icon
نماز مژده خانم... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

نماز مژده خانم...

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۴ ب.ظ


 (مژده خانم برای رفتن حیدر رضایت بده نیست، حیدر به هر دری زده نتوانسته از زبان مژده خانوم بله بگیرد، یک بار به او گفته بود که بله گرفتن از زبان شما حتما از بله گرفتن از همسر آینده من هم سختر خواهد بود.

پا در میانی پدر، مادر بزرگ،امام جماعت مسجد و یک دوجین شخصیت قابل اعتماد دیگر نیز جواب گو نبوده.

فکری به ذهن حیدر زده، حیدر قصد میکند تا مادر را در موقعیتی قسم بدهد و درخواست کند که دیگر بله را از او بگیرد. چه موقعیتی بهتر از نماز های آهسته و پیوسته و شمرده شمرده مژده خانم روی صندلی نمازش، حیدر لباس رزمش را که با احتساب الان چندماهی میشد که خریده بود را با ساک همیشه جمعش میپوشد و بیرون درب اتاق صبر میکند تا مژده خانم قامت ببندد، مژده خانم قامت میبندد و حیدر وارد میشود)

_ بسم الله الرحمن الرحیم 

+به نام خدای بخشنده مهربان

_(مژده خانم کمی حواسش پرت می شود، از گوشه عینک خود نیم نگاهی می اندازد، حیدر را میبیند و چهره اش در هم می رود)

_الحمدلله رب العالمین.....

+خدایا شکرت که همچین پسر سالمی بهم دادی

_مالک یوم الدین...

+که باهاش باعث میشی تو قیامت سر بلند بشم

_(مژده خانم برای تمرکز چشمانش را میبندد)

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ...

+خدایا من شما رو می پرستم که گفتی در راه من با همه چیتون جهاد کنید 

_اهدنا الصراط مستقیم..

+خدایا کمک کن تو این دوراهی تصمیمی رو بگیرم که باقی بندگان خوب میگیرن..

_(مژده خانم والضالین را با شدت و عصبانیت خاصی میگوید) و الضاااالین..

(ادامه نماز را حیدر به دیوار کنار دست صندلی مادر تکیه داده و دو زانو نشسته در حالی که لباس به تن دارد و ساک در کنار و مادر با لحنی شکسته و لرزان ادامه نماز می دهد و میخواند، اواخر نماز نزدیک به سجده آخر بغص مادر اشک های آرام لطیفی می شود که روی گونه سر میخورد و آرام به سجده آخر میرود، حیدر هم آرام نظاره گر پرده آخر تلاش خود است و گوش تیز میکند، مژده خانم به سجده می رود)

_یا الطیف الرحم....الهم الرزقنی شفاعته الحسین...

(مهدی تمام تمرکزش را جمع کرده تا صدای نجوای سجده مادر را بشنود، اگر قرار است اتفاقی بیفتد دقیقا الان وقت به وقوع پیوستنش شده)

_اللهم تقبل منا هذا قلیل...

+(حیدر گل از گلش میشکافد و بلند داد میزد) االهیی آااامییین...

(حیدر دستش در بند ساک محکم میشود و از جا بلند میشود، مادر تا سلام های نمازش را بدهد حیدر در حال بستن بند کفش هایش شده و پدر در چهارچوب در ایستاده، مژده خانم سلام را میدهد، گره چادر را باز میکند و با عجله به سمت در میرود)

_حالا باید همین الان بری....






پ ن:

خدایا ما رو راه بلد بله گرفتن از خودت قرار بده...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۹
مسیح

نظرات (۱)

چه بله گرفتن زیرکانه ای...

احسنت!!

و الهی امین برای پ ن
پاسخ:
بله 
خیلی زیرکانه

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی