icon
سمفونی استیصال... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

سمفونی استیصال...

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۰ ق.ظ
شب از جلسه تحریریه برمیگشتم با موضوع نوجوان، از مترو که بیرون آمدم همان کوچه همیشگی را گرفتم تا به خیابان برسم، سر کوچه چند نوجوان سیگار به دست در حال صحبت درباره شکست های عشقی بودند
در راه رفتن به جلسه هم اول در قطار، یک دختر دهه هشتادی دیدم که با دوست پسرش در یکی از کنج های مترو با هم گپ میزدند، دهه هشتادی بودنش را میتوانستی از زیر حجم انبوه آرایش و آن لباس های تنگ و ترش بفهمی، و مخصوصا برخورد هایش، آن همه هیجان زدگی و آن ناز هایی که بویی از زنانگی نمی داد بیشتر به شیطنت های دختر دبیرستانی شبیه بود
بعد از آن هم وقتی از داشتم وارد زیر گذر مترو ولیعصر میشدم، زنی که گوشی به دست در حال اشک ریختن به پهنای صورت بود و ارایشی که مثل بستنی وا رفته در تابستان فرو میریخت
چند روز قبل از آن هم در مترو خیره شده بودم به صفحه مکالمه پسر جوانی با دوست دخترش که نوشته بود: الان مامانم اومد یه فس کتک بهم زد، احمق تو نمیدونی اگر بفهمه شلاق میخوریم اگر سنگ سار نشیم
و پسر میگفت وقتش شده از خانه بیرون بیایی
قبل ترش هم آن پیرزن لواشک فروش مترو
آن گیتار به دست خوش صدا با آنکه ترانه های غیر مجازی میخواند
آن زنی که بیرون مغازه زیر نور آفتاب و با حجم بالای آرایش درخواستی، مردم را به تست کردن فرا میخواند
آن پیرمرد هفتاد ساله پشت فرمان اژانس
و تمام روزهایی که از برهنگی آشکار آدم ها در خیابان هر لحظه در حال سقوطم







داشتن اعصاب راحت و نفس کشیدن هم گاهی در این شهر سخت می شود






پ ن:
مجبورم در راه رفتنم، هدفون به گوش بگذارم و صدایش را تا انتها زیاد کنم، تا بلکن حواسم به اطراف نرود و درگیر داستانهایشان نشوم
به خاطر همین است که سه چهارم خیابان های شهرم را نمی شناسم
از بس که فقط برای رد شدن، از آن ها استفاده کردم :)
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۳
مسیح

نظرات (۲)


با هر اذان بخوانیم حیّ علی الحیا را...
پاسخ:
...
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۵ خانم الفــــ
یاد دو سه سال پیش افتادم که جلسه می گرفتیم برای حل مشکلات!! جلساتی که حوالی ساعت 11 صبح با خمیازه های مسئولمون شروع میشد،با صرف چلوگباب ادامه پیدا می کرد و بعد هم ادم های مذهبیِ دغدغه مند رو میدیدی که یه گوشه ای با عجله دارن نماز ظهرشون رو تا قضا نشده میخونن...

ان شاءالله شما بتونید کاری بگنید برای این وضعیت..با توکل بخدا که می تونید
پاسخ:
جلساتی برای حل مشکلات :))

انقلاب میطلبه
که اونم از عهده ی آدم های داغونی مثل من خارج

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی