icon
برداشت هفتم... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

برداشت هفتم...

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ق.ظ

برداشت هفتم:

ما یک منکری را از شخصی میبینیم. اگر جزو عده ی بیخیالان باشیم که میگوییم ولش کن آقا، خدای خودشو و حساب خودش.

ولی اگر جزو آن دسته نباشیم هم به گمان من باز چند دسته ایم

دسته ای که می رود یک بار نهی میکند، حالا یا جواب نمیگیرد و یا جواب بد میگیرد، میگوید ولش کن آقا، من تا همین جا مسئول بودم.

دسته ی دیگر میرود دوبار میگوید، جواب نمیدهد ول میکند

دسته ی سوم سه بار میگوید 

دسته چهارم یک چک هم میخورد 

و ...

و دسته ی کار درست آخر هم که بلاخره طرف را نهی میکند و جواب میدهد، آخرش یک ژستی میگیرد و میگوید خدایا خودت شاهد باش چه کردم.

انصافا همینطور است

ما برای نهی یک منکر و هدایت فردی، یک خط کش و چهارچوبی داریم، از چوب خط که بیرون بزند ول میکنیم طرف را به امان خدا.

اما امام چه؟

یارانش شهید، پسرانش شهید، پسر برادرش شهید، برادرش شهید، می آید توی خیمه نگاهی می اندازد به آخرین سلاح هدایت 

از رباب علی اصغر را میگیرد، این آخرین سرباز را

البته گمان من این است که خود علی هم به پدر گفت: پس من چه پدر؟

علی را بر سر دست میگیرد تا شاید باز دلی لرزید و دست کشید

دقت کنیم! امام حتی نمی خواست کسی به لشکر او بیاید، همین که دست میکشید و می رفت هم هدف امام محقق میشد.

اما نانجیبی صدای خطبه های علی اصغر را با تیری خاموش میکند.

حالا آیا شما فکر میکنید جریان و عملیات هدایت و دست گیری ثارالله اینجا تمام می شود؟ خیر

وجود مبارکش، (پناه بر خدا) وقتی به صورت بر خاک گودال افتاده، به کسی آمده تا کار را تمام کند میگوید ، برگرد! این کار از تو نیست!

حالا شما فکر میکنید عملیات هدایت اینجا متوقف میشود؟ خیر!

سر مبارکش بر نیزه قرآن می خواند و نطق میکند

آیا فکر میکنید اینجا تمام میشود جریان هدایت؟ ولله که خیر

تا بزم یزید ....

الله اکبر!


#روضه نوشت:

سخت ترین فراز روضه علی اصغر، از منظر حقیر آنجاست 

که پدر پیکر علی را گرفته 

زیر عبا پیچیده

هی زیر عبا را نگاه میکند، علی را صدا میزند

دو قدم به سمت خیمه میرود

می ایستد

دوباره زیر عبا را نگاه میکند

زیر لب میگوید: بابا جان تو را چطور به خیمه ببرم؟

باز چند قدم میرود

باز می ایستد....

و‌ لشکر شبه آدمها نظاره گر این حال، هلهله میکنند

ای غریب حسین...


#شعر نوشت:

چه زخمی خورده آیا بر کجای طفل شش ماهه!؟

که با خون دارد از این زخم بوی شیر می آید!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۸
مسیح

نظرات (۱)

۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۴ حنانه شکاری
هیئت نرفته بودم امسال...ولی رفتم از برداشت اولتون تا به اینجا رو خوندم و حس کردم هیئتی شدم ..

ممنون که می نویسید. بنویسید!
پاسخ:
خداروشکر خداروشکر 
ان شا الله مقبول باشه

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی