کاشکی میشد بهت بگم...
پارسال چندین روز جلوتر، وقتی تکاپوی رفتن را داشتم و سعی میکردم تدارک سفر را ببینم او را میدیدم که با چه حسرتی پای مستند های تلوزیون می نشیند و اشک می ریزد و با چه تپش قلبی گزارش زنده تلوزیون از راه را تماشا میکند.
هی از من می پرسید چیزی لازم نداری؟ چیز کم نیست برای کوله ات؟ و من میگفتم نه ممنون
روزهای آخر هماهنگی سفر از رفتنم اذیت بودم و عذاب وجدان داشتم، که میماند و من میرفتم آن هم برای دومین بار
این نیامدن های مادر ثمره همان روزهایی بود که من و قبل از من خواهر و برادرم را در شکم حمل میکرد و نیم دیگرش ثمره همان رسیدگی ها 24 ساعته اش به همراه کار کردنش بود
خیلی فشار رویم سنگین شد، و بی تابیش اذیتم میکرد. پدر هم خیلی همراه این سفرها نبود والا شاید دوتایی فکری میکردند
برای سفر پارسال وقت عزیمت تصمیمی گرفتم که هر چه بود و به دست آوردم و به اصطلاح ثواب شد به مادر بدهم، و کلا آن سال را به نیابت از او بروم
امروز هم وقتی پای سینک ظرف شویی داشتم ظرف غذایم را میشستم، از موعد سفرم پرسید و من گفتم ان شا الله دو روز دیگر، کمی مشغول کارش شد و بعد آرام گفت:
اونجا رفتی از امام حسین بخواه منم بیام.
باز هول ولا و فشار پارسال یک دفعه ریخت در دلم، نفسم تنگ شد، اسکاچ را محکم تر به لبه های کاسه کشیدم، کمی فکر کردم و ارام گفتم: ان شا الله
وقت آب کشی کاسه به او گفتم که ارباب سال پیش هم او را طلبیده، با لحنی سوالی پرسید: سال پیش؟
و من همانطور که از آشپزخانه بیرون میرفتم گفتم: سال پیش رو کلا به نیابت از شما رفتم...
صدایش کمی لرزید داشت آرام میگفت دستت درد نکنه که آشپرخانه را ترک کردم
مثل کسانی که بغض داشته باشند و نخواهند بترکد
ای کاش امسال گیر نبودم و مادر و پسری میرفتیم
ای کاش سال بعد یادم نرود
ای کاش امسال ارباب مادرم را ویژه بطلبد...
پ ن:
مادر ها خیلی غریبند
تا وقتی نیامدیم درد نیامدنمان و تا وقتی می آییم خستگی و دردسر امدنمان و وقتی زبانم لال میروند نگرانی ماندمان
پ ن:
کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم* ترانه فیلم (میم مثل مادر)