امیر با دوز کمتر...
يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۴ ب.ظ
به شدت تقابل بین امیر و شیرین در سریال ماندگار وضعیت سفید دل نشین و حساب شده و پر مطلب بود.
به قول نقاد ها یک تقابل درآمده.
امیر سر به هوا غرق در رویاها، اما بی کله و صادق و بی شیله پیله
شیرین یک دختر در آستانه زن شدن، اما با ژست های مثلا بالاتر از سن خودش که سعی دارد با دیگران تفاوتی داشته باشد.
شیرین هم گویی در مدل معکوس شبیه امیر است، امیر از حقایق تلخ فاصله میگیرد و غرق در رویاهای نوجوانی است. اما شیرین سعی دارد نشان دهد که به حقایق زندگی نزدیک است و خودش را غرق در ژست بزرگسالی کند.
در این بین اما شیرین رویاهای امیر، یک کامله زن دانای کل است، چیزی که در حقیقت شیرین واقعی نیست.
از نظر من امیر داستان مشکلی ندارد.
زندگی خودش را میکند، کاری به کار کسی ندارد. دنیای خاص خودش را ساخته. شوریده و بی کله به اهداف خودش میپردازد این دنیاست که با امیر کار دارد.
این حقایق زندگی روتین آن روزهاست که یقه ی امیر را میگیرد. تعارفات و رسم های زندگی.
البته قبول دارم، امیر دیگر خیلی غرق رویاهاست تا جایی که گاهی دیگر خیلی دیر با زندگی مواجهه میکند و جا می ماند. امیر جنگ را نمی فهمد تا جایی که رفیقش که به شدت به او حسادت دارد شهید می شود. این برای امیر بد است. امیر باید میدانست که وقتی در روی لب و لپ هایش مو سخت و خشن درآورد دیگر مرد شده و باید گاهی مثل مرد ها برخورد کند.
سرزمین رویاهای امیر درست وقتی فرو میریزد
که امیر با دنیای حقیقی مواجهه مستقیم پیدا میکند.
دوستش میمیرد، شیرین میرود، بساط میهمانی بزرگ باغ مادر بزرگ جمع میشود، امیر با امتحانات شهریور دست به یقه میشود و مهم تر از همه
خواهر و مادرش به او میگویند که شیرین برای زندگی دنبال یک مرد است، نه یک نوجوان رویا پرور.
و این انگ مرد نبودن با تعاریف مرسوم
میتواند کمر هر جوانی را خم کند.
درست همان جایی که امیر با دنیای .اقعی مواجه مستقیم پیدا کرد و همه چیر تمام شد
شاید باورتان نشود
پست تلوزیون نفسم گرفت، و وقتی شیرین به امیر گفت که مرد نیست و او مرد میخواهد
یک پارچ آب یخ روی سر من هوار شد.
اصلا نفهمیدم کی اینقدر با امیر همراه شدم
مورد من اصلا به شدت امیر نبود
و اساسا شیرینی هم وجود نداشت
اما انگار امیر، با ارجاعات داستانیش، یک آینه شکسته و غبار الود، از فضای آینده من بود.
اصلا قرار نبود در مورد وضعیت سفید بنویسم
اما از آنجایی که با وضعیت سفید زندگی کردم، دست خودم نیست، نا خودآگاه مینویسم....
پ ن:
حسی شبیه حسادت امیر به آن دوست موتور سوارش را،بارها عمیقا تجربه کردم...
پ ن:
حمید نعمت الله و هادی مقدم دوست، مخصوصا مقدم دوست را باید تقدیر کرد.
۹۵/۰۷/۰۴