icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است




بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

پاییز

زمستان

بهار

تابستان

.

.

.

.

.

.

.

یک دفعه تمام می شویم

ولی حواسمان نیست...



مزارستان93








پ ن:

برای هر کسی یک جور است اما در کل دو دسته مواجهه وجود دارد

یک. وقتی خیلی حواست نیست

دو. وقتی خیلی حواست هست

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۷
مسیح

خدایا

خداجونم

ببخشید که میگما

فضولی تو کار شماست

ولی چرا من نمیتونم مثل بقیه زندگی کنم؟

لطفا یک جوری بهم جواب بدید من گوشی دستم بیاد


باتشکر

بنده ی شما

خورده ای ساله

از تهران

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۳
مسیح



+الان وقت اومدنه؟

بازم کلید نداری؟

یک کلید گذاشتن تو جیبت اینقدر سخته؟

یه خبر دادن به ننه بابات که دیر میای اینقدر سخته؟

یه سال دو سال سه سال، سی ساله خبری ازت نیست

تو این سی سال یه تلفن پیدا نمیشد که ور داری به ما یه زنگ بزنی؟

_سلام علیکم بابا, من خوبم ممنون..راه یکم سخت بود..اذیت شدم..ولی..

+علیکم السلام زبون نریز!




منزل پدر شهیدان عرب سرخی

عید دیدنی 1394





پ ن:

سلامتی پدرا وقتی که گاهی نمیدونن دقیقا چطور ابراز احساسات کنن :)

پ ن:

موقع صحبت کردن یادمه پدر مدام از اوضاع خراب دکونش میگفت, در حالی که اصرار ما این بود که از پسرش بگه

ولی کیه که ندونه بحث رو عوض میکرد.

پ ن:

پیشنهاد میکنم برچسب روی صفحه گوشی رو بکنید, کیفیت خوبی داشت گوشیم و من بی خبر بودم

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۸
مسیح


.

داشتم وارد کوچه میشدم

دیدم دم مسجد روبروی مترو شلوغ است و آدم ها جمع شده اند و به داخل سرک میکشند

بعضی ها دست گل به دستند و بعضی ها گوشی به دست

هر از چند گاهی صدای صلوات هم بلند میشود

مثل اینکه کسی از بند خلاص میشد و خانواده اش او را تحویل میگرفتند..

همینکه وارد کوچه شدم

مردی ساک به دوش و کیسه به دست داشت خودش را جمع و جور میکرد که برود

تازه دوهزاریم افتاد که امروز روز آخر اعتکاف بود

دلم سوخت

برای نبودنم میانشان دلم سوخت

حس زندانیی را داشتم که از بلندگو اسم هم بندی هایش را برای آزادی صدا میکردند

و بازهم خبری برای او نبود

در دلم برایش گفتم:

بری دیگه برنگردی

و برای خودم گفتم:

سلامتی زندونیای بی ملاقاتی

نزدیکش شدم

دستی روی دوشش زدم و گفتم:

قبول باشه برادر...



سر کوچه روبروی مترو

اردیبهشت95





پ ن:

اعتکاف مثل یک دست رنگ نو و خوشگلست که به خودت بزنی..

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۶
مسیح



.

(مردی با پیراهن سفید یقه دیپلمات و کت مشکی آویزان به صندلی, پشت یک میز چوبی مرغوب با چند پرونده و یک سری تزئینی جات نشسته, که در میزنند)

تق تق تق

_بفرمایید

+ببخشید قربان

_بیا تو

+ممنونم

_سلام

+علیکم السلام جناب مدیر

_منظورم سلام نبود, منظور این بود که چرا وقتی تو اومدی سلام ندادی!

+ببخشید..حواسم نبود

_یه دیپلمات همیشه حواسش هست

+بله..یادم میمونه

_بنویس

+چه چیزی رو؟

_چیزی که میخوای یادت بمونه رو بنویس..

+آها..بله بله مینویسم

_کارت رو بگو ده دقیقه دیگه پرواز دارم

+بله..سلیمانی هستم..برای کارآموزی فرستادنم خدمت شما

_سلیمانی..نمراتت خوب بوده..اما اینجا نمره به کارت نمیاد..

+بله تجربه مهمه..

_اومدی تجربه کنی؟

+بله..

_از تاریخ چی میدونی؟

+از تاریخ کجا قربان؟ ایران؟

_کلا تاریخ..

+خیلی چیزها رو قربان..من تاریخم همیشه خوب بوده..مطالعات پیرامونی زیادیم داشتم مثل کتاب...

_هرچی از تاریخ میدونی رو بریز دور, تو کار ما دونستن تاریخ مثل ترکوندن جوش چرکیه..تاریخ به کارت نمیاد!

+ببخشید قربان..متوجه نمیشم..

_اصل اول...

+(نگاه میکند)

_نمینویسی؟!

+آها ببخشید..میفرمودید..

_اصل اول..تو دنیای دیپلماسی همه چیز بر حسب سؤتفاهمه!

+سو تفاهم؟

_آره..مثلا یکی از کشورهای اروپایی موضع گیری بدی میکنه..تحلیل تو چیه؟

+خب با توجه به حساسیت های منطقه اروپا و ..

_نه جواب اینقدر طولانی نیست..سو تفاهم! اون کشور دچار سو تفاهم شده..

+به همین راحتی؟

_نه اونقدر هم راحت نیست..باید این رو به بقیه هم بقبولونیم

+مثلا اشغال ایران توسط انگلیس تو جنگ جهانی..

_اولا این تاریخه و به درد ما نمیخوره و ثانیا سو تفاهمه

+هواپیمای ایرباس ایران..

_سو تفاهمه

+تهدید های لفظی امریکا بر علیه ...

_سو تفاهمه

+ا...

_نمیدونم چی میخوای بگی ولی اونم قطعا سو تفاهم بوده

ببین پسر جون, اینجوری میشه باهمه دوست بود

 در غیر این صورت همیشه باید دنبال شخم زدن تاریخ بود, حالا میخوام تا بعد از ظهر یک لیست از سو تفاهمات دیگه ای تو ذهنته تایپ شده رو میز من تو هواپیما باشه





تهران

اردیبهشت95




پ ن:

تاریخ برای دیپلمات ها وجود خارجی ندارد.

پ ن:

انسان بدون تاریخ

دانش آموز کودنی است.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۶
مسیح

اگر یک نوار کاست بهتون بدن و ازتون بخوان که یک ساعت روش صحبت کنید و از آینده و اتفاقات پیش رو و توصیه هاتون براش بگید

چی میگید؟*


این سوالی بود که از نظر من دیروز خیلی جواب داد

دیروز یک روز سخت بود با یک دنیا استرس 

نمیدونم یعنی تو دنیا هیچ کار راحت تری برای وجود نداره؟

:)





پ ن:

*= این سوال از فرزند شهید دفاع مقدس پرسیده شد تا توصیه ها و آینده پیش رویش را برای یک فرزند مدافع حرم پنج شش ساله بگوید

پ ن:

هر بار که تموم میشه میگیم دیگه عمرا بریم سراغش

ولی باز میریم

:)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۲
مسیح


+بد جا نمیزنی؟؟

_چطور؟

+رو این قبرای جدید داری میزنی! قابه تمیزه, حیفه

_صاحب نداره که هنوز

+خب نداشته باشه, حیفه

_زدم دیگه..از خداشم باشه صاحب قبر..والا..اسپری تموم شد؟؟

+آره..

_ای بابا وسط بهشت زهرا اسپری از کجا گیر بیاریم...

+این اعلامیه ها رو میزنیم بسه دیگه..باقیش رو میریم تو شهر میزنیم..



(چند سال بعد..)

+بااباااا جووون...

_جان بابا جون؟؟

+همینه؟؟

_آره بابا آب بریز تا بیایم..

+باااشهه

# این نوشته رو روی قاب بعدا زدن بابا؟

+کدوم رو؟

# همین رییس جمهور خامنه ای رو...باید همین جدیدیا زده باشن

+نه بابا کار خودش بود

# مگه میشه؟؟

+آره اومد قاب رو خراب کرد..نمیدونست سهم خودش میشه :)) البته از خداشم باشه..



بهشت زهرا

بهار92





پ ن:

هنوز در شهر عناصری هست که به آنی میتواند تو را پرت کند به تونل زمان...

پ ن:

شما شهید زنده اید #حضرت_ماه

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۵
مسیح

امرور یک کشف بزرگ داشتم

کشفی که تا حدودی جواب سوال قدیمیم بود

اینکه چرا وقتی در موقعیتی قرار میگیرم که سوالی درباره مادرم از من پرسیده میشود و یا من را یاد او می اندازند

نا خدا آگاه بغض میکنم و بعد گریه

و حالا امروز بعد از دیدن نمونه های مختلف و گوناگون در دیگران به این نتیجه رسیدم که

مادر مقوله ایست که وقتی از بیرون به آن نگاه میکنی نا خود آگاه بغضت میگیرید

با اینکه حتی او را داری

ولی بغض میکنی

مثل ماهی هایی که تا بیرون آب نباشند آب را نمیفهمند و وقتی بیرونش باشند

دست و پا میزنند

یک بار امتحان کنید

بغض میکنید

باور کنید!

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۰
مسیح

تصور این واقعیت که

اون دنیا در مواجهه با اعمالم و فرشتگان حساب رس در محضر خدا

دستم از دو سلاح برتر توجیه کردن و فیلم بازی کردن خالیه

و حق استفاده ازشون رو ندارم

تصور وحشتناکیه

جایی که باید با هرچی که دارم به میدون برم

و من چی دارم؟

توجیه







پ ن:

ولی حس میکنم اگر روزنه ای میان اعمالمون تو دنیا بزاریم

یک ترفند اونجاهم جواب بده

ترفند لوس کردن و اعتراف به اشتباه

با این کلید واژه که

قبول دارم که اینکارا رو کردما

ولی فکر کردم میبخشی...

میبخشی؟؟

پ ن:

حق الناس البته نه

اون رو باید درستش کنید

اصلا هم از این لوس بازیا بر نمیداره

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۵۱
مسیح



+قبول باشه برادر..

_(محل نمیگذارد)بفرمایید بفرمایید شیرینی...

+برادر با شمام میگم قبول باشه

_(محل نمیگذارد)خانم شما ور داشتید؟ بفرمایید

+چندمین جعبه شیرینی شده؟

_شما فک کن بیستمی

+عروس خانومم بله بگو نیست گویا؟

_هیچ عروسی به این ریه ها بله نمیگه

(عمو جون بیا شیرینی وردار)

+بله داماد که شما باشی عروس درخورت هم پیدا نمیشه

_(برای باباتم وردار)

اومدی زنم بدی یا اینبار خبرای خوب داری؟

+نه والا خدا بیامرز مامانم خبره ی اینکارا بود که اون بنده خدا هم آخر نتونست برای من کاری کنه!

_پس خبرای خوب داری؟

(نه خودم پخش میکنم ممنون نذر دارم)

+بله خانوم نذر داره پنج ساله نذر داره خود یه دندنش باید با این وضع پخشش کنه

_(ممنونم)

صداتو نمیشنوه خودت خسته نکن, خبر خوب داری یا نه؟

+نه خبر خوب ندارم بدم ندارم

_(اره دخترم دوتا ببر)

از وقتی رفتی بی خاصیت شدی, نه حالم خوب میکنی نه بد, فقط حالم رو میگیری

(یک شیرینی داخل جعبه مانده دوستش دست میبرد تا آن را ور  دارده جعبه را میکشد)

+ولی حالتو که میپرسم...بزار اخریشم من وردارم دیگه

_سهم تو نیست, سهم زنده هاست,اونا که هنوز دعاشون اثر داره

+مرد حسابی من خودم محل رجوعم بیا قطعه چهل یک ببین چقدر پرونده رو دستم دارم..

_من کارم به دست تو درست میشد تا الان راهش انداخته بودی..

+استغفر الله..

_پس خبری نیست...رفت تا شنبه دیگه..شیرینی فروشی محل آباد شد از دست من..

(پیرزنی هنگام برداشتن اخرین شیرنی میپرسد نذرت چیست, میگوید: رفتن حاج خانوم, پیرزن میگوید: این حرفا چیه زنده باشی ایشالا)

+منم همینو میگم حاج خانوم نمیفهمه..نمیذاره وقتش بشه...

_کاری نداری؟ کپسولم داره تموم میشه..باید برسم به ماشین..

+شنبه دیگه میام یه شیرینی هم به من بده..

_اینا سهم تو نیست, اومدم پیش بچه ها هر روز شیرینی میدم بهتون...



بهشت زهرا93






پ ن:

جاماندن...

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۵
مسیح