icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

آری

ما تازه به دوران روحانی رسیده ایم...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۱۷
مسیح


میگفت چند وقت وقفه می افتاد بین اعزام دوباره اش،دید نمی تواند تهران بند شود گفت من میخواهم بسیج اعزام شوم, در قالب تخریبچی

من نمی دانستم تخربچی چی هست!

پدرش رضایت نمی داد من هم نارضایتی نداشتم اما به دلم بد افتاده بود.

میگفتم میخواهی برو اما هیچ جوره دلم رضا نمی شود اسیر شوی، اسیر شوی یک دقیقه هم تاب تحمل ندارم!

اوهم میگفت:

نترس مادر کار به اسیری نمیکشد

منم دوهزاریم نیفتاد که یعنی چی, هر جور شده رضایت پدرش را گرفتم رفت

راست هم گفت

اسیر نشد

شهید برگشت

ء

ء

بهشت زهرا

سر صحنه

شهید مجتبی اکبری

#یادگاران

ء

ء

پ ن:

این هم روزی ماست به هر حال

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۸
مسیح

از نجف که راه بیفتی تا کربلا

هزار خورده ای عمود است

یعنی حدود 90 کیلومتر مسیر

راه رفتنت چگونه است؟

تند راه میروی با قدم های کوچک؟

کند راه میروی با قدم های بلند؟

تند راه می روی ...

هر جوره که حساب کنی باز تا کربلا یک دریا قدم داری

هدرش نده

تقسیم بندی کن

اصلا به عنوان وسایل سفرت امشب بنشین یک لیست اسم در بیاور

اول را بگذار محض آرامش دل صاحب الزمان بعد نیت کن ده قدم برو

دومش را بگذار به نیت روح الله بعد نیت کن ده قدم برو

سومش را بگذار به نیتت رهبرت بعد ..

بعد پدر و مادرت

بعد....

آن آخری ها هم اگر یادت بود و به ذهنت ماند

چند قدمت هم مال من

اصلا فکر کن من غریبه

گبر

کافر

تو بزرگی کن و چند قدمت را به من بده

شاید ندانی

اما لذت و قدر راه رفتن را یک فلج از دوپا بهتر میداند

امسال برای اربعین فلجم

چند قدمت برای من!

ء

ء

ء

ء

پ ن:

شاید زکات اربعینت هم این قدم هاست که نذر میکنی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
مسیح

وقت برگشت هوا خیلی سنگین بود

هربار که از مشهد بر میگردم و دوباره میرم

حس میکنم مشهد در گیر یک جنگ جهانی

مشهد داره آروم آروم تصرف میشه

شاید تا چند سال دیگه تنها نقطه امن فقط حوالی حرم باشه

جبهه برجها و ساختمون های بلند داره خیلی سریع پیاده نظامشو وارد حرم میکنه

درگیری ها نزدیک حرم بالا گرفته و اصلا اوضاع جبهه به نفع ما پیش نمیره

مشهد آروم آروم داره میره تا جای کیش رو در صدر جدول بگیره

ء

ء

پ ن:

بازهم مرا بخوان آقای دست و دل باز من

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۰
مسیح

جامعه شناسان اصطلاحی دارند به نام جامعه بیمار

در جامعه بیمار معادلات ساده و جواب دار تبدیل به بحران های سخت اجتماعی میشود

جایی که بدی غذای سلف یک دانشگاه جرقه یک نافرمانی مدنی میشود

یا مرگ یک نفر مصوب یک قلیان یا ملعبه ای برای رسیدن به دیگر هدف میشود

ء

بهشت زهرا

ء

پ ن:

عکس بی ربط

پ ن ۱:

متن بی ربط تر

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۲
مسیح

صبح رفته بود صنف لباس فروشها صبح که میگویم شما فرض کن چهار صبح، بعد آماده بود عشاق بعدش میخواست برود ارک بعد بیاید باز عشاق و بعد هم برود نریمان

تازه صبحش هم میخواست دوباره برود صنف...

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری ولی من میگویم شوق و شور


میگفت پدرم صدای خوبی داشت، مینشست به خواندن خودش هم اشک میریخت گاهی دستهای اشک آلودش را میزد به چشمان من

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری

ولی من میگویم تربیت حسینی


میگویم صبح ساعت یازده بیدار شدم، نزدیک دو زده ام بیرون قصد هیات آخرهایش رسیدم٬ بعد رفتیم ارک نصفش را خواب بودم باز برگشتیم عشاق و من دائم در چرت بودم

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری

اما من میگویم باخت

روضه نوشت:

ده شب را دوباره مرور کن

شیوه های شهادت را

جمع همشان میشود مصیبت رفته بر حسین

#شب_دهم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما 

#تمام

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۸
مسیح

ظهر بچه های دانشگاه هیات گرفته بودند٬ هیاتی جمع و جور و خودمانی

این روزها با خیلی ها سر مسائل لخت شدن یا نشدن در سینه زنی ها بحث میکنم٬ و این بحث کردن خجالت میکشم٬ امروز هم در محیط دانشگاه باز سر این بحث باز شد

کلاس ناگهانی ساعت آخری و غیبت ناگهانی رفیق راه هیات و کمی ترس از روضه باعث شد کم توفیق شومو و ارک نروم

ارک که نروی یعنی کارت برای گرفتن روزی شب هیاتت سخت میشود

خانه نشسته بودم در جمع خانواده که تلوزیون مراسم امشب چیذر را نشان داد٬ چند لحظه ای با روضه هایش مست شدیم منتها دوای درد نبود 

حوالی ساعت ده بلاخره از زمین کندم و راهی عشاق شدم٬ تا به حال هیچ وقت به هیاتی و صدای مداح خاصی اینقدر وابسته نشده بودم منتها وقتی نوحه خوان هیات حاج قربان باشد دیگر وابستگی به او اظهر من الشمس میشود

چند دقیقه ای میشود عباس یک تنه به میدان زده٬ هر از چند گاهی اباعبدلله با اسماء متفاوت صدایش میکند و عباس مردانه جواب برادر را میدهد، دل اهل حرم و آقا قرص میشود

چند لحظه بعد اما صدا قطع میشود

سکینه بغض میکند

اهل خیم در سکوت محض فرو میروند٬ چند لحظه آن طرف تر صدایی این دیوار سکوت محض را فرو میریزد:

یا اخی....ادرک اخی‌..

حاجی صلوات میفرستد تا مجلس را تمام کند اما گروهی از کنار حسینیه باز شروع میکنند:

دیگر مرا امل البنین نخوانید...امل البنین دیگر پسر ندارد

حاجی چند لحظه ای با آنها هم صدا میشود باز صلوات میفرستد

این بار گروهی از سوی دیگر حسینیه شروع میکنند:

آب به خیمه نرسید فدای سرت...

باز حاجی چند دمی همراه میشود دوباره به قصد صلوات میرود٬ گروهی دیگر شروع میکنند

هیچ کس نمی خواهد از امشب ساده بگذرد٬ چه کسی تضمین میدهد فردا زنده باشد؟؟ چه برسد به سال بعد

حاجی وضع را میبیند و شروع میکند دوباره به نوحه خوانی:

یا عباس جیو الماء ...

حسودیم میشود به این همه دلدادگی٬ حرصم از خودم در میاید و شال کلاه میکنم میزنم بیرون

چند چایی میخورم با دوستان گپ میزنم و راهی خانه میشوم

مسیر امام حسین تا شهدا پر است از خون های لخته شده٬ تصور این خونها با روضه فردا برایم دیوانه کنندست

زیر لب در برگشت میگویم

یک روز مانده به واقعه

#شب_نهم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۷
مسیح

حدود شش سال پیش اتفاق ناگواری برایم افتاد٬ صورتم پر از خون شده بود٬ عمق اتفاق تا جایی بود که هر دکتر و پرستاری میدید حالش منقلب میشد

اتفاق در مسیر بازگشتم به خانه رخ داد پس بنابراین اهالی خیابان و معاون مدرسه مان مرا به بیمارستان انتقال دادند

وقتی به بیمارستان رسیدم دکتر معاینات اولیه را میکرد پدر و مادر رسیدند

پدرم از حال رفت و نشست به گریه

خدا کند کسی گریه هیچ پدری را نبیند٬ خیلی به من سخت گذشت پدر جای خودش

از آن به بعد هم پدر هر وقت من را روی تخت میدید منقلب میشد

این را گفتم تا پیش فرض ذهنی را که با آن امشب از خانه به قصد هیات بیرون زدم را بدانید

اول رفتیم ارک٬ بعد هم عشاق

امشب را مختصر گزارش میدهم همان سطر های اول فکر کنم کفایت کل متن را بکند

#شب_هشتم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۵
مسیح

مهمان ناخوانده آمد و به دلایلی نتوانستم بروم مجلس حاجی

صبر کردم تا چند ساعت بعدش مستقیم بروم عشاق

مهمانها آمدند و وقتی شام را خوردیم عذر خواهی کردم و خداحافظی ، شال و کلاه کردم و زدم به راه

محرم ها خیابان بین شهدا تا امام حسین برایم حکم بین الحرمین را دارد، نه این که زیبا باشد،نه ، چون مرا به مجلس حسین می رساند عرض میکنم

جلوی حسینیه که رسیدم باز روبرو روی نرده ها نشستم، اصلا حال و هوایش را نداشتم که بروم داخل

یادم می آید دوستی به نقل از حاجی پناهیان میگفت که روضه ژیمناستیک روح است و تا بدن را گرم نکنی نمی توانی وزنه بزنی

حالا من امشب روحم گرم نشده بود و در مجلس بیگانه بودم

البته بد یا خوب زیاد غصه نخوردم، روضه باب الحوائج کوچک را امسال عرفه روبروی اروند در علقمه خواندیم، عجیب این شش ماهه نظر کرده بود امسال به سفر جنوب ما

یکی از دوستان هی اواسط روضه بطری آب معدنی را برمیداشت کمی دستش را تر میکرد و آن را بالا می آورد و میگفت:

مگه بچه شیش ماهه چقدر آب میخواد؟؟

همین یک گریز این روضه تصویری ما را آتش میزد

کافیست یک شیرخواره را بگذارید روبرویتان و مقتل را باز کنید و از رو بخوانید، بندهای مقتل علی اصغر را با جسته شیرخوارتان قیاس کنید.... لا اله الا الله

بگذریم

امشب بساط چای را جمع کردند و شیر میدادند

شیر را که دیدم یاد خانوم رباب افتادم، وقتی کمی از بار اسارت کم شد و لقمه ای آب نان به او رسیده بود به تبع آن شیر به بدنش بازگشته بود اما دریغ از علی اصغر

فضای گزارش امشب همه روضه شد

شرمنده

مجلس که تمام شد به سمت خانه راه افتادم

کم کم صدای دستجات بلند شده

#شب_هفتم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۳ ، ۰۱:۲۲
مسیح

نزدیک بود داستان امشب نوع دیگری رقم بخورد

نخورد، حالا نمی دانم بگویم الحمدلله یا متاسفانه

ظهر طبق قراره هر پنجشنبه سری به بهشت زدیم، جایتان خالی، کوتاه و مختصر و مفید

سر مزار دایی دبه آب نداشتیم،هرچه گشتیم پیدا نشد، از مادر شهیدی امانت گرفتیم،مادر گفت اگر میبری و برمیگردانی مشکلی ندارد ببر

دبه بزرگ بود تا سر پرش کردم و غیر از مزار دایی چندین قبر آن طرف تر را هم آبپاشی کردم

در راه برگشت برای تحویل دبه با مادر همکلام شدم

از دار دنیا سرجمع سه پسر داشت، یک مفقودالاثر یک شهید و یک جانباز هفتاد درصد، میگفت اگر ده پسر دیگه هم داشتم میفرستادم در راه امر اسلام و رهبر

تمام غصه اش این بود که چرا سه پسر چرا ده پسر نه!

میگفت فقط دعا کنید خدا صبر بیشترم بدهد

سرش شلوغ بود باید به پسرش میرسید، وقتش را نگرفتیم راه افتادیم و به سمت ارک برگشتیم

رسیدیم،در واقع باز دیر رسیدیم، این دیر رسیدن کم کم دارد بدجوری مرا میترساند..

داخل مسجد گل باران بود، شب حضرت قاسم و علی اکبر برای پدران داغ جوان دیده سخت میگذرد

از روضه چیزی نمی گویم، فقط این گریز را میزنم که تا ناز دانه نگفته بود فرزند حسن است داستان فرق میکرد

حاجی چند بار گفت بلایی به سر قاسم در آوردند.. بدنم لرزید، از خودم خجالت کشیدم

از ارک هم بیرون زدیم به قصد حسینیه عشاق، بعد از عشاق زدم به راه برای رسیدن به خانه

خیلی گرفته بودم دلیلش را هم درست نمی دانستم

امشب از آن مردی که مسیر شهدا تا امام حسین را می دوید خبری نبود

فردا خدا به داد تازه مادران برسد

#شب_ششم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۰
مسیح