icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است



(در فضای گرگ و میش قبل از اذان صبح در مقر اعزام نیرو به خط،چند شب مانده تا عملیات،صدای گریه ای شبیه گریه ی بچه ها به داخل سنگر پنج نفره شنیده میشود، مسعود بد خواب از صدای گریه اذیت میشود و بیرون سنگر میرود)

+(زیر لب) دیگه شور عرفان و نماز شبو روضه اینارو در آوردن (باصدای بلند)بابا شب برا خواابه یا ایها المومنین!

(چند قدم مانده به صدای قدم هایش را کند میکند و در حالی که از شیب خاکریز پایین میرود)

+آاقا مسلم.آاقا جواد.آقای مهرابیی برادراا به خدا جاتون ته بهشته, خداشاهده اگر نبردنتون من حاضرم همه ثوابامو بدم شما برید تو بهشت,بسه دیگه نماز شب تعبد به خدا خواب و زندگی داریم.حداقل در درگاه الهی زجه نزنید..

(از شیب پایین می آید و به مردی بر میخورد چمباتمه زده و پارچه ای روی سر کشیده, بدنش با هر صدای گریه مثل مردی که لگد بخورد از جا تکان میخورد, صدای گریه خیلی جانسوز است)

+برادر فاز پروندی قسمت شنواییتم از دست رفته! بابا میگم سلب آسایش مومنین هم گناهه!

_(به گریه ادامه می دهد)

+با شماما برادر!

(به سمت مرد میرود و پارچه را از روی سر مرد کنار میکشد ولی حرف توی دهانش میخشکد)

_ععع..کامبیز تویی! چته بچه مثل ننه مرده ها زجه میزنی!

(زانو میزند و کنارش میشیند)

+مادرت چیزی شده؟

_نه

+بابات؟؟

_نه

(دوماه بعد.خانه کامبیز.شلوغ و پر سر وصدا،مسعود در حال مدیریت اوضاع)

+(در گوش سالار) سالار حواست باشه.مادر کامبیز اومد اجازه نمیدید به بدن نزدیک بشه.با خواهرش صحبت کردی مدیریت کنه مادرش رو؟

_والا اقا مسعود.نه راستش

+نه؟ مرد حسابی میاد الان!! _حاجی نمیتونم بگم.نمیتونم. به خدا سخته

+سالار یه بار کار سپردم بهت!!

_نمیتونم حاجی

+خدا هدایتت کنه!خانم سرخابی ببخشید چند دقیقه

(خواهر کامبیز به سمت مسعود می آید)

+من عذرمیخوام از حضورتون.تو این شرایط.ببخشید

*خواهش میکنم.ببخشید چرا نمیذارید بریم پیش داداش.این حرکتشون زشته.ما عزاداریم!

+عذرمیخوام.شرمندم.ولی قبل رفتن سمت پیکر باید یه نکته ای بهتون بگم تا شما یک نقش بزرگ رو امروز به عهده داشته باشید..

_چی شده؟

+یه شب با صدای گریه کسی تو سنگر از خواب بیدار شدم(تکه داستان بالا را در نظر بگیرید) بهش گفتم چته پسر؟ گفت مسعود یادته حاجی سیف رو میگفت کار رو اینجا جدی بگیرید حضرت فاطمه موقع شهادت میاد بالاسرتون؟ من وقتی تنم بوی سیگار میدهخجالت میکشیدم برم خونه جلوی بابام! مسعود من با این صورت چطور توی صورت حضرت نگاه کنم.خانم سرخابی اون شب کامبیز یه دعا کرد متاسفانه یا خوشبختانه منم آمین گفتم.خواستم بگم.وقتی مادر رو میبرید سمت کامبیز حواستون به دعاش باشه، صورتش..



بهشت زهرا

1393






پ ن:

ما با این صورت های ....

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
مسیح
تازگی ها فهمیدم که پدر
علاقه شدیدی به سینمای کلاسیک به خصوص ایتالیا دارد
خیلی وقت است که ساعت تا یک بامداد میشود
پدر تلوزیون را روی شبکه نمایش میبرد که شبها سینمای کلاسیک را مرور میکند
و بعد از ده دقیقه میخوابد
حس میکنم نوستالوژی فیلم های چند و بوقی سال پیش برای پدر حکم لالایی برای خوابیدن را دارد







پ ن:
آواره آن کسی نیست که خانه ندارد و یا خانه اش ویران شده باشد
آواره آن کارتون خواب نیست
آواره آن کودک سر راهی هم نیست
آواره منم
که در خانه یک مکان یک در یک هم ندارم
اتاق ها تحت تملک ساکنانشان است
پدر هم تابستان و زمستان در هال میخوابد
و تمام وسایل من
زیر مبل کنار هال است و محل کار من
وسط هال در میان تاریکی مطلق و جمع کردن حواس به اینکه صدای کیبورد از یک حدی فراتر نرود که دیگران فکر کنند طوری شده
فردا هم مامورین اماکن خانه
هر تکه از وسایلم را به جرم بی نظمی و اخلال در نظم حاکم بر خانه به گوشه ای بیفکنند
خدایا
به داد مردم مظلوم فلسطین و شام و عراق و افغانستان و ..... اینجانب برس.
۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مسیح

تصور کنید

قاب ها از واقعیت افزوده سود می بردند

یعنی هر قاب در حال زمزمه وصیت نامه شهید یا آثار صوتی به جا مانده از همان شهید میشد

زمزمه ای آرام و روح بخش قطعه ها را در خود مینوردید

صدای وصایایی که در گوش تاریخ زمزمه میشد

یا صدای نوحه خوانی شهیدی که از قابش پخش میشد






پ ن:

یا حتی بعضی عکسهای درون قاب ها مثل روزنامه های دنیای هری پاتر متحرک بود 

پ ن:

رازهای گلزار

پ ن:

#قاب_ماندگار

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
مسیح


سی ساله تو هر فصل ماهیگیری و بعد هر نوبت صید

کنار تور وایمیسه و با چشماش کل تور میجوره

تازه واردا نمیدونن که قصدش از این کار چیه

ولی قدیمیای تعاونی خوب میدونن دنبال چی میگرده

وقتی پسرش رو، آب تو عملیات کربلای چهار برد

رسول از اون به بعد چشماش رو دوخت به تورهایی که از آب بیرون میومد

تعاونی رسول یک قانون نانوشته داشت

تور ها باید با احتیاط چک بشند

صیادها به رسول میگفتند که پسرش تو اروند غرق شده و اینجا دریای خزره

اما یونس اعتقاد داشت

آب دریاها بلاخره یک روز بهم میرسه

و اونم یک روز یونسش رو توی تور میبینه



دریای خزر

فروردین93





پ ن:

خدایا

همه ما منتظریم

و انتظار

از چیزی که فکر میکردیم

خیلی سخت تر است...

پ ن:

داستان واقعی نیست..

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۸
مسیح



مدت زمان: 2 دقیقه 45 ثانیه
دانلود

خلاصه آقاجون
ببین دیگه
خیلی گذشته...
دله
سنگ که نیست!






پ ن:
یه بغض تو این کلیپ و شعر هست در عین سادگی
که فقط باید دیدش

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۲
مسیح



(در میان هیاهوی جمعیت,در راه باریک مابین قطعه,پنجشنبه از آن پنجشنبه های ماقبل ناآرامی,پسری میان راه ایستاده و برای بساط چی ها بازار گرمی میکند(
+
بزن آقا..محکم بمال اون واکسو کم نمیاد..بزن منو نگاه نکن رشید!
_
داد و بی داد الکی نکن هی..مشتری نیست..چی چی رو بزن بزن هی!
+
یعنی چی؟؟ چرا مشتری کمه..
)
دو پسر جوان با تیپ مخصوصشان در حال رد شدن هستند(
+
برادر...با شمام..برااادر
*
جانم؟ با منی؟
+
نه خیر با شمام..بیا اینجا ببینم..
*
چیزی شده؟؟
+
دیگه میخواستی چی بشه؟ بیا اینجا..
)
با سینه جلو امده و چشمانی خیره جلو می آید(
*
چی شده مگه؟
+
فکر کردی اینجا همینجوریه سر تو بندازی رد شی..هیچ کسم بهت چیزی نگه؟؟
*
شما مفتش اینجایی مگه؟
+
درجه هامو ندیدی مگه؟
*
مثل اینکه شما تنت میخواره؟
+
ماساژور شاندرمن دارم ممنونم
*
لا اله...
+
تا حالا یه نگاه به کفشات انداختی؟؟
*
گیرم الان انداختم بقیش؟
+
حس نکردی یه چی کم داری؟
*
شما بگو ببینم
+
خب مومن واکس کم داری دیگه بیا این بقل یه واکس برات بزنیم!
*
ای تو روحت...
)
با صدای خنده می آید فحشی بدهد که دست جلوی دهان او میگذارد(
+
عه عه نگو :))
*
گفتم چی شده سه ساعت مارو گیر انداخته خدایی دیگه میخواستم بزنم:))
+
شما بیا با رفیقات واکسو بزن بعدش بیاید منم بزنید
*
بابا زمین خوردتیم خیلی فیلمی به مولا! :))
+
قربانت برید برید...رشیییید داداش اقایون واکس سفارشی...
)
همینطور در میان خنده بچه های گروه قبلی که به سمت بساط چی ها میروند حمید هم به وسط راه باریک برمیگردد و با تک بوق یک پژو رو برو میشود,یک مرد سفید روی از نوع نور بالا پشت فرمان، حمید به سمتش میرود(
+
حاج اقااا..حاج اقاا
;
جانم..
+
بیا از روما رد شو یک دفعه خب
;
برو بخواب رد شدم
+
تسلیم تسلیم:)) حاجی جان
;
جانم
+
بی مقدمه بده کفش رو واکس بزنیم.جیم ثانیه
;
کفش من واکسی نیست پسر
+
کالجه؟ باشه اسپری داریم
;
نه کالج نیست
+
دمپاییه؟ باشه دستمال میکشیم
;
نه اونم نیست
+
حاجی پا برهنه ای؟ برات میشوریم
;
اونو که از اول انقلاب بودیم,ولی نه اونم نه,بزار بریم
+
دلمو نشکون بده دیگه
)
صدای بوق ماشین عقبی(
+
اوخ اوخ ببین حاجی راه بندون کردی بده دیگه
;
پناه برخدا خیلی گیری بچه
+
بده حاجی بده دیگه
)
مرد کمی خم میشود,کمی تکان میخورد,دو سه ضربه وارد میکند و چیزی را از جلوی پدال بالا می آورد.یک کفش نیم متری با کلی آهن و به بزرگی یک توپ(
;
بیا لک روش باشه زدمتا!
)
حمید خشکش زده و سرخ شده,فقط نگاه میکند(
;
بگیر دیگه میخوام بزنم بقل
+
شرمندم به خدا
;
لوس نشو بگیر
+
ر.ر رشید و.واکس وی آی پی!




بهشت زهرا92







پ ن:
مال آن زمانی که بهشت امن بود. امان بود 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۱
مسیح

وقتی دارید به صدای انقلاب و دفاع مقدس فکر میکنید، چه صدایی ذهنتون رو پر میکنه؟

لطف کنید و بفرمایید:








۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۵
مسیح

چند وقت پیش پست رو گذاشتم گویا کسی ندیده بود

دوباره میذارمش شاید دیده باشن مخاطب ها فیلم رو

ایستاده در غبار رو دیدید؟

به نظرتون چطور بود؟

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۸
مسیح



(مادر روبروی تلوزیون نشسته و دختر را صدا میزند تا کتاب را برای نوشتن دیکته پیش او ببرد)

+حنانه...حنانه...بیار کتابت رو مامان دیکته ت را بگم تموم بشه مشقات

_الان میااارم..

(حنانه دوان دوان از اتاقش بیرون می آید و دفتر و کتاب در دست,کنار مبل مادر حاضر میشود و با تکیه به دسته مبل)

_ماااماان..بزاار بابا دیکتمو بگه! تورو خداا

+باز شروع کردی حنانه؟ (صدایش را آرام میکند) بابا نمیتونه دیکته بگه به شما, این صد دفعه!

_آخه چرااا ماماان...

+هیسسس آروم تر بابات میشنوه!

_آخه مامااان..

(پدر که روی کاناپه مشرف به حیاط دراز کشیده و با صدای ضعیف اما کنجکاوی میپرسد)

*چی شده بابا؟؟(سرفه) چی شده خانوم؟

+هیچی مرتضی جان حنانه بدقلقی میکنه دیکتش رو نمی نویسه..

*آره بابا(سرفه سرفه)؟؟

_نه به خداااا بابااا, من میگم که

+هیسس حنانه! چند بار یه حرف رو باید به شما گفت!

*فاطمه چی شده شما(سرفه سرفه) اینجوری صحبت میکنی با بچه؟؟

+هیچی آقا

(یکدفعه فاطمه با لحن اعتراضی و خیلی سریع میگوید)

_من میخوام شما دیکتمو بگید اما مامان خانوم نمیذاره هی میگه هیییسس هییس!

(مادر نگاه عصبانیی به حنانه میکند)

*هم(سرفه)ین؟ خب بیا بگم بابا جون

+نه مرتضی شما نمیتونی آخه..حنانه خدا نکشتت

*خااانوم(سرفههه)..عه بذار بیاد دیکتش رو بنویسه بیا بابا

(حنانه سمت پدر میرود و کتاب را به دستش میدهد, صفحه را باز میکند و خودش آماده نوشتن میشود)

*آماده ای(سرفه سرفه)؟

_بله بابا

(ماسک را روی پیشنانی میگذارد شیر را کمی بیشتر باز میکند)

ریزعلی(سرفه سرفه) خواجوی ده(سرفه سرفه سرفه)قان فداکار..(تکرار حنانه) در یک(سرفه سرفه) شب زمست(سرفه)انی..

(دیکته با هر ضرب و زوری که میشود تمام میشود, موقع تصحیح دیکته به دست مادر, مادر با این متن مواجه میشود, اشک هایش را با آستین پام میکند و دفتر دیکته را پیش مرتضی میبرد)

ریزعلی عححح عح خواجوی ده عحححح عح عحح عححح قان فداکار..در یک عحح عححح شب زمست عحح انی..



بهشت زهرا

یک ماه از93






پ ن:

خدا به خانواده هاشان صبر بدهد...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
مسیح


آقا امسال ان شا الله انفرادی میریم....آقا بریم خدایی؟؟...حاجی پاسپورتاتون چطوره وضعش الان؟...آقا من تا فلان روز پاسپورتم امادست...زمینی چنده؟ هوایی گرونه نمی ارزه!...بریم تا دیر نشده نظام وظیفه...اقا دنگ پول بلیط اتوبوس رو بدید...باقررر پاسپورتا رو بده دست سعید...پشت هم بمونید...همه رد شدن؟؟...اتوبوس تا نجف چنده آقا؟...بیاید باهم بریم ماهم یک کاورانیم جا داریم...حمید کوله کوله رو بیار!...باقر آلو میخواد بده بهش صندلی عقب..بگیرید بخوابید تا نجف..بچه ها پاشید رسیدیم...حاجی کجا بریم نجف حالا...من جا دارم بریم ادرسش اینه...اکسکیوزمی مستر ور ایز استریت...حاجی وین شارع محمودی؟...بیاید بیاید همینجاست...میخوابیم بقل دست هم...اقا چیزی برای خوردن دارید...اقا پاشید بریم زیارت..تموم شد روبروی ایون طلا ببنیم همو...فردا راه میفتیم ان شا الله..اقا سبک راه برید...امروز فلان قدر ستون میریم...اقا بریم تو موکبا...نه زوده الان...حاجی چه کنیم همه جا پره...بریم یکی جلو تر....جا نیست اقا بچپید تو...سعید اینا کجان..گم شدن..بچه ها عمار اینا سر ستون فلان منتظرن...کندش کن اقا...عه حسین اینا...اقا کربلا من جا دارم..بچه ها از راه دست چپ بیاید بریم از روبروی حرم حضرت عباس...بچه ها حرررم واای یا حسین...السلام علیک یا اباعبدالله... و ...



در راه

اربعین94






پ ن:

متن بالا یک فلاش بک سریع است...

پ ن:

همسفران کم کم کوله ها را ببندید

اول سینه زنی در محرم

آخر سلام در اربعین

پ ن:

دلم هوای حرم کرد

بگو چه چاره کنم؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
مسیح