icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

برداشت اول:الهی بشکند دستت، مغیره!

درد پهلو این روزها امانت را بریده، خسته شده ای. دیگر از این دست به دیوار گرفتن خسته شده ای. دیوار هم دیگر شرمنده ات شده! این چند روزه آنقدر دردت زیاد شده که دیوار هم کمک راه رفتنت نیست! دوست نداری زیاد فضه را به زحمت بیاندازی! به هر نحوی که شده میخواهی خودت را سرپا نگه داری. همین که بچه ها شما رابر روی دوپا میبینند بهانه گیری پدرشان را کمتر میکنند! راستی گفتم پدر!!! از روزی که آسمان را در روبروی چشمانت دست بسته و کشان کشان بردند، میشود که در خانه ناگهان به گوشه ای زل میزنی و چشم از آن بر نمیداری! نبودن او در این شرایط کار را سخت کرده. به تنهایی نمی توان بی تابی بچه ها را مرحم بود.

امروز وقتی نشسته بودی تا موهای حسن و حسین را شانه بزنی ناگهان شانه از دستت افتاد! باز برش داشتی و باز افتاد. نمی توانی دستت را زیاد باز کنی. این درد پهلو توان را از دستت گرفته. حسن با پرسشی کودکانه میپرسد:
مادر پهلویت خیلی درد میکند؟
اگر پدر بود دعا میکرد تا خوب شوی!
راستی مادر چرا پدر نیست؟ چرا پدر را آن آدم ها بردند!؟
چرا وقتی برای باز کردن در رفتی، بازگشتت اینقدر طول کشید مادر؟
چرا چادرت خونی بود!؟ راستی مادر این چند روزه حال داداش محسن خوب است؟

جوابی ندارید! فقط میگویید: خوب است مادر! دردم کم شده! حالم بهتر است!
بعد دست میبری که نوازش کنی حسن و حسین را که پهلویت تیر میکشد و صدای آه کشیدن شما بلند میشود!
حسن بغض میکند و حسین گریه!
بغض حسن را میتوان جوری تحمل کرد اما گریه حسین را دیگر تابی نیست! یاد فرمایش پدر می افتی که محبت ویژه ای به حسین داشت!
علی به خانه بازگشته اندکی از بار بغض خانه کم شده! اما برای شما دردی دیگر اضافه شده! گاهی زیر لب میگویید:
ای کاش این روزها علی در خانه نبود!!

چهره علی سخت شرمگین شده! نمیداند باید چگونه جواب پدرتان را بدهد! درخانه قدم میزند و دارد از غم آب میشود!
گاهی مینشیند در مقابل شما و نگاه میکند و ناگهان اشک در چشمانش حلقه میزند!
آرام میگوید:
جواب پدرتان را چه بدهم! این بود رسم امانت داری!!!

راستی این روزها کمتر کسی جویای حال میخ در است! بدجور شرمنده شده! ای کاش کسی باشد که کمی دلداریش بدهد!
ذکر روی لب میخ در این روزها مدام این است:
الهی بشکند دستت مغیره!

برداشت دوم:کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟

آرام نشسته اید کنار تخت. همینطور مات و مبهوط مانده اید! چند روز دست و پنجه نرم کردن با درد پهلو تمام شده و حالا محبوبت آرام بر تخت خوابیده. آنقدر همه چیز سریع رخ داد که نشد حتی یک وداع کامل باهم داشته باشید. دیگر وعده دیدار شد در آستانه در بهشت! همان جایی که او اولین قدم را در آن میگذارد!
بدن نباید بیشتر از این روی زمین بماند، زمین دارد با زبان بی زبانی به شما میفهماند که کمرش دارد زیر بار این پیکر آسمانی خم میشود! پیشنهاد داده که پیکر را در آسمان دفن کنی! میگوید تاب نگه داشتن این تکه از بهشت را ندارد! اما چه باید کرد که تو ماموری تا این نور را در دل زمین به خاک بسپاری!

در گیر و داد صحبت و در و دل و شکوایه و همینطور غسل و کفن هستی که ناگهان در باز میشود و حسن و حسین وارد میشوند!
خودشان را می اندازند در بقل جسم بی جان مادر! نمیتوانی جدایشان کنی! صدای هق هق گریه شان تا آسمان هفتم رفته!
از آسمان ناگهان فرشته ای با وضعیت پریشان و آشفته وارد میشود، گویی این گریه ها عرش را حسابی بهم ریخته! الآن است که آسمان تاب نیاورد صدای این گریه ها را و زمین مصداق بارز ((کن فَیکن)) شود!

کاری از دست شما بر نمی آید! این گریه ها را فقط مادر جواب گوست! ناگهان دو دست از کفن بر می آید حسن و حسین را در آغوش میگیرد! بچه ها اندکی ارام میشوند و میتوانی بعد از مدتی جدایشان کنید!

شبانه تابوت را از دست این حیوانات مردم نما تشییع میکنید!
لحظه به لحظه دارد به استرس زمین افزوده میشود! تاب نگه داشتن نور را در خودش ندارد! بسیار اصرار کرد که عالمی دیگر را برای دفن انتخاب کنند اما دستور بر زمین بود!
بغض گلویتان را گرفته اما حق گریه ندارید، نباید معلوم شود قبر مادر کجاست!

بر سر قبر حاضر شده نشسته اید و دست به کاری نمیبرید، در واقع رویتان نمیشود. ناگهان دو دست از قبر بیرون می آید!
صاحب امانت منتظر پس گرفتن امانت است!

اما کدام امانت!؟ مگر امانت رسول خدا پهلویش شکسته بود؟ مگر امانت رسول خدا کمرش خمیده بود!؟ مگر امان رسول خدا مویش سفید بود؟

بغض باز هم گلویتان را سخت میفشارد! اما باز هم نمیتوان گریه کرد!

بد دردیست این غربت! دردی که نسل شما با آن حالا حالاها کار دارد! با گفتن کلمه غربت، برق در چشمان حسین نمایان میشود!
و بازهم بغض بر روی بغض!


برداشت سوم:یتیمان بنی عالم!

دیگر در این برداشت توضیحی باقی نمیماند!

یعنی واقعا حس نمیکنید که هزار جند صد سالست که یتیم شده ایم!



پ ن 1: برداشت اول از دید مادر عالم! برداشت دوم از دید حضرت علی!

پ ن 2:ببخشید اگر بد بود! نمی توانستم ننویسم! بغض گلویم را گرفته بود!

پ ن 3: اگر....
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۴
مسیح

خانوم ببخشید اجازه؟

ما همیشه دوست داشتیم شما را مادر صدا بزنیم

منتها رویمان نمیشود

ما نه سیدیم که بشود مادر صدایتان کنیم

و نه شاگرد خوب کلاس بودیم

ما در یتیم خانه دنیا زندگی میکنیم

و همیشه آرزو داریم شما مادر ما بشوید

ما همیشه چشم به در میمانیم خانوم

و همیشه بهترین لباس هایمان را میپوشیم تا یک روز شما بیایید و مادر ما شوید






پ ن:

السلام علیک ایتها صدیقه الشهیده

پ ن:
این حسرت همیشه به دل ما میمونه که حضرت ما رو هم به پسری بپذیره
امان از عام بودن


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۸
مسیح


اینجا تهرآن

قرن بیست یکم

کدخدا زور میزند همه را به چوب پست مدرنیست و آنارشیست براند

اما ما

هنوز چشممان به ناخداست

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۹
مسیح

روز قبل بازی ایران و آرژانتین نشسته بودیم توی سلف و باهم صحبت میکردیم

شده بودیم دو گروه، یک گروه آیه یاس خوان که میگفت میبازیم آن هم با تعداد گل بالا و آبرو ریزی شدید و یک گروه هم میگفت نتیجه خوبی میگیریم و مصمم بود، البته یه گروه حزب باد هم بود این وسط

بحث شوخی شوخی جدی شد و کار از صحبت های خنده خنده کشیده شده بود به داد و هوار. این سمت آن سمت را متهم میکرد به وطن فروشی و این سمت هم به آن سمت میگفت متوهم و خیال باف

در همین میان بحث بود که یک نفر از جبهه وطن فروش ها بلند شد دست کرد توی جیبش و گوشی تلفن همراهش (glx) را درآورد و گذاشت روی میز و با صدای بلند و مثل وکیل ها که اخرین تیر خودشان را رها میکنند گفت:

آخه شما که ایران ایران میکنید و میگید میبره دست کنید تو جیبتون ببینم گوشی چند نفرتون ایرانی که دارید گلوتونو جر میدید برای ایران! هاااع؟؟ من دیگه حرفی ندارم.

بچه های دو جبهه و به خصوص جبهه متوهم های وطن پرست شروع کردند به درآوردن گوشی ها و دریغ از یک برند ایرانی

سکوت عجیبی بر سلف حکم فرما شد و اعضای سلف دانشگاه که همه از استدلال این فرد وطن فروش به وحشت آمده بودند ناله ها همی زدند و به کلاس ها سرازیر شدند و بعد ها معلوم شد همگی در مسابقه پیامکی قبل از بازی رای به باخت ایران داده بودند.





پ ن:

جدا از شوخی واقعا همینطوره حمایت نکردن از تولید ملی مثل تنها گذاشتن تیم توی مسابقست

پ ن:

منکر قضیه کیفیت نیستم اما همین الانش هم کلی جنس ایرانی با کیفیت داریم که از اوناهم استفاده نمیکنیم، بابا حداقل دیگه آیفون رو که مصداق شیطان بزرگه نخریم، به خدا زور داره دیگه این یک مورد!! نه اینکه بقیه نباشه ولی خب این دیگه خیلی تابلو

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۲
مسیح

میگفت یک روز دوستم آمد و گفت: برای یک نفری که سخت محتاج پوله و اوضاع زندگی خوبی نداره دنبال یه کارم که یه حداقلی داشته باشه، اوضاع خانوادش خیلی خرابه!

نه مدرک درست و حسابی داشت و نه ویژگی و کارآمدی به درد بخوری، اما خب به نوعی کار خیر بود و اینکه در حین کار با امور آشنا میشد. گفتم به آن خانوم که بیاید و مشغول به کار شود.

من هم مبلغی که با توجه به شرایطش خیلی هم زیاد بود در حدود سال87 برایش به عنوان حقوق  مقرر کردم.

غیر از همه اینها هرجایی که پول لازم بود یا خانواده جایی به مشکل برمیخورد من نقدا مبالغی رو به اون میدادم بدون حساب و کتاب و اینکه جایی یادداشت کنم، البته گفت هم نداشت چون اجر کار پایمال میشد.

حتی یک بار به خاطر بیماری پدرش که در بیمارستان بستری شده بود دوملییون پول که حتی در آن زمان خودم هم نداشتم قرض کردم و به حساب بیمارستان واریز کردم تا عمل پدرش انجام شود و بعدها خورد خورد آن پول را تصفیه کردم.

بالاتر از همه اینها وقتی مقدمات ازدواجش جور میرشد من کمک های زیادی برای برگزاری مراسمش کردم و حتی لباس عروسش را هدیه دادم.


بعد از ازدواجش آمد دفتر و گفت : شوهرم به من گفته بعد از ازدواج نمیتوانم کار کنم ولی از اونجایی که ممکنه بعدا نظرش عوض بشه و بخوام جای دیگه ای استخدام بشم اگر میشه یک برگه بنویسید به عنوان مدرک که من اینجا کار میکردم.

من هم نوشتم و براش آرزوی خوشبختی کردم


چند وقت بعد وقتی میخواستم وارد دفتر شوم با یک برگه احضاریه مواجه شدم برای دادگاه از طرف همین خانوم، پاک گیج شده بودم.

با راهنماییی شوهرش رفته بود دادگاه و شکایتی تنظیم کرده بود که این فرد در طول این سالها حق و حقوق من را نداده و حالا خواهان خسارت شده بود و دادگاه هم مبلغ دوازده ملیون تومن برای من جریمه بریده بود!

من در جلسه دادگاه اصلا نمی دانستم چه باید بگویم! دایم به او و شوهرش نگاه میکردم و تمام آن همه کمک هایی را که به او کرده بودم به نظر می آوردم. کسی که حتی دیپلم هم نداشت و یک خط نامه نمی توانست بنویسد را به عنوان منشی استخدام کردم تا کمکی به او کرده باشم و همیشه هم مجبور بودم کارهای او را خودم دوباره انجام بدهم!

به کمک وکیلم به دادگاه درخواست تجدید حکم و نهایتا شکستن حکم را داده بودم که یک روز از بانک مطبوعم یک پیام برایم ارسال شد

از حسابم که موجودیش هشت ملیون بیست و چهار هزار تومن بود، هشت ملیون برداشت شده بود. توسط دادگاه برای همان خسارت کذایی.

حالا من در خیابان مانده بودم با بیست و چهار هزار تومن در جیب..







پ ن:

روایت اتفاقی که برای یک دوست افتاده بود

پ ن:

نتیجه گیری، حساب حساب است و کاکا برادر، همیشه ریز هزینه ها رو هم بنویسید

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۲
مسیح


ولی من معتقدم یک خونه هرجوری که باشه

باید سبز باشه

سبز سبز


کارهای بیژن بیرنگ یک خوبی دارند و اونهم این هست که برآمده از جهان بینی سازنده اثرند

بیرنگ در هرکاریش چه سریال چه برنامه تلوزیونی دنبال تبلیغ و تبیین زندگی و کانون خانواده از نگاه خودشه

خانه سبز ، سرزمین سبز و برنامه تلوزیونی بازهم زندگی یا این اواخر به نوعی شو تلوزیونی شام ایرانی

کاری به درست یا غلط بودنش ندارم

اما بیرنگ رو به خاطر نوع نگاه و درگیر کردن جهان بینیش به کارهاش دوست دارم

و همینطور به خاطر اینکه همیشه از زندگی میگه

خانه سبز و سرزمین سبز رو بارها دیدم و دوست دارم بعضی قسمت هاش رو بازهم ببینم

درسته آدم های این دو سریال آدم های شعاری برآمده از رمان های فانتزی و شاید رمانتیتیسم باشند اما گاهی دیالوگ ها و موقعیت های خیلی خوبی به واسطه اونها پدید میاد

یک خانواده که هر مشکلی رو با گفتمان و صداقت حل میکنه

و یک خانواده که خانواده موندنش براش مهمه

گاهی یک خانواده سبز کمرنگ

گاهی هم پررنگ





پ ن:

بیرنگ رو از لحاظ فکری و عقیدتی قبول ندارم.

پ ن:

عکس گرفته شده از حوزه شیخ عبدالحسین پاچنار/خیلی ماه پیش

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۰۸
مسیح


گاردین میگوید:

جشنواره فجر در تسخیر خودرو، موادمخدر و تجردگرایی؛
طلاق، سقط جنین، خیانت، تجمل‌گرایی اصلی‎ترین تم‎های جشنواره فیلم فجر امسال بودند و می‎توان گفت فیلم‎های امسال از ضعیف‎ترین تولیدات چند سال اخیر به حساب می‎آیند...
گویا شرکت‎کنندگان این دوره تنها به فکر گیشه بوده‎اند. در این فیلم‎ها بسیاری از چهره‎های معروف در داستان‎های تکراری بی‎مفهوم با موضوع اعتیاد و خیانت نقش ایفا کرده‎اند..





پ ن:

http://www.theguardian.com/world/iran-blog/2015/feb/19/iran-faji-film-festival-blockbusters-dominate

پ ن:

ما میگوییم:

معضلات اجتماعی را نشان دادیم

پ ن مهم تر از متن:

ترکیه امروز به خاک سوریه تعرض کرد و با یگان نظامی خودش سی و پنج کلیومتر در خاک سوریه پیش روی کرد به بهانه انتقال پیکر یا مقبره یکی از پیشنیان سلسه پادشاهی خودش در سوریه

رییس جمهور ترکیه در پس سوال خبرنگاران این مسیله را تایید کرد و گفت برای این کار از کسی اجازه نگرفته است

ترکیه میگوید آنجا بخشی از خاک ماست

نکته نوشت:

سگ هار و متوهم منطقه وارد میدان شده

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۲
مسیح


با یک تماس کوچک الان نزدیک به دوهفته است روان من را بهم ریخته

با یک پیام کوتاه:

امسال منطقه دست گروه دیگریست

من:

تو رو خدا تو دیگه نه!






پ ن:

گاهی وقتا دوست دارم بگم :

من الان حوصله شوخی ندارم (حتی به شهدا)

پ ن:

عکس گرفته شده به تاریخ عرفه هزار سیصد نود و سه

شلمچه

پ ن:

دیگه حوصله شوخی ندارم


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۸
مسیح

تصور کنید تا دقایق میانی فیلم تصویر ازدواج تا فرزند دار شدن یک خانواده را تماشا کنید

تمام مصایب و زیبایی ها یک زندگی با جزییات

کاملا جذب شخصیت ها و روایت داستان بشوید

پدر با فرزند رابطه بسیار صمیمی داشته باشد و بیشتر نماهای بعد از وضع حمل خانوم و به دنیا آمدن پسر یا دختر داستان از آن نمای هایی باشد که دل آدم آب میشود. همان نماهایی که سه نفر توی قاب نشسته اند و با شیرین زبانی های بچه حسابی میخندند و شادند همان خنده هایی که مارا هم ناخود آگاه به دنبال تجربه های شخصی به خنده وادرا میکند. عموما هم یک نفر توی جمع حاضر ما به یک کلمه ناگهانی مثل ای جاان قربان صدقه آن بچه برود


فضا را خوب تصور کردید؟

حالا در ادامه تصور کنید پدر این خانواده خوشبخت تصادف میکند و میمیرد

بعد از مراسم خاک سپاری و ختم و بعد از این که مادر یا زن داستان تنها شد و با فرزندش در خانه در کنار هم نشستند

یک دفعه کودک داستان که تازه پا گرفته در خانه راه بییفتد و کل فضای خانه را به دنبال پدر بگردد و از هر اتاق سرک بکشد و در تمام این مدت با همان زبان تازه راه افتاده واژه بابا را به لحنی کودکانه تکرار کند

هر از چند گاهی هم همانطور قدم قدم سمت مادر برگردد و با دست روی پای مادر بزند و اتاق را نشان دهد و باز با لحن کودکانه بگوید بابا بابا

زاویه دوربین هم پشت سر کودک به صورت روایت گر است

مادر هم در این نما جز بغض و خوردن گریه و خیره شدن به فرزند کاری نتواند انجام دهد


حقیقتا روایت تلخیست






پ ن:

تنها تمرین برای یک فضا سازی بود ولا غیر

البته به تصویر کشیدن شادی سخت از غم است این را قبول دارم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۴
مسیح


یکی دوتا از دوستان رفتند سوریه برای به تصویر کشیدن عملیات های جدید ارتش سوریه

بعضی شب ها باهم تو واتس آپ صحبت میکنیم

اینم شده داستان این روزهای ما




پ ن:

تصویر دوربین یکی از شهدای مدافع حرم ایرانی...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۲
مسیح