم
تا دوباره پاهام داغی رمل های فکه رو حس نکنه
تا دوباره فتح المبین و رینگی های خادمیش رو نبینم
دلم قرص نمیشه...
پ ن:
باید برای زندگی انگیزه ای باشه..
پ ن:
شکنجه کن منو
شهید آخرت منم..
بیست روزی که تازم میکرد، بهم انگیزه زندگی میداد و رویایی ترین روزهام رو می ساخت..
اما زندگی بهم ثابت کرد که بر هر چی دل ببندی، اون رو ازت میگیره...
من به اون بیست روز رویایی دل باختم و زندگی اون بیست روز رو گویا برای همیشه ازم گرفت...
حالا ته مونده ی دبستگی من شده عرفه های هر سال
یک سفر چند روزه به جنوب
سخت میجنگم تا روزگار دیگه نتونه همین چند روز رو هم ازم بگیره
365 روز سال رو به عشق همین چند روز سر میکنم..
امروز وقتی با بچه ها صحبت میکردم و مقدمات سفر رو جور میکردم یکم دلم آروم شد
اما تا دوباره توی اتوبوس نشینم
تا دوباره اتوبوس تو راه جنوب مثل یک حلبی داغ نشه
تا دوباره تو مسجد بین راهی اراک، کنسرو لوبیا معروف رو نخورم
تا دوباره پاهام داغی رمل های فکه رو حس نکنه
تا دوباره فتح المبین و رینگی های خادمیش رو نبینم
دلم قرص نمیشه...
پ ن:
باید برای زندگی انگیزه ای باشه..
پ ن:
شکنجه کن منو
شهید آخرت منم..
۹۵/۰۶/۱۳