icon
بایگانی آبان ۱۳۹۲ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است





برداشت اول : پدر :

پدر در میان خیمه ای زوار در رفته در میان صحرا* نشسته و مشغول تیز کردن شمشیر است. هرچه وسایل رزم داشته گرد خود جمع کرده و مشغول قبار گیری از آن هاست. مثل اینکه از شهر خبرهای مهمی رسیده و باید محیا رزم شد.

پدر در پس این جنگ برای آینده پسرش نقشه های زیادی کشیده.

از بیرون صدای جمعیتی می آید. پدر کشان کشان خود را به درب خیمه می رساند، کاروانی دارد در آن منطقه اردو می زند.


برداشت دوم : پسر :


پسر با عجله در میدان اصلی شهر این ور و آن ور می رود. معلوم است در شهر غریب است و مدام از دیگران نشانی می گیرد. به هرکس که می رسد نشان بازار شهر را میگیرد. با هزار زحمت خود را به بازار شهر می رساند. تمام دارایی خود را سکه کرده. تقریبا تمام راسته های بازار، کار و کاسبیشان کساد است اما یک راسته بازار به حدی شلوغ است که کم مانده مردم همدیگر را زیر دست و پا له کنند.

برخی از بازاریان کار و کاسبی را عوض کرده اند و کنار راه و بی راه بساط کردند. پسر لیستی را که تهیه کرده به دست میگرید و در میان مغازه های شلوغ و پر ازدحام بازار به دنبال تامین اقلام مورد نیازش می رود.

در لیست نوشته :

زره ، کلاه خود ، چکمه و ....


برداشت سوم : پدر و پسر :


پدر در میان صف های فشرده سپاه ایستاده و با غرور دارد صحنه را تماشا میکند. هر از چند گاهی هم با یکی ، دوجمله عرض اندام میکند.  پسر چندین قدم جلو تر به همراه عده ای دیگر مشغول ضربه وارد کردن به پیکر نیمه جانی است، پدر زیر لب مدام میگوید :

(لاحول و ولاقوه الا بالله)

پدر هنوز وقت نکرده انگشت جوهری* هفته پیشش را پاک کند.



*1 : صحرا : کربلا

*2 : انگشت جوهری : کنایه از امضای زده شده پای نامه دعوت از امام حسین برای آمدن به کوفه.


پ ن 1 : التماس دعا

پ ن 2 : التماس دعا

پ ن 3 : التماس دعا

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۵:۱۱
مسیح



در اتوبوس  نشسته ایم و راهی یادمان بعدی، همین چند روز پیش که برای عرفه رفته بودیم جنوب، یکی از بچه ها با حال و هوای هر یادمان یک کلیپ یا نماهنگ یا مداحی می گذارد و همه را هوایی میکند.

اگر اشتباه نکنم در راه یادمان فکه، اول چند کلیپ از شهدای تفحص میگذارد و بعد یکراست میرود روی کلیپ بعدی، یک مردی است که پشت تیریبون ایستاده مقابل آقا.

دارد خاطره تعریف میکند :






جاده ماندست و من این سر باقی مانده

رمقی نیست در این پیکر باقی مانده


نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالیست

هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده


  گرچه دست و دل چشمم همه آوار شده

باز شرمنده ام از این سر باقی مانده


صدایش خیلی آشنا بود، بعد از کلی فکر کردن یادم می آید این کلیپ را آن موقع ضبطش داغ داغ از تلویزیون دیده بودم. چند روزی میگذرد....


در حال وبگردی سر زدن به خانه مجازی دوستانم که یک پست را میبینم، یکی از اساتید جانباز صاحب وبلاگ فوت کرده، حمدی نثار او میکنم و رد میشوم و یک روز میگذرد ....


دوباره به همان وبلاگ سر میزنم، این بار پست پایینی را هم میخوانم، یک لینک دارد که رویش نوشته (حمدی)، روی آن کلیک میکنم و میرود وارد سایتی میشود و آنجا یک عکس زده.

تازه شصتم خبر دار میشود، یاد کلیپ توی راه می افتم!

دل میگیرد!



پ ن 1: نداریم!

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۰
مسیح