icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

پشت مرز مهران، شلوغی های چند روز مانده به اربعین، گیت پاسپورت ها، مرز ایران و عراق

(مادر، نرگس را محکم به آغوش چسبانده و با چشمانش خیلی نگران، رفت و آمد ها و ازدحام گیت پاسپورت و ویزا را می نگرد، نرگس لقمه ای نان و تخم و مرغ که عقب تر از ایستگاه صلواتی گرفته اند به چنگ دارد و هر از چند گاهی گازی به آن میزند)

_مامان، تا کی باید اینجا بشینیم؟

+خیلی طول نمی کشه، یکم دیگه باید منتظر باشیم

_آخه خیلی شد...

+بهانه نگیر نرگس، مگه گشنت نبود؟ خب بخور اون نون و تخم مرغ رو 

_نون تخم مرغ دوست ندارم..

+چیزی جز این نداریم بخور سیر بشی..

(صدای همهمه و شلوغی کل مرز را گرفته،مردم اسم همدیگر را صدا می زنند تا کنار هم باشند، صدای صلوات، صدای مداحی در حال پخش میثم مطیعی، صدای پلیس که داد میزند عقب تر!! پری اما هنوز نگران رفتار گیت هارا زیر نظر گرفته)

_پری

+بله؟

_چرا داریم میریم؟ هیچکی اونجا نمیشناسیم...

+مگه اینجا کسی رو داریم مامان جان؟

_نه ولی خب اونجا...

+اونجا یه آشنا داریم نرگس

_کی؟؟

(پری خیلی سریع خاطرات چند ماه سخت گذشته را مرور میکند، چندی ماهی که‌ بعد مرگ همسر و از دست دادن خانه و سر پناه و نداشتن پول و غذا، به سختی چند سال گذشت)

+فکرشو بکن نرگس، داریم میریم جایی که برای چند روز دیگه لازم نیست غصه جا برای شب خوابیدن داشته باشیم، کلی دنبال چیزی برای خوردن بگردیم! لازم نیست التماس کسی رو بکنیم، میتونیم کلی چایی گرم بخوریم! کسی بهمون نگه چرا اینجا نشستید، کلی باهم قدم بزنیم، کلی آدم مهربون ببینیم، عالیه نرگس مگه نه؟؟

_همچین جایی وجود داره پری؟

+آره! معلومه که داره

_تو از کجا میدونی؟

+من و پدرت پنج سال پیش قبل از اینکه به دنیا بیای رفتیم اونجا

(ازدهام آدم های بی پاسپورت و ویزا زیاد شده، و کم کم تشکیل یک توده بزرگ را میدهد، این توده به صف پشت گیت فشار می آورد و کار را مختل کرده، چشمان پری برقی میزند و سریع نرگس را بلند میکند و تنها ساکشان را بر میدارد)

+پاشو مامان! پاشو نرگس وقتشه!

_یعنی راسی راسی داریم میریم؟

+آره مادر فقط مامانی محکم منو بچسب محکمه محکم

(پری با ساکی به دست و دستی به نرگس با شتاب خود را به سیل جمعیت میسپارد، فشار زیاد داد نرگس را در می آورد و گریه او راه می افتد، پری با دندان چادر خود را محکم گرفته، جمعیت با تکرار نوایی هربار قدرت میگیرد و موجی به سمت گیت میدهد، سرباز ها. تمام تلاششان را میکنند تا جلوی جمعیت را بگیرند)

_ماماااان ماماان

+طاقت بیار نرگس، الان میریم مادر

_نمیتونمم

+یادته میگفتم یکی اونجا مارو میشناسه نرگس!

_کی؟؟ آییی

+یه آقایی که الان مردم دارن همه اسمشو میگن، گووش کن!!

(جمعیت هربار لبیک یا حسین میگوید و موج محکمی به گیت میزند، یکی دو موج بعد، گیت فتح میشود، جمعیت به آن سمت مرز سرازیر می‌شوند، این لشکر آن سمت نیز مهاری نخواهد داشت. چند متر آن ور تر پری، نرگس را بقل کرده و دست و پایش را میمالد، پری میخندد، نرگس نیز هم، بعد پری و نرگس دوان دوان تا گیت عراق میروند و در سیل جمعیت گم میشوند. میزبان آن سوی فنس ها منتظر آن هاست. میزبانی که حداقل چند روز آن ها را از غم دنیا رها میکند)





پ ن:

حضرب ارباب

عشق علیه السلام 

پ ن:

جانم به فدات

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۵
مسیح

نصفی از فیلم سیانور به کارگردانی بهروز شعیبی را در ایام جشنواره دیدم 

و فیلم یتیم خانه ایران ساخته ابوالقاسم طالبی را هم هنوز ندیدم

ابوزینب نیز اکران شده این روزها که آن را هم هنوز به پای تماشایش ننشسته ام

خودم فکر نکنم که تا قبل سفر برسم و این سه فیلم را ببینم و لذت ببرم 

ولی اگر بخواهم به شما لیستی برای رفتن به سینما در این ایام بدهم 

اول #سیانور بهروز شعیبی که بسیار خوش ساخت و وزین و جذاب است، و داستان شهادت شهید شریف را روایت میکند که به دست منافقین ترور شد، شهیدی که دانشگاه شریف مزین به نام اوست.

#سیانور به خاطر پرداختن به موضوع خیانت های منافقین با بی مهری سینمای ایران در جشنواره ها و اکران روبرو شد. اجر سازندگانش با خدا و شهدا.

دوم #یتیم_خانه_ایران ساخته دست کارگردان حزب اللهی و کار بلد سینمای انقلاب، ابوالقاسم طالبی که فیلم قبلیش قلاده های طلا با موضوع فتنه۸۸ بود.

یتیم خانه ایران روایت استعمار انگلستان به خصوص قحطی بزرگ ایران در جنگ جهانی اول به عاملیت انگلیس هاست. 

یتیم خانه ایران به تنهایی تکه ای از تاریخ مهم و مغفول مانده به عمد ایران را روشن کرده. کار، کار پر زحمت و طولانی بوده و اکیدا توصیه میشود که دیده شود.

سوم نیز #ابوزینب به کارگردانی علی غفاری که اثر قبلیش استرداد بوده.

اثر مشترک ایران و حزب الله که داستان یکی از شهدای عملیات های استشهادی را بیان میکند.


این سه فیلم به خصوص دو فیلم اول را هم ببینید و هم حسابی تبلیغ کنید.

این روزها در سینما به روی انقلابی ها برای شنیدن حرف دل و دیدن واقعیت ها باز است

شتاب کنید...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۵
مسیح

یکمی دیر شده ولی یادم رفته بود بگم که:

گفتی افراطی و تغذیه شده و بی سواد و به جهنم و درک و بد دهن و دروغگو و متحجر و دگم و ...

به مایی که در سرما و گرما پای انقلاب بودیم

حال میگویی:

آدم دروغگو و فحاش انقلابی نیست!


استثنا

راست میگویی 

:)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۵
مسیح

اربعین همینطور تاخت به صفحه اول تقویم و پیش چشم ما نزدیک میشود

و من دو روز است هر چه سعی میکنم چیزی بنویسم به بن بست میخورم، انگار نازا شده ام


اگر لطف و نظر اباعبدلله باشد و امکانات اجازه دهد، شاید امسال یک روز نامه، یعنی نوشته هایی در هر روز از سرزمین بلا برایتان بنویسم البته منحصرا در کانال اگر بشود در اینجا

یه این امید که چه در روزهای محرم و چه این بار، روز قیامت به خود بیایم و ببینم اسم من نیز در طومار ذاکرین نوشته شده باشد.




پ ن: (مهم تر از متن)

فرض کنید قرار است یک سری متن یا برش از نوشته هایی را چندین نفر در فضای راه پیمایی اربعین بخوانند، با مضامین عاشقانه یا فلسفی یا عبرت آموز، با نثری زیبا و روان

چه کتاب یا نوشته ای را پیشنهاد میدهید؟ ، قلمی به ظرافت سید مهدی شجاعی، به تذکر کرمیار، به داستانی امیر خوانی، چیزی که به آنی بغض و عبرت را به لب و چشم بیاورد، بهتر است شعر نباشد

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۹
مسیح
یک دو جین مثل قبلن ها حرف و نکته انتقادی دارم
ولی دیگه حس گفتنش نیست
و از اونجایی که گفتنش برای آدم هزینه داره، آدم گاهی به خودش میگه چه کاریه اصلا

و عجیبه از انسان هایی که روی لبه نازک طناب راه میرن در حالی که خدا براشون جاده گذاشته
لبه نازک طناب راه میرن و دعا میکنن که سقوط نکنن، در حالی که راهی امن و امان و فراخ وجود داره
و تعجب از آدم هایی که نمیبینن
و نمیفهمم که راه راه غلطیه در حالی که اگر برگردن به معیار ها، راحت متوجه میشن درست و غلط رو
و تعجب بیشتر از آدمهایی که وفتی برمیگردن به معیار ها و با راه فعلیشون جور در نمیاد، سعی میکنند توجیهش کنند و هوچی گری کنند
و تعجب صد چندان از آدم هایی که وقتی توجیه میکنن از اون طرف امید دارند که خدا میبخشه و اون دنیا میگذره




پ ن:
زندگی هامون رو برای خودمون نگه داریم و تو روخدا با توجیه های رنگارنگ و بی شاخ و دمه دینی و الهی، دینمون رو نفروشیم
پ ن:
نویسنده این وبلاگ هم گناهکاره، نوشتن این سطر ها از گناهانش کم نمیکنه و دلیلی نمیشه چیزی رو که میبینه، نگه! چون اینطوری دیگه واقعا ملعونه
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۰
مسیح

تصور من این است که

یکی از آیتم های تقوا از میان آیتم های بیشمارش 

احترام به طرف مقابل و برخورد درست و تفکر به حرفهای فرد روبرو بدون توجه به سن اوست

چه بزرگتر از خود چه کوچک تر، مخصوصا کوچک تر

از ده تا صد سال

ابن مسئله به شدت با نمودار سن آدم ها رابطه مستقیم دارد

هر چه سن طرف مقابل پایین تر از خود فرد می آید، شخص انگار دیگر فرد را نمی بیند

حرف او را نمی شوند

و فکر میکند با موجودی دون بحث میکند غافل از اینکه حرف حق زدن و تفکر کردن و اظهار نظر کردن، در صورت عملکرد صحیح ربطی به سن ندارد

این مورد به شدت در محیط های کاری حس می شود.

کسی که که فارغ از این موضوع به انسان بودن فردی احترام بگذارد به نظرم یکی از آیتم های تقوا را دارد.





پ ن:

ترجیح میدم به صورت مصداقی وارد بحث نشم، مفهوم رو در نظر داشته باشیم 

پ ن:

تعصب روی سن یک جورهایی مثل نژاد پرستیست.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۱
مسیح

خواهرم داشت از ساختمان ما پایین می آمد

کفشش مناسب نبود روی پله ها زمین خورد

آوردنش توی اتاق ما درد داشت و روی محل کوفتگی یخ گذاشتند

دخترانش بی تابی میکردند

بعد تصمیم گرفتند که او را ببرند احتیاطا یک عکس بگیریند.

مادرم داشت کمک میکرد که بلند شود 

که ناگهان یاسمین زهرا با بی تابی شروع کرد به داد زدن:

به مامانم کمک کنید به مامانم کمک کنید


خدایا این وقت شبی وقت روضه است؟..

یاسمین الان وقت روضه خواندن بود دایی جان؟

که یک دفعه مارا ببری کربلا و پشت در

پناه بر خدا...

پناه بر خدا...

پناه بر خدا...




پ ن:

خیلی آرام مینویسم شما هم اصلا نخوانیدش

به فدای مادری که کسی برای بلند شدن یاری اش نکرد....

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۷
مسیح


شی موجود در تصویر متعلق به زمان حکمرانی تلوزیون های لامپی بزرگ با شیشه های قطور بود که وقتی با مشت روی صفحه هاشان میزدی صدای آونگ میداد

شی مذکور رابط قلمرو حکمرانی تلوزیون های لامپی و با سرزمین های تحت سیطره ی آتاری بود.

امروز یک دفعه خودش را نشان داد توی کشو.


علاقه مندان به این قسمت از تاریخ میتوانند آن را با بازی معروف هواپیما به یاد بیاورند.



پ ن:

ببینید یک چیز کوچیک چطور یکدفعه آدم رو پرت میکنه به گذشته..


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۹
مسیح

یکی از بازی های تلخ زندگی این بخشش که

یک نه ای بگی و بعد ها ببینی باید بله میگفتی

و یا یک بله ای بگی و بعد ها بفهمی سعادت تو نه بوده


و نکته اذیت کننده ترش هم اینکه واقعا اون موقع اطلاعات کافی برای شناخت عواقب رو نداشتی...




پ ن:

امیدوارم دچارش نشم

گاهی این بازی شگرد شیطان برای زمین گیر کردن انسانه..

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۵
مسیح

+بعضی وقتا کارای خیلی وحشتناکی انجام میدم

_منم همینطور 

+بعدش پشیمون میشم و توبه  میکنم و خیلی ناراحت میشم

_منم همینطور

+بعضی وقتا هم دوباره اون کارا رو تکرار میکنم

_منم همینطور

+میدونی، گاهی حس میکنم یکی هست که از دست این کارای ما خیلی ناراحت میشه..

_منم همینطور...


#احساس_مشترک

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۳
مسیح