icon
بایگانی آبان ۱۳۹۳ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

جامعه شناسان اصطلاحی دارند به نام جامعه بیمار

در جامعه بیمار معادلات ساده و جواب دار تبدیل به بحران های سخت اجتماعی میشود

جایی که بدی غذای سلف یک دانشگاه جرقه یک نافرمانی مدنی میشود

یا مرگ یک نفر مصوب یک قلیان یا ملعبه ای برای رسیدن به دیگر هدف میشود

ء

بهشت زهرا

ء

پ ن:

عکس بی ربط

پ ن ۱:

متن بی ربط تر

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۲
مسیح

صبح رفته بود صنف لباس فروشها صبح که میگویم شما فرض کن چهار صبح، بعد آماده بود عشاق بعدش میخواست برود ارک بعد بیاید باز عشاق و بعد هم برود نریمان

تازه صبحش هم میخواست دوباره برود صنف...

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری ولی من میگویم شوق و شور


میگفت پدرم صدای خوبی داشت، مینشست به خواندن خودش هم اشک میریخت گاهی دستهای اشک آلودش را میزد به چشمان من

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری

ولی من میگویم تربیت حسینی


میگویم صبح ساعت یازده بیدار شدم، نزدیک دو زده ام بیرون قصد هیات آخرهایش رسیدم٬ بعد رفتیم ارک نصفش را خواب بودم باز برگشتیم عشاق و من دائم در چرت بودم

نمی دانم اسمش را چه میخواهی بگذاری

اما من میگویم باخت

روضه نوشت:

ده شب را دوباره مرور کن

شیوه های شهادت را

جمع همشان میشود مصیبت رفته بر حسین

#شب_دهم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما 

#تمام

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۸
مسیح

ظهر بچه های دانشگاه هیات گرفته بودند٬ هیاتی جمع و جور و خودمانی

این روزها با خیلی ها سر مسائل لخت شدن یا نشدن در سینه زنی ها بحث میکنم٬ و این بحث کردن خجالت میکشم٬ امروز هم در محیط دانشگاه باز سر این بحث باز شد

کلاس ناگهانی ساعت آخری و غیبت ناگهانی رفیق راه هیات و کمی ترس از روضه باعث شد کم توفیق شومو و ارک نروم

ارک که نروی یعنی کارت برای گرفتن روزی شب هیاتت سخت میشود

خانه نشسته بودم در جمع خانواده که تلوزیون مراسم امشب چیذر را نشان داد٬ چند لحظه ای با روضه هایش مست شدیم منتها دوای درد نبود 

حوالی ساعت ده بلاخره از زمین کندم و راهی عشاق شدم٬ تا به حال هیچ وقت به هیاتی و صدای مداح خاصی اینقدر وابسته نشده بودم منتها وقتی نوحه خوان هیات حاج قربان باشد دیگر وابستگی به او اظهر من الشمس میشود

چند دقیقه ای میشود عباس یک تنه به میدان زده٬ هر از چند گاهی اباعبدلله با اسماء متفاوت صدایش میکند و عباس مردانه جواب برادر را میدهد، دل اهل حرم و آقا قرص میشود

چند لحظه بعد اما صدا قطع میشود

سکینه بغض میکند

اهل خیم در سکوت محض فرو میروند٬ چند لحظه آن طرف تر صدایی این دیوار سکوت محض را فرو میریزد:

یا اخی....ادرک اخی‌..

حاجی صلوات میفرستد تا مجلس را تمام کند اما گروهی از کنار حسینیه باز شروع میکنند:

دیگر مرا امل البنین نخوانید...امل البنین دیگر پسر ندارد

حاجی چند لحظه ای با آنها هم صدا میشود باز صلوات میفرستد

این بار گروهی از سوی دیگر حسینیه شروع میکنند:

آب به خیمه نرسید فدای سرت...

باز حاجی چند دمی همراه میشود دوباره به قصد صلوات میرود٬ گروهی دیگر شروع میکنند

هیچ کس نمی خواهد از امشب ساده بگذرد٬ چه کسی تضمین میدهد فردا زنده باشد؟؟ چه برسد به سال بعد

حاجی وضع را میبیند و شروع میکند دوباره به نوحه خوانی:

یا عباس جیو الماء ...

حسودیم میشود به این همه دلدادگی٬ حرصم از خودم در میاید و شال کلاه میکنم میزنم بیرون

چند چایی میخورم با دوستان گپ میزنم و راهی خانه میشوم

مسیر امام حسین تا شهدا پر است از خون های لخته شده٬ تصور این خونها با روضه فردا برایم دیوانه کنندست

زیر لب در برگشت میگویم

یک روز مانده به واقعه

#شب_نهم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۷
مسیح

حدود شش سال پیش اتفاق ناگواری برایم افتاد٬ صورتم پر از خون شده بود٬ عمق اتفاق تا جایی بود که هر دکتر و پرستاری میدید حالش منقلب میشد

اتفاق در مسیر بازگشتم به خانه رخ داد پس بنابراین اهالی خیابان و معاون مدرسه مان مرا به بیمارستان انتقال دادند

وقتی به بیمارستان رسیدم دکتر معاینات اولیه را میکرد پدر و مادر رسیدند

پدرم از حال رفت و نشست به گریه

خدا کند کسی گریه هیچ پدری را نبیند٬ خیلی به من سخت گذشت پدر جای خودش

از آن به بعد هم پدر هر وقت من را روی تخت میدید منقلب میشد

این را گفتم تا پیش فرض ذهنی را که با آن امشب از خانه به قصد هیات بیرون زدم را بدانید

اول رفتیم ارک٬ بعد هم عشاق

امشب را مختصر گزارش میدهم همان سطر های اول فکر کنم کفایت کل متن را بکند

#شب_هشتم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۵
مسیح

مهمان ناخوانده آمد و به دلایلی نتوانستم بروم مجلس حاجی

صبر کردم تا چند ساعت بعدش مستقیم بروم عشاق

مهمانها آمدند و وقتی شام را خوردیم عذر خواهی کردم و خداحافظی ، شال و کلاه کردم و زدم به راه

محرم ها خیابان بین شهدا تا امام حسین برایم حکم بین الحرمین را دارد، نه این که زیبا باشد،نه ، چون مرا به مجلس حسین می رساند عرض میکنم

جلوی حسینیه که رسیدم باز روبرو روی نرده ها نشستم، اصلا حال و هوایش را نداشتم که بروم داخل

یادم می آید دوستی به نقل از حاجی پناهیان میگفت که روضه ژیمناستیک روح است و تا بدن را گرم نکنی نمی توانی وزنه بزنی

حالا من امشب روحم گرم نشده بود و در مجلس بیگانه بودم

البته بد یا خوب زیاد غصه نخوردم، روضه باب الحوائج کوچک را امسال عرفه روبروی اروند در علقمه خواندیم، عجیب این شش ماهه نظر کرده بود امسال به سفر جنوب ما

یکی از دوستان هی اواسط روضه بطری آب معدنی را برمیداشت کمی دستش را تر میکرد و آن را بالا می آورد و میگفت:

مگه بچه شیش ماهه چقدر آب میخواد؟؟

همین یک گریز این روضه تصویری ما را آتش میزد

کافیست یک شیرخواره را بگذارید روبرویتان و مقتل را باز کنید و از رو بخوانید، بندهای مقتل علی اصغر را با جسته شیرخوارتان قیاس کنید.... لا اله الا الله

بگذریم

امشب بساط چای را جمع کردند و شیر میدادند

شیر را که دیدم یاد خانوم رباب افتادم، وقتی کمی از بار اسارت کم شد و لقمه ای آب نان به او رسیده بود به تبع آن شیر به بدنش بازگشته بود اما دریغ از علی اصغر

فضای گزارش امشب همه روضه شد

شرمنده

مجلس که تمام شد به سمت خانه راه افتادم

کم کم صدای دستجات بلند شده

#شب_هفتم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۳ ، ۰۱:۲۲
مسیح

نزدیک بود داستان امشب نوع دیگری رقم بخورد

نخورد، حالا نمی دانم بگویم الحمدلله یا متاسفانه

ظهر طبق قراره هر پنجشنبه سری به بهشت زدیم، جایتان خالی، کوتاه و مختصر و مفید

سر مزار دایی دبه آب نداشتیم،هرچه گشتیم پیدا نشد، از مادر شهیدی امانت گرفتیم،مادر گفت اگر میبری و برمیگردانی مشکلی ندارد ببر

دبه بزرگ بود تا سر پرش کردم و غیر از مزار دایی چندین قبر آن طرف تر را هم آبپاشی کردم

در راه برگشت برای تحویل دبه با مادر همکلام شدم

از دار دنیا سرجمع سه پسر داشت، یک مفقودالاثر یک شهید و یک جانباز هفتاد درصد، میگفت اگر ده پسر دیگه هم داشتم میفرستادم در راه امر اسلام و رهبر

تمام غصه اش این بود که چرا سه پسر چرا ده پسر نه!

میگفت فقط دعا کنید خدا صبر بیشترم بدهد

سرش شلوغ بود باید به پسرش میرسید، وقتش را نگرفتیم راه افتادیم و به سمت ارک برگشتیم

رسیدیم،در واقع باز دیر رسیدیم، این دیر رسیدن کم کم دارد بدجوری مرا میترساند..

داخل مسجد گل باران بود، شب حضرت قاسم و علی اکبر برای پدران داغ جوان دیده سخت میگذرد

از روضه چیزی نمی گویم، فقط این گریز را میزنم که تا ناز دانه نگفته بود فرزند حسن است داستان فرق میکرد

حاجی چند بار گفت بلایی به سر قاسم در آوردند.. بدنم لرزید، از خودم خجالت کشیدم

از ارک هم بیرون زدیم به قصد حسینیه عشاق، بعد از عشاق زدم به راه برای رسیدن به خانه

خیلی گرفته بودم دلیلش را هم درست نمی دانستم

امشب از آن مردی که مسیر شهدا تا امام حسین را می دوید خبری نبود

فردا خدا به داد تازه مادران برسد

#شب_ششم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۰
مسیح

از خانه بیرون زدم 

همان یک شبی هم که روضه و مجلس حاجی از دستمان رفت، از کفمان رفت!

رسیدیم جایی بیرون پیدا کردیم و نشستیم، نا خدا آگاه روضه روضه مادر شد.روضه سنگین بود.مستمع بی تابی کرد، مداح ادامه نداد.

آنطور که از عوالم مجلس بر می آمد قریب به اتفاق مجلس مادری بودند، همه بی تاب شدند.

امشب سالگرد اسمی شهدای مسجد ارک هم بود نه سال پیش چنین روزهایی، یک دو رفیق داشتم در جمع شهدای مسجد ارک، این خودش برایم افتخاری بود.

یک شهید مدافع حرم راهم آورده بودند تا بعد از مراسم تشیع کنیم.

از آن قامت رعنای شهید تنها یک سر و یک دست بر گشته بود.

یک دختر سه ساله داشت و دخترش بی تاب بود، یا رقیه...

پدرش مثل کوه ایستاده بود

شهید را تشییع کردیم و راه افتادیم سمت حسینه عشاق

دم درب حسینیه دیدم چشمی دنبالم میکرد خوب دقت کردم دیدم معلم پرورشی زمان دبستان است

کسی که اگر نبود شاید امروز من جای دیگری بودم

نشستیم و به قول باکلاسها کلی باهم خاطره بازی کردیم

از میز چایی دو تکه نان بربری برداشتم و مسیر را به سمت خانه طی کردم

در راه دو شبی میشود که کسی با لباس ورزشی مسیر شهدا تا امام حسین را میدود، نمی دانم چه ربطی به گزارش داشت اما نکته ای بود که برایم جالب بود

در راهم یک تکه نان بربریم را به کسی تعارف زدم قبول نکرد

آن راهم خودم خوردم

#شب_پنجم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۴
مسیح

امروز را خانه نشین بودم تا حدودی

اصلا حال رفتن به هیات اول نبود متاسفانه، قطعا گیر و گوری در قصد و نیت بوده که اینگونه شده.

تا نزدیکای نه و ده شب در خانه برخی امور را دنبال میکردم

کمی به تماشای تلوزیون این روزها که انگار نه انگار محرم است نشسته بودم

نزدیک های ساعت ده شال و کلاه کردم و از خانه به سمت میدان امام حسین و حسینیه عشاق بیرون زدم

هوا نسبت به روزهای قبل سرمای محسوسی داشت

تو نرفتم بیرون روی نرده های روبرو حسینیه نشستم و شروع کردم پشت به پشت چایی خوردن.

حالا بعد از سفر پارسال اربعین کربلا همه چایی ها را به نیت و یاد چای عراقی ها میخورم

نمیدانم استکان پنجم بود یا چهارم که کنارم دو مرد ایستادن و مرد اول با شمایل ویژه اش داشت گلایه میکرد که به من گفته اند اینجا سیگار نکش بویش میرود تو مرتیکه ....

پیش خودم چند حرف نامربوط سوارش کردم و یک پوزخند زدم، مداح داشت روضه میخواند و صدا بیرون می آمد، یکدفعه صدای همان مرد درآمد، اول فکرکردم میخندد، ولی وقتی برگشت دیدن مثل مادر مرده ها گریه میکند، شرمنده شدم

استکان بعدی را که خوردم رفیقمان رسید که برویم تو، گفتم کجا بودی ‌و او ماجرایش را تعریف کرد

بازهم شرمنده شدم

رفتیم تو

بعد از مجلس آنها رفتند سوی دیگر هیات و من آرام به طرف خانه حرکت کردم

به نظر میرسید امشب را خراب کردم

#شب_چهارم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۷
مسیح

از راه رسیدم خسته ام، اما قصد کردم هرچند گذرا گزارش بنویسم و مینویسم

صبح هر جور شده نماز صبح را سر وقت خواندم و این یعنی هیات دیشب همجوره و به جا نشسته

صبح کلاس های سنگینی داشتم، سه کلاس سه واحدی پشت هم و تصور کنید که نزدیک های ساعت شیش دیگر توانی برای آدم نمی گذارد اما محرم است و داستان با همه اوقات سال فرق میکند.

امروز خیلی دست دست کردیم و وقتی به هیات رسیدیم که تو پر شده بود و جای نشستن بیرون هم به سختی گیر می آمد، هر جور شده یک‌گوشه ای نشستیم، یعنی باید مینشستیم، شب سوم بود.

بابا نیستم متاسفانه اما اولین خواهر زاده ام وقتی به دنیا آمد و اولین محرمم را با او تجربه میکردم تازه کمی روضه علی اصغر را مزه مزه کردم تنها کمی! حالا همان خواهر زاده سه سالش شده بود

فضای روضه ناز دانه پدر در حالت عادی هم سنگین است.

مستمعین چه بیرون و چه داخل حال بدی داشتند، مداح و سخنران در خواندن روضه مراعات کردند.

هیات تمام شد.

آرام راه افتادیم سمت شهدا تا به سینه زنی هیات دوم یرسیم، چند دقیقه بعد شهدا بودیم.

الحق نفس برخی مادحین حق است و مستمع را زیر و رو میکند.

حاج قربان هم یکی از همان هاست، ساکن هیات عشاق

سینه زنی حقی بود

بیرون هیات در هوای خنک میدان امام حسین چای خیلی میچسبید

چای را خوردم و آرام قدم زنان به سمت خانه راه افتادم

فردا نماز صبح سنگ محک خوبی است برای امشب

#شب_سوم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۹
مسیح

هیات و روضه شب اول برای شروع خیلی خوب بود و الحق که فیض زیادی بردیم

شب به خانه آمدیم و خوابیدیم

اما صبح داستان کمی به هم پیچید، نماز صبح قضا شد، این یعنی چیزی در شب اول هیات میلنگید

هنوز تک زبانم از چای لبسوز دیشب هیات بی حس است، این قضیه با اینکه به ظاهر نمی توانست خوب باشد اما یادآور دیشب هیات بود

امشب از آخرین کلاس نیم ساعت زودتر بیرون زدیم تا از کل مجلس فیض ببریم با اینکه باز شلوغ بود و کمی دیر رسیدیم اما اینبار تو رفتیم کمی سرپا ایستادیم اما بلاخره خودمان را جایی همان گوشه ها جا دادیم

روضه روضه حضرت زینب بود و ورود به کربلا، لحظات ناب خواهر و برادری

از روضه چیزی نمی گویم

حاجی امشب چند گوشه روز عاشورا را خواند جماعت تاب نیاوردند

به هیات دوم نرسیدم، حالم کمی مساعد نبود

صبح فردا معلوم میشود هیات امشب کار درست بوده از جنبه مستمع یا خیر

#شب_دوم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۹
مسیح