icon
فضای موازی... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

فضای موازی...

جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۷ ق.ظ



(تنها بر روی نیمکت وسط کادر نشسته در حالی که صدای زمینه آرامی به گوش میرسد از همهمه و شلوغی آدم ها و رفت و آمد ها، نیمکتی که او روی آن نشسته خالیست و فقط اوست که وسط آن نشسته)

+همیشه به فضا سازیات حسودیم میشد

_منم به صدات :) چطوری حاج امیر

+قشنگی صدام از خستگیه از هر چیزی کار بکشی خوشگل میشه، تو از صدات کارنکشیدی عوضش از مغزت چرا

_شلوغش میکنید همیشه، کدوم مغز، بیا بشین حاج امیر، رو نیمکت جا هست، صحن رو برات در بست گرفتم

(حاج امیر آرام کنار روح الله مینشیند در حالی که اطراف را نگاه میکند)

+هیچ وقت نفهمیدم تو فضا سازیهات چرا هیچ وقت مکان خلوت نیست، بقیه بچه ها همه چیز رو خلوت میسازن

_سلیقس، البته حرفایی هم داره این آدما به یادم میارن بعضی چیزا رو، که اهداف ما شخصی نیست، که همه چیز ما نیستیم و خیلی چیزهای دیگه

+برای من بین الحرمین :) خلوت و آروم البته بین الحرمین اختصاصی، دیوارای حرم ها رو برداشتم، وسط بین الحرمین که بشینی ضریح ها رو میبینی، بچه ها بعضا میان توش هیات میگیرن :)

_نوکر امام حسین بایدم (اتاق یادش) اینطوری باشه، منم اول اتاقم تو همون حال و فضا بود ولی عوضش کردم

+چقدر دوست داشتم طرح تو از کربلا رو ببینم..حیف... چرا عوض کردی؟

_یاد گرفتم هیچ چیز رو تنها نبینم، برای من همیشه همه چیز موازی، ولی بعضی چیزها ضریب داره، روز اولی که اومدم تو سازمان یه هدف داشتم، همیشه برای اون هدف جنگیدم

+ذهنی مثل تو اینکه یه هدف داشته باشه عجیبه :)

_میدونی حاج امیر، دنیا مثل میز غذای سلف سرویسه، فقط آدمایی میتونن از همه غذاها بخورن که یا معده بی نهایتی دارن یا اشتهای مثال زدنی، بقیه اسیر رنگ ها میشن و آخرش یا گرسنه میمونن یا حسرت زده..

+تو چی؟

_من فقط یه غذا رو انتخاب میکنم، میز رو جوری میبینم که انگار فقط همون سر میزه، اینطوری خیلی بهتره..

+هدفت چیه روح الله؟

_اینکه به اون بالایی برسم

(روح الله سرش را بالا میگیرد به سمت آسمان و حاج امیر هم کمی با ترس آرام سرش را بالا میگیرد، یک فضای موازی دیگر درست به همین قرینه روی فضای پایینی سوار میشود، صحن لبریز از آدم هاست به نحوی که روی هم دیگر مثل موج های دریا شده اند، شور و نشاط همه جا را گرفته و در میان آن همه جمعیت فقط اندازه یک خط به عرض دو سه نفر آدم خالی است، که در آن مردی عبا به دوش و نورانی جلو میرود در حالی که مردم بر سر او گلبرگ های گل و گلاب میریزند و دود اسفند لابلای گلبرگ ها در هوا میرقصد، پشت سر او شخصیت ها دیگری هستند و پشت آن ها سربازانی با لباس رزم، صحن لبریز از ذکر و شعار است حاج امیر همانطور که سرش رو به بالاست اشکهایش از کنار گونه ها جاری میشود و روح الله نیز با لبخندی اشک میریزد)

+تو اون بالایی، تو کجایی روح الله؟

_دعاکن تو صف باشم حاج امیر

+ایشالا..لعنت به ذهنت روح الله لعنت به ذهنت، کاش منم باشم

_لعنت به صدات حاج امیر یه بار دیگه بگو ایشالا






پ ن:

تخیلات ذهن بیمار 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۳
مسیح

نظرات (۳)

۲۳ تیر ۹۶ ، ۰۴:۴۸ محمد حامد
تخیل
ذهن
بیمار...


تصویر فردی مجنون!
شاید آرزوهای یک دلتنگ....
 
ان شاء الله....

پاسخ:
ان شا الله 
۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۵:۱۴ پلڪــــ شیشـہ اے
چه تصویر سازی دلنشینی. ان شاءالله به زودی ها
پاسخ:
ممنون
ان شا الله..

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی