icon
دور از خانواده... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

دور از خانواده...

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ب.ظ

بچه ی دو سه ساله ای داشت، در این مدت تا صدای زنگ ایمو در می آمد، می پرید پشت و تلفن و تا چهره دخترش نمایان میشد از خود بی خود میشد و شروع میکرد به شکلم در آوردن و بچه گانه صحبت کردن.

خیلی اذیتش میکردم و سر این موضوع با او شوخی میکردم، گاهی ادایش را در می آوردم.

یک سری وقتی با ایمو با مادرم تماس گرفتم یک دفعه دیدم دوتا لپ های یاسمین زهرا تصویر را پر کرده

یک دفعه از خود بی خود شدم و بلند با لحنی بچه گانه گفتم:

سلااااااام یاسمین 

گل از گل چهره ام شکفته بود و لبخند کش داری داشتم، بعد نازنین زهرا هم وارد تصویر شد، مدتی با همین حالت مکالمه کردم

تماس که تمام شد گفت من برای بچم این کارارو میکردم تو برای خواهر زاده


خدایا بعد ها وقتی همسر و فرزندی داشتم

اگر قرار است مرا با این دو امتحان کنی

تو را به خودت قسم، ظرفیتش راهم بده

امتحان خیلی سختیست...




پ ن:

توی مدت کربلا بودنمان با او، کلی حسودیم شد که من چرا یک دختر ندارم که پشت تلفن کلی برایش ادا در بیاورم و ...

:)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۲
مسیح

نظرات (۱)

ان شا,الله به زودی...

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی