icon
سپر دفاعی من... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

سپر دفاعی من...

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۹ ق.ظ

وارد یک جمع غریبه میشدیم

آدم هایی که برای اولین بار میدیدم

بعد مادر با لحنی آرام کمی با غرور میگفت:

اینم آقا پسر من فلانی..

تا این را میگفت، منی که تا قبل این کلام هم پشت مادر پناه گرفته بودم، این بار با شنیدن این کلمات از زبان مادر و شروع شدن احوال پرسی جمع، جستی میزدم و از اولین درز وارد چادر مادر میشدم... بعد تصویر جمع را از لا به لای منفذ های چادر که حالا با نور تابیده شده با آن قابل رویت بود میدیدم.

وقت دکتر داشتیم

مریض حال و خسته و بهانه گیر

وقتی نوبت به نوشتن دارو میشد، استرس تمام وجود را میگرفت که نکند یک وقتی دکتر از آن سوزن های دردناک بلند توی دفترچه بنویسد، قبلش هم کلی خط و نشان میکشیدم که قرص میخورم اما آمپول نه! بعد وقتی حواسم نبود مادر آرام به دکتر میگفت: بنویسید آقای دکتر.

وقتی مادر نسخه را از داروخانه میگرفت، و توی کیسه رد و نشان آمپول را میدیدم که باید همان موقع هم میزدم، گریه را شروع میکردم و دست آخر لحظات رفتن به سمت اتاق تزریقات از اولین ورودی میرفتم زیر چادر مادر و لباسش را محکم چنگ میزدم که نمی روم!

بعد باقی صحنه را از منفذ های توی چادر میدیدم

در راهپیمایی، وقتی گاهی آفتاب اذیت کننده میشد و طاقت من کم، آرام آرام خودم را میچپاندم زیر چادر مادر که حالا سایبانی متحرک و خنک شده بود و سعی میکردم هماهنگ با قدم های او قدم بردارم که مبادا از این سایبان جا بمانم

و بعد مردم را از لا به لای آن منفذ های کوچک دید میزدم.

گاهی هم در مواقعی که خوابم میگرفت، زیر همان چادر مثل یک پناهگاه امن، به خواب میرفتم


زیر چادر یک جور هایی مثل شنل نامریی هری پاتر بود، یک سپر امن دفاعیی، که زیر آن نه گزندی به تو میرسید و نه کسی تو را میدید

هرگاه موقعیتی نا خوشایند میشد میپریدی زیر آن

و این یعنی از حالا به بعد در امان بودی


روزهای زیادی از آن دوران گذشته

دست و پای من رشد کرده

روی صورت هم موهای زیادی درآمده

و لپ کلام اینکه دیگر زیر چادر مادر جا نمیشوم

ولی هنوز گاهی در مواجهه با موقعیت هایی

دوست دارم

از اولین ورودی موجود

جست بزنم زیر چادر مادر

در پناه این سپر امن دفاعی

تا گاهی

بعضی نگاه را نبینم

درگیر بعضی موقعیت ها نشوم

بعضی وقتها که کم آوردم فرار کنم

و ...

اما حیف

که دیگر

زیر چادر مادر

جا نمی شوم!






پ ن:

زیر چادرش جا نمیشوم

اما این دلیلی نمیشود که او هنوز سپر دفاعیی نباشد

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۶
مسیح

نظرات (۲)

۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۴ ...:: بخاری ::...
چادرو مونده تا همه بفهمن
تازه بعد این همه سده، یکی یکی داره رو میشه.
الحمدلله که دخترم. خدایا شکرت.
پاسخ:
خداروشکر
سلام مومن. جزاکم الله خیرا

ولادت رحمه للعالمین محمد مصطفی صل الله علیه و آله و صادق آل محمد سلام الله علیه را صمیمانه به شما تبریک میگم

ان شاء الله زیر سپر دعای مادر باشیم صلوات

عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی
پاسخ:
و همچنین
عید شماهم مبارک 

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی