icon
مر اسب سپیدی بود روزی... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

مر اسب سپیدی بود روزی...

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ق.ظ

این شعر و نوا از حاج صادق آهنگران، مال زمانی که من هیچ اثری روی زمین نداشتم... اما

نمی دونم چطور میتونم با تمام ذرات وجودم لمسش کنم و وقت خوندنش، نتونم جلوی خودم رو بگیرم...

مرا اسب سپیدی بود روزی...


آهنگران
حجم: 9.35 مگابایت



سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغانها کردم اما برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان این چه سودا بود با من؟
رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟
جوانمردان جوانمردی کجا رفت؟
مرا این پشت مگذارید بی تاب
گناهم چیست پایم بود در خواب
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر غبض و بسط روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
یه ما بیچارگان زانسو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را؟
چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پایی به دست نردبان بود
مرا دستی به بام آسمان بود
شهید تو بالا رفته ای من در زمینم
برادر رو سیاهم شرمگینم

مرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
در این اطراف گوش ای دل تو بودی
نگهبان بی شبی غافل تو بودی
بگو اسب سپیدم را که دزدید
امیدم را امیدم را که دزدید
مرا اسب چموشی بود وزی
شهادت می فروشی بود روزی
شبی چون باد بر یالش خزیدم
به سوی خانه ساقی دویدم
چهل شب راه را بی وقفه راندم
چهل تصویر تا کینامه خواندم
ببین ای دل چقدر این قصر زیباست
گمانم خانه ساقی همینجاست
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ چیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت
نگاهم قفل در میخ غدر کوفت
به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در وای من قفلی لجوج است
بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟
من آخر طاقت ماندن ندارم
خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
بیا این بار محکمتر بکوبیم
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست
در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که این جا قصر نور است
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
من از کوبیدن در شرم دارم شرم دارم شرم دارم





پ ن:

مرا بیچاره نامیدند و رفتند...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۵
مسیح

نظرات (۴)

۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۱۴ د‌ل‌باخته ..
رفتند از این خانه
رفتند غریبانه...
پاسخ:
رفتند..
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۲ پلڪــــ شیشـہ اے
نوستالژی بود برایم.

بابا حفظ الله همیشه این ها را با خودشان زمزمه می کردند. حالا البته کمتر.
پاسخ:
خداحفظشون کنه
کاش اون روزها رو می دیدیم.
پاسخ:
...
روزی سوار بر اسب سپید بودید؟

استغفرالله
استغفرالله
پاسخ:
نه
یه روزی اسب سپیدی داشتم

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی