icon
بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۴ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است


#قاب_ماندگار
سمت چپ:
هفته پیش دیگه سر مهریه و اینها صحبت کردیم قرار شد همون سیصد سکه باشه, نه حرف ما شد نه حرف اون

سمت راست:
خداروشکر

سمت چپ:
ناصر هم از دختره خوشش اومده الحمدلله, ناصر سخت پسند من بلاخره پسندید!

سمت راست:
به سلامتی

سمت چپ:
میگه مامان بلاخره بعد چندین و چند سال پیداش کردم اونی رو که میخواستم!

سمت راست:
الحمدلله

سمت چپ:
طاهره یادته،ناصر من و مصطفی تو توی یک سال به دنیا اومدن, نه من رسیدم به تو کمک کنم تو دوران پا به ماهیت نه تو به من (خنده)

سمت راست:
آره یادمه, باهم بزرگ کردیم بچه هارو..



سمت چپ:
یه شب دوتاشون خونه ما بودن یه شب خونه شما, یه شب دیکته جفتشون با من بود یه شب باتو

سمت راست:
گاهی هم رفتن به مدرسه برای اتیش سوزوندانشون هم با هردو مون بود

سمت چپ:
(خنده)انصافا صبری که تو داشتی رو من نداشتم خواهر, چطور فرستادی بچه رو رفت,آخر عاقبت به خیر شداا ولی من طاقتش رو ندارم و نداشتم

سمت راست:
امانت رو یه روز باید پس داد
بچم اگه میموند میپوسید
پرنده رو تو قفس نباید نگه داشت

سمت چپ:
پاشو خواهر پاشو, پاشو بریم, الان ناصر میاد دنبالمون, بهم قبل رفتن گفت میخوام عمه طاهره هم تو این خریدای آخر عروسی باشه, پاشو خواهر

سمت راست:
نه منیره، حال درستی ندارم شما برید من با مترو خودم برمیگردم،برید شما

سمت چپ:
هرجور راحتی خواهر تو این مواقع نمیشه رایت رو زد
(صدای بوق ماشین)
من برم خواهر خداحافظ

سمت راست:
خدا به همرات







پ ن:

دیالوگ پردازی با دست مایه تمرین



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۸
مسیح






با بغض گوش دهید...
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است...







پ ن:
دریافت
حجم: 10.4 مگابایت

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۰
مسیح

این روزها حال و روز امیر* را نزدیک تر حس میکنم

کنتراست امیر با شخصیت های پیرامونش و اتفاقات پیاپی اطرافش به امیر فهماند که دنیا دنیای ساده دلی و خوش خیالی و اتوپیای* ساخته ذهن او نیست!

دنیا خشن است

دنیا شوک دارد

دنیا روی دیگری دارد

دنیا قابل اعتماد نیست

امیر ساده دل که قسمت ها دل مخاطب را میبرد و همه را با داستان هایش میخکوب و مجذوب میکرد اواخر سریال با بچه گی هایش حرص همه را درآورده بود

حالا من حرصم از خودم درآمده

حالا که کم کم باید مرد شوم! (مرد با تعاریف زمین)

امیر با شوک بزرگ شد

حالا من چند ماه است که دارم شوک میخورم و در برابر مرد شدن مقاومت میکنم

اگر یک پسر بچه نخواهد مرد شود باید چه کسی را ببیند؟

اگر یک پسر بچه نخواهد دنیای تخیلاتش را برای رویارویی با دنیای سرد و خشن ترک کند باید چه کسی را ببیند؟

اگر یک نفر مرد شدن را دوست نداشته باشد چه؟

اگر یک نفر دنیا را با تمام کوچه و خیابان هایش به رسمیت نشناسد چه؟

امیر وجودم قصد مرد شدن ندارد!

باید مذاکره کرد!





پ ن:

امیر شخصیت سریال(وضعیت سفید)است.

پ ن:

اتوپیا=آرمان شهر

پ ن:

امیر برای شیرین مرد نمیشود!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۴۱
مسیح



احمد منتظری

_حاضر
سلیمان آقایی
_حاضر
مسعود فتوحی
_حاضر
جلال تسلیمی
_حاضر آقا
فرهاد صداقت جو
_هستیم آقا
محمد پیامی
_حاضر
علی سلطانی
_آقا مریضه گفت گواهی میگیره میاد
حبیب عرفانی
_حاضریم اقا
محمود نیک خو
_(سکوت)
محمود نیک خو!
_(سکوت)
این محمود کجاست؟ دیروزم نبود که
_آقا اجازه؟
بگو ببینم
_آقا میگفت میخوام برم جبهه (صدای خنده بچه ها)
سااکت, سااکتت, درست حرف بزن ببینم جلال, جبهه؟
_بله آقا
آقای ناطقی آقای ناطقی!(ناظم مدرسه)، یه تماس بگیرید با خانواده ى محمود نیک خو ببنید کجاست این بچه؟
....







پ ن:

بهشت زهرای تهران، قاب ماندگار

پ ن:
وقتش که برسد

 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۴
مسیح
داخل رینگی روزهای آخر فروردین آفتاب عمود!

دراز کشیده بودم

اختلاف دمای رینگی ها در جنوب با بیرون زیاد است، یعنی رینگی ها به خاطر شکل گردشان فضای خنک تری دارند

یک دفعه یک صدایی را شنیدم که میگوید:

پاشو!

پاشو بهت میگم!

گفتم:

مصطفی بزار بخوابم جان بچت، من خادم نیستم که کارم هنریه باید تمرکز داشته باشم!

مصطفی گفت:

پاشو بهت میگم،از صبح تا حالا نه کار هنری کردی نه بیل زدی! تا سه میشمرم بعد هرچی اینجا دم دستم باشه پرت میکنم تو سر و صورتت!

گفتم:

اصن تا هزار بشمر! جان مصطفی راه نداره، پرتشون کن!

پیش خودم حساب کردم و گفتم در خوش بینانه ترین حالت ممکن تنها خودم در رینگی هستم و کفش من هم یک کفش معمولی است، اگرم دسته بالا حساب کنیم چند دمپایی هم کنارش وجود دارد که آن هاهم روی هم رفته دردی ندارند، پس به تحملش می ارزد!

مصطفی شروع کرد به شمردن:

یـــــــــــک

دووو

ســـــه


بعد از سه، چند صدم ثانیه بعد، بعد از اصابت اولین شئ پی به اشتباه محاسباتیم بردم

من به چند نکته توجه نکرده بودم

1. پوتین های امریکایی و خوش دست، پای خود مصطفی!

2.پوتین های با کیفیت و محکم پای مرتضی که پشت مصطفی بود و من ندیده بودمش

3.پوتین های تر و تمییز و با کیفیت بچه های خادم مستقر در پارکینگ که حالا شیفتشان تمام شده بود و برگشته بودند رینگی بقل برای استراحت


هر کدام از این نکات بعد از اصابت یک پوتین با کیفیت خوش دست به سر و کله ام به ذهنم خطور میکرد...







پ ن:

خاطرات جبهه سوسول ها

پ ن:

گاهی اشتباه محاسباتی مساویست با مرگ!

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۳
مسیح
استاد کار کلاسی سپرده بود به ما
یک گزارش
با مصاحبه و تحقیق و پیگیری و این مسایل دیگر
و وقتی میگفت انجامش دهید یک نگاهش هم به من بود، منی که تا قبل از آن کلی کار دیگر را تحویل نداده بودم
من هم بعد از کلی کلانجار رفتن با خودم یک نصفه شبی دست به قلم شدم و تا یک ساعت بعدش یک گزارش آماده کردم
صفر تا صد برگرفته از تخیل
از خودم مصاحبه گرفتم
در ذهنم با دوشخصیت دبگر هم کلام شدم
در بازار تهران قدم زدم
و دست آخر نتیجه گرفتم
و گزارش را به ایمل استاد سند کردم
فردایش
استاد گفت گزارشت را بخوان ببینم چه کرده ای
خواندم
استاد در حد تیم ملی تحویل گرفت و خوشش آمد و غیره..
دست آخر گفت
چند نکته دیگر میگویم اضافه کن بده برفستیم برای چاپ!
اتفاقا بعد از خواندن گزارش بحث سنگینی هم پیرامون شخصیت های گزارش در کلاس شکل گرفت که یکی از آن شخصیت ها هم خودم بودم
من هم سکوت کرده بودم ریز ریز در خودم قهقهه میزدم (البته نه در این حد)

حالا شما بگویید
من در این لحظه تاریخی چه کنم؟

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۳
مسیح
در شب خواسته ها
تنها و تنها
عاقبت به خیری میخواهم
برای خودم
برای شما
برای آنها
که هر چه میخواهیم و میخواهید
در عاقبت به خیری است
عاقبت به خیری






پ ن:
الهم الرزقنا توفیق جهاد فی سبیلک
پ ن:
الهم الرزقنا توفیق شهاده
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۷
مسیح



گاهی وقتها #گناه مثل همان ماهی چموش و بدقلقیست که اگر توی تور اعمالت بیفتد آن قدر تقلا میکند تا آخر تورت را پاره کند
تور هم که پاره شود همه ماهی ها میروند
حالا چه چند ماهی توی تورت باشد
چه چند ده هزار
همه اش را فراری میدهد
حالا این میشود مثال ما






فرح آباد
دریای خزر
فروردین1394






پ ن:
بعضی هامان خیلی حیفیم
حیف
راه های عبادت را خیلی خوب بلدیم
دعاهارا
ذکرهارا
فلان ها و بیسارها را
خوب هم انجامشان میدهیم
اما یکسری کارهایمان یکدفعه میزند زیر تمام این اعمال
مثلا یکیش همین دقت نکردن در روابط با نامحرم که گاهی در نظرمان خیلی عادی جلوه میکند
یا مثلا مثال دیگرش بی محلی به پدر و مادر که آن هم خیلی عادی در نظرمان جلوه میکند

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مسیح

بخشی از یک کار دانشگاهی

و لعنت به تکالیف دانشگاهی!


 

شما این دفتر ها را از کجا میشناسید؟

_من با این دفتر ها زندگی کردم، کارم از شناخت گذشته! (خنده)

چطور میشناسید؟ این دفتر ها برای بیش از بیست سال پیش است، آن موقع به دنیا هم نیامده بودید؟

_بله آن موقع به دنیا نیامده بودم، ولی من یک خواهر و یک برادر دهه پنجاهی و شصتی دارم که به خاطر آن ها یک گوشه از کمد خانه تبدیل شده بود به انبار دفتر، ضمن اینکه پدرم هم از کارکنان نهضت سواد آموزی بود و همیشه برایشان دفتر می آورد. این شد که ما ماندیم و یک میراث خود نخواسته! (خنده)

خب شما با این میراث چه کردید؟

_هیچی، تا اوایل دوران دبیرستان این میراث همراه من بود

یعنی از این دفتر ها استفاده میکردید؟

_بله، ما شا الله اینقدر زیاد بود که کاملا نیاز من را پشتیبانی میکرد، از هشتاد برگ تا صد برگ در رنگ های مختلف زرد و آبی و قرمز، کمتر کسی باورش میشد ولی خب من استفاده میکردم

همکلاسی ها چطور برخورد میکردند؟

_طور خاصی برخورد نمیکردند، بجه های هم سن و سال ما هم زیاد اهل این داستان های دفتر خریدن و غیره نبودند، ولی یک بار سر کلاس دبیرستان یک اتفاقی افتاد که تازه فهمیدم چه گنجینه ای در دست دارم!

چه اتفاقی؟ میتوانید بگویید؟

بله، یکبار سر یکی از همین کلاس های دبیرستان در حال جزوه نوشتن بودم که دبیر از سر کلاس قدم زنان داشت مسیر کلاس را میرفت توی مسیر برگشت یکدفعه چشمش به دفتر ما خورد انگار برق سه فاز پرانده باشد گفت: محمد این را از کجا آوردی؟ این برای زمان کودکی من است!!  بعدش ماهم چند دقیقه داشتیم توضیح میدادیم همین چیزهایی که به شما گفتیم!





پ ن:

مثلا گزارش واقعیست و من از ذهن متخیلم ایجادش نکرده ام!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۳
مسیح