icon
مرد گریه میکند پسرم... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

مرد گریه میکند پسرم...

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ق.ظ



چندین روز پیش راهی بیمارستان شده بود 

بعد یکی دو روز یعنی برای روز ترخیص من هم راهی بیمارستان شدم

به طبقه مورد نظر که رسیدیم کمی در و دیوارش فرق میکرد کمی کاغذ های رنگی هم اسباب بازی کمی عکس های بچه گانه مثلا آنجا را برای بستری کردن بچه ها آماده کرده بودند

از کنار هر اتاق که رد میشدی داخل اتاق دو سه مادر بودند و چند موجود کوچک‌ که نمیشد اسمشان را بچه گذاشت، موجودات بی حالی که روی تخت ها خنده بر لب نداشتند و گریه میکردند، بعضی هایشان دو سه برابر وجودشان لوله داشتند.

توی راه رو بعضی مادر ها بچه به بغل راه می رفتند و بعضی ها دست در دست همان موجودات کوچک بی حال راه می رفتند. بخش خالی از صدای بچه ها نبود.

به اتاقش که رسیدیم و وقتی که از چهارچوب در رد شدم

او را دیدم که مثل همان موجودات کوچک روی تخت خسته و بی حال نشسته در حالی که روی دست کوچکش یک آنژیو کت بزرگ وصل بود.

وقتی من را دید هیچ نشانه ای در چهره اش ایجاد نشد، انگار نه انگار 

خسته بود

وقتی با تغییر لحن صدا و مسخره بازی های معمول به سمتش نزدیک شدم فقط زیر لب با لحنی ناراحت میگفت: برو بیرون...برو بیرون..

کلافه و خسته بود 

آن وروجکی که توی خانه لحظه ای از بالا و پایین پریدن دست بر نمی داشت حالا حتی نای تکان دادن دستش را هم نداشت.

چندباری سر تزریق و دارو و عوض کردن لباس جوری زیر گریه زد که تمام بدن من ریش شد.

نگاهش که میکردم درد تمام بدنم را میگرفت. 

بغض بیخ گلویم بود

دو سه بار نزدیک بود بترکد

مشکلش اصلا مشکل جدیی نبود و اینکه شکر خدا آن روز مرخص میشد من ولی طاقت دیدن همین را هم نداشتم.

پیش خودم گفتم درست است که میگویند ما مردیم و کم احساساتی میشویم و گریه نمی کنیم و ..

ولی همه اش دروغ است

مخصوصا وقتی پای این صحنه ها باشد

مادران اما...

خدا کلا به مادران صبر بدهد..






پ ن:

خدا کسی را گرفتار بیمارستان نکند مخصوصا بیمارستان کودکان 

پ ن:

داستان برای چندین روز پیش است و الان شکر خدا صحیح و سالم در حال شیطنت :)

پ ن:

خدا به مادرها صبر بدهد.

پ ن:

مردان فقط برای پاره ای از مسائل، زخمت و خشن و سخت هستند و والا دوز احساساتشان عجیب و غریب بالاست.

پ ن:

در زندگی نامه شهیدی میخواندم که همسرش میگفت: وقت آمپول زدن یا زخم شدن دست و پای بچه جوری رنگ زرد میکرد و بهم میریخت که آدم تعجب میکرد بهش میگفتم تو اینقدر تو جبهه از اینها بدتر میبینی، میگفت این فرق داره.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۲
مسیح

نظرات (۲)

۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۴۵ ترانه خانم
آروزی سلامتی براشون دارم
پاسخ:
ممنونم 
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۳ پلڪــــ شیشـہ اے
در این جور موارد مردا زودتر از خانم ها هول و ولا به دلشون میافته. و قیافه شون دیدنی تره حتی.
پاسخ:
بنده خدا مردا

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی