قصر های ما، کوخ های او...
دیشب چایی میهمان بودیم از فامیل نزدیک.
منزلشان بعد ک....نک حالا به آ....نیه رسیده بود.
وقتی با ماشین به جلوی درب خانه شان رسیدیم، پیاده شدم کمی دنبال خانه شان گشتم و بعد گردنم آرام آرام شروع کرد به خم شدن و مردمک چشمانم همینطور رو به بالا رفت. تا جایی تخم چشمانم درد گرفت.
گردنم را به پایین هدایت کردم. در راه بازگشت مردمک و گردنم به پایین، ستون های بلند دیدم، شاید بیست متری از جنس سنگ، سنگ مرغوب، مثل ساختمان های روم. بالای دو ستون درب ورودی با همان ارتفاع یک طاق نیم دایره بود. بزرگ و عظیم. بالای بالای ساختمان هم یک کنگزه بزرگ بود.
دم درب وروذی ایستادیم. یک درب به ارتفاع ده متر از بهترین چوب ها، یک آیفون تا سینه من که باید با روند پیچیده ای شماره واحد مد نظرت را میزدی. درب که باز شد دو قدم جلوتر کنار درب، جای نگهبانان بود با آن ها واحد را چک کردیم. سوار آسناسور شدیم. دو طرف فضای منتهی به آسانسور، دو محیط بزرگ بود، شاید چهار برابر خانه ما. سمت چپ لابی ساختمان بود که هنوز تکمیل نشده بود و سمت راست یک در که موقع برگشت فهمیدیم که چه چیزی بود، یک سالن اجتماعات که می شد در آن یک مراسم عروسی برگزار کرد. استخر هم که فول امکانات طبقه پایین بود.
سوار آسانسور شدیم یک آسانسور بزرگ. آسنانسور ایستاد و دو واحد در آن بدنه عظیم در هر طبقه اش وجود داشت. فامیل دم درب به استقبال آمد. یک اتاق نسبتا بزرگ یک دست مبل شیک در آن چیده شده بود. با یک معماری عجیب و غریب. درست راست یک آشپزخوانه فول امکانات با دکور چوب که در فیلم های خارجی دیده بودم. روبروی نگاهم یک راهرو بزرگ که به سه خواب منتهی میشد و آخرش یک درب خروج اضطراری.
اما سوپرایز بزرگ هنوز دست چپم انتظار میکشید. دست چپ پذیرایی خانه بود. حدودا قدر کل خانه ما! بزرگ، خیلی بزرگ! سقف اتاق اول نقاشی های زیری داشت در حد حاشیه. یک تراس هم بود، چوبی. بالای پشت بام قطعا بساط باربیکیو هم بود. کل خانه هوشمند بود با کلید و پریز های روشن. که میتوانستی از بیرون خانه را کنترل کنی.
خانه 220 متر بود با یه سکنه.
پدر مبلغ شارژ ماهیانه را پرسید، فامیل گفت: 800 هزار تومن. پدر نگاهی به من کرد و من نگاهی به او. زیر لب گفتم قدر اجاره ماهیانه یک خانه حوالی ماست. توی ذهنم گفتم قدر حقوق برخی دوستان من. تازه این مبلغ به جز برق و چیزهای دیگر بود.
باقیش را نمیگویم
فقط وقتی داشتیم بر میگشتیم. فامیل توی خیابان ساختمان دیگری را با دست نشان داد و به پدرم گفت: اون ساختمون حاچ آقا مثل همینه، منتها اون واحداش 480 متریه!
پ ن:
خدایا
نکند همه این ها شوخی باشد
و اصلا حساب و کتابی در کار نباشید
انسان ها این روزها خیلی مطمئن عمل میکنند!
آخرشم نشد ک پیامی بنویسم
وب بروز شده بعدی رو باز کردم...
آدرسشو میذارم اینجا و ایضا آدرس این پست رو برای اونجا!
http://bineshaan.blog.ir/post/242