icon
بایگانی تیر ۱۳۹۴ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


استکبار ستیزی در خون حزب الله است
همان خونی که با ریختنش باغ مقاومت از مرزهای ایران اسلامی خارج شد
و در جهان تکثیر شد
و همینطور هم تکثیر میشود
هرجا رگی برای مقاومت و نبرد باز شود و خونی ریخته شود
مقاومت درست از زیر همان خون گرم ریخته شده ریشه می دهد و تکثیر میشود
خون اباعبدلله
اسلام را حفظ کرد
و خون ما
اسلام را پیروز میکند
ان شا الله..


عکس گرفته شده در سال نود و دو
همایش انتخاباتی یکی از کاندیدها




پ ن:
خون سرخ ما فلقی است...
پ ن:
تشکر از تلاش های تیم دیپلماسی
و متشکر از منتقدین دلسوز مذاکرات
در کل متشکر از تمام کسانی که از دو دسته شدن فضای کشور در این روزهای مهم جلوگیری میکنند

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۶
مسیح

(تق تق تق...)_
صاب خونه..مهمون نمیخواید

(صدایی از پشت دیواره های چوبی و گرفته)
بفرما اخوی تاره اومدم تو نشستم..داریم اماده حرکت میشیم, امرت رو بگو

شما بیا بیرون عزیز من..این وضع اکرام مهمونه؟ یه تک پا بیا بیرون

(همان صدا با همان حالت)_
بگو برادر..میشنوم انصافا سخته بیام بیرون دوباره بگو میشنوم

عجب آدمی هستیا..عزیزم میگم بیا برون کارت دارم

صدایی از پشت دیوار های چوبی دیگر کنار دست فرد می آید و اعتراض میکنند و به او میگویند:) آقا یه دقه برو بیرون دیگه تنبلی نکن

_باشه آقا باشه,خودتون بیاید بیرون خب ای بابا
(با ضربه ای درب چوبی را کنار میزند و از تابوت بیرون می آید با دیدن چهره پشت درب تابوت از خوشحالی منفجر میشود)
جانم بفرم.... عه حاجی شمایی که؟؟!
خوب مومن یک کلام میگفتی منم مومن خدا,بچه ها بیاید برون حاج مهدی اومده پاشید ببنید فرمانده اومده...

(باقی بچه ها با ضربه ای درب تابوت های چوبی را با عجله کنار میزنند و با جستی بیرون میپرند)
بابا حاج مهدی خب خط بده بشناسیم خب..
رحیم بیا حاج محسن اومده بیا...
و صدای باقی بچه ها...

سلام بچه ها..سلام سلام...
(احوال پرسی حاج مهدی با بچه ها)
بچه ها نیومدم وقتتون رو بگیرم, باید اماده شید برید بین مردم
یه سوال اومدم بپرسم برم

_حاجی بکم بمون پیشمون اینا مراسمشون تاخیر داره از صبح ما اینجاییم حاجی وایسا یکم روی ماهتو ببنیم

نه هادی جان باید برم یه سوال میپرسم میرم بعدا میام پیشتون

_بپرس حاج مهدی شما صدتا سوال بپرس..

این سری رو که چشم گردوندم نبود...خبر نداری سری های بعد میارنش یا نه؟

_کی رو حاج مهدی؟!

(با لحنی آرام با کمی استرس)
حمید رو میگم...مجنون..

(رنگ هادی بر میگردد و به لحظه ای قرمز میشود,باقی بچه ها ارام از کنار مهدی و هادی دور میشوند و سمت تابوت ها میروند,مهدی نگاهی به باقی بچه ها می اندازد،هادی با دست پاچگی بحث را عوض میکند و میگوید)
_حاجی راستی اون عملیاتی بود که

(مهدی چشمانش را به زمین میاندازد کمی بلند میگوید)_
بحث رو عوض نکن هادی!
سوال من رو جواب بده..همین

(هادی جا میخورد و سریع میگوید)
_من چه میدونم حاجی خودت که اون بالا پارتی داری بپرس دیگه,من از کجا بدونم
(برمیگردد جست بزند توی تابوت که مهدی مچ هادی را میگیرد)

حالا حالاها نمیاد نه...؟

_نمی دونم حاجی یه برنامه هایی براش دارند..من از کار بالاییا سر در نمیارم
(اشکی از گوشه چشمان محسن پایین می آید با استینش سریع اشک را پام میکند و میگوید)
اون روز همه گفتیم برش گردون خودت نخواستی...

مهدی ارام دور میشود

_حاج کهدی کجا میری قربونت برم بابا خدایی نمیدونم!

مهدی به راهش ادامه میدهد..

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۶
مسیح

دیشب دقایق واپسین اخرین سحر
نشسته بودم روی مبل چند نفره مقابل تلوزیون و شبکه یک ویژه برنامه سحر را پخش میکرد
حوصله کسی را نداشتم,سرم را انداخته بودم پایین و گاهی از سر مشغولیت های ذهنی ناخودآگاه گوشی را بر میداشتم و هی توی گوشی دنبال چیزی که خودم هم نمی دانستم چیست میگشتم
اما درد این چیزها نبود
بی هوا یاد سخا افتاده بودم و نفسم بند آمده بود, قلبم تند تند میزد و هیچ تلاشی برای منحرف کردن ذهن از این موضوع را به جایی نمی برد
داشتم به حسین فکر میکردم...
یاد آن شبی که از مسجد امام صادق بیرون امدم و آن تخته شاسی عکسش را مقابل در دیدم
دستی رویش کشیدم زیر لب چیزی گفتم
سرم را برگرداندم دیدم پدرش با همان چشم هایی که از تشییع پیکر حسین تا الان قرمز بود داشت مرا نگاه میکرد
سریع به خودم امدم و از درب بیرون رفتم و سلامی سریع به پدرش کردم

داشتم به حسین فکر میکردم و اینکه شاید خودش هم فکر نمیکرد امسال سر سفره های افطار خانه نباشد یا اینکه توی مسجد امام صادق شب هایش را سحر نکند
اما به هر حال حالا دیگر حسین نبود تا سحر های ماه رمضان نود و چهار را ببیند
داشتم به حسین فکر میکردم و تشییع با شکوهش
ما میتوانیمش
باروتش
کتاب بخوانیمش
دوستان خوبش
نوکریش
و بعد به خودم فکر کردم
اینکه اگر بروم خانواده ای زیر تابوتم را میگیرد و شاید اگر وقتشان اجازه بدهد سعید و محمد حسین و رشید و یکی دو نفر دیگر بیایند
و بعد به تنهایی و ظلمت قبرم فکر کردم
به خودم فکر کردم و گناهانم
شعارهایم
تنبلی هایم
معصیت هایم
اری
داشتم به ماه رمضان سال بعد فکر میکردم

 


پ ن:
تلخی پست را به شیرینی عیدانه فردا ببخشید
پ ن:
داشتم به محرم فکر میکردم...
پ ن:
شادی روح حسین سخا یک فاتحه
پ ن:
شادی روح کسانی که دستشان از دنیا و این ماه رمضان هایی که ما با بی خیالی میگذرانیم و برای آن ها حکم طلای نایاب را دارد هم فاتحه و صلوات

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۹
مسیح
آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل مى‏ کنند که باید در سیاست و اصول و دیپلماسى خود تجدید نظر نماییم و ما خامى کرده ‏ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهاى تند یا جنگ سبب بدبینى غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزواى کشور شده است و اگر ما واقعگرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخورد متقابل انسانى مى‏ کنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمین مى ‏گذارند، این یک نمونه است که خدا مى‏ خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز «آیات شیطانى» در این زمان اتفاق بیفتد و دنیاى تفرعن و استکبار و بربریت، چهره واقعى خود را در دشمنى دیرینه ‏اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده ‏اندیشى به درآییم و همه‏ چیز را به ‏حساب اشتباه و سوء مدیریت و بى تجربگى نگذاریم و با تمام وجود درک کنیم که مسأله، اشتباه ما نیست بلکه تعمد جهان‏خواران به نابودى اسلام و مسلمین است. روحانیون و مردم عزیز حزب اللَّه و خانواده ‏هاى محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست، خون عزیزانشان پایمال نشود.

صحیفه امام، ج 21، ص 291





پ ن:
صحبت هام زیاده
منتها فعلا فقط صبر میکنم، تا این کوه یخ که کمتر از یک چهارمش روی آبه کمی خودش رو تو قسمت کم عمق ساحل نشون بده..
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
مسیح



چندین سال پیش مرتضی روی جلد سوره عکس یک جوان بوسنیایی را کار کرد که زیر زلف های به باد داده اش سربند الله اکبر بسته بود

عکسی که باعث شد اسطوره آزادی های مدنی و فضای باز رسانه ای به علت آن چیزی که بد بودن مدل مو قید شد،دستور توقیف مجله سوره را صادر کند.
اما داستان به همین سادگی نبود...
سید خندانی که بعدها به تکرار ناموس مردم را لمس کرد,بوسید و در کنار حجاب های نداشته یشان عکس گرفت، قطعا مسئله اش با آن مدل مو نبود
طیف او و همفکران او بعد ها ثابت کردند که با معنا و مکتبی به نام جهاد مشکل داشتند
مکتبی که آن هارا از به آغوش کشیدن عمو سام ها دور میکرد
طیف او و همفکرانش به طور عجیبی از نام بردن و صحبت کردن از مفهومی به نام جهاد در صحبت هایشان طفره میرفتند و به جای آن روی پرهیز از خشونت مانور میدادند
کلید واژه ای که بعد ها در فکت های بیرون آمده از اعضای حلقه کیان رمز گشایی شد
جایی که سروش مغز متفکر این طیف در مطلبی یاد کرد،فرهنگ عاشورا خشونت زاست و جایی دیگر که علی اکبر گنجی در مقاله ای در روزنامه صبح امروز با عنوان: خون به خون شستن محال آمد محال
به تشریح این کلید واژه ها میپردازد
درد خاتمی و هم طیفان آن موهای جوان بوسنیایی نبود
هراس او و دوستانش نفوذ فرهنگ جهاد و شهادت در عمق مرزهای استراتژیک دنیا بود
سر دیگر این تفکر در وقایع فتنه هشتاد و هشت جایی بیرون زد که شعار نه غزه و نه لبنان مورد تایید این طیف قرار گرفت
اما خاتمی و دوستان هم طیفش به عنوان بخشی از طیف مورد بحث ما کمی دیر به عنوان بازوان لیبرالیسم در ایران عملکردند
زمانی که انقلاب تا حیاط خلوت های امپریالیست نفوذ کرده بود و شمشیرهای داموکلس جهاد انقلاب اسلامی روی سر شیطان بزرگ پهن شده بود
حال ببینید عمق خنده آور رویای بازگرداندن شیطان بزرگ را به بهشت جهاد دنیا...
از زمانی که خمینی کبیر شمارش معکوس فرو ریختن هیمنه شیطان بزرگ را شروع کرد حالا سی و هفت سال میگذرد
ما در حیاط خلوت او
بیخ گوشهای سگ هار منطقه
درون قلوب مردم آزادی خواه دنیا
و روی پیشانی مردم منطقه حضور داریم
و فردا نیز به رسم خمینی کبیر با زبان روزه روی آسفالت داغ تیر ماه خیابان های ایران و جهان قدم برمیداریم
و میدانیم که
روزی قدس را هم آزاد خواهیم ساخت.


عکس از همایش مدافعان حرم
دیروز

 


پ ن:
متن یک برش است از معانی کنار دست ما
پ ن:
ما مدافع حریم قدسیم
روزی به منطقه اعزام خواهیم شد
با نوای آهنگران

 

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۹
مسیح


)
صدای پچ پچ ها و صحبت عابران و رهگذران بیرون خانه مولا(


مگر علی نماز هم میخوانده؟
_
چه بگویم؟از این جماعت هفت رنگ هرچه که بگویی بر می آمده، نماز هم اگر میخوانده قبول نبوده!


اینقدر به او گفتیم کار به کار گردن کلفت های کوفه نداشته باش, به خرجش نرفت که نرفت, این هم شد آخر و عاقبتش
_
آری,آدم که اینقدر سر بیت المال نباید خست بورزد,سر چند کیسه سکه ناقابل را اگر شل کرده بود الان روی دست مردم میرفت


من علی را از کودکیش میشناختم,به خدا قسم که درست تر و مسلمان تر از او به چشمانم ندیدم,اما یک جاهایی صلاح به آن بود که سکوت میکرد و کار به کار کسی نمی داشت,آخر کسی نبود بگوید مومن خدا به من و تو چه که بیت المال را خوردند,سیاست مرد صد رنگ میطلبد نه مردی به یک رنگی او, مینشست درون خانه اش و به مسایل شرعیه ی مردم میرسید سودمند تر بود
_
آرام تر سخن بگو مررد! کل شهر را خبرچین گرفته!انگار سرت به تنت زیادی کرده که اینطور صفات علی میگویی,برویم اینجا ایستادن به صلاحمان نیست...!

 

دیدی خواهر چه خاکی به سرمان شد؟!

_آرام باش خواهرم,دعا کن,باید فقط دعا کنیم
بعد شوهرم این آقا چشم و چراغ خانه ی مان بود,حالا بعد او چه کسی به دادمان میرسد...
_
توکل کن خواهر...
)
صدای بچه(
ماادر
_
جانم عزیزم
این شیرها حال عمو را خوب میکند؟
_
دعا کن پسرم دعا کن حال عمو بهتر شود

 



پ ن:
کوفه با تو چه کرد....
پ ن:
تهران را برای فرزندت کوفه نخواهیم کرد به همین خونهایی که در رگهایمان جریان دارد قسم

 

 

۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۰
مسیح

میان مهمانی سرش را پایین انداخته بود بین آن همه صدای شدید تکان نمیخورد و به فرش خیره شده بود

چهره اش درهم و شکسته

بین آن همه صدا یک کسی گفت:

عه راستی امشب شب احیاستا!

یک دفعه انگار یکه خورد، سرش را بالا آورد

یک سوزش ناگهانی یک دفعه تمام مویرگ های قرمز چشمش را درنوردید تا به مردمک رسید

حاصل این واکنش اشک شد

اشک از گونه جاری شد

چشمانش را بست

نفسی عمیق کشید

لبخندی زد

و بلند شد....




پ ن:

شب های قدرتان حقیر را از دعای خیر بی بهره نگذارید، محتاجم و محتاجم و محتاجم و محتاج

پ ن:

چه دنیاییست دعای مجیر

پ ن:

فکر میکنم فرآیند اشکهای ناگهانی همین باشد، سوزش از عمق دل تا مویرگهای چشم و بعد اشک

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۶
مسیح

عکس آپلودش دچار مشکلست متاسفانه، اگر حالی بود در اینستا رویت کنید عکس را


تجربه تاریخی مردمان چند قرن اخیر ما را به این نتیجه میرساند که بهترین دعاها عاقبت بخیری است

همان دعای فابریک پدرها و مادر بزرگ ها و ایضا والدین ما
تاریخ برای مثال داستان حر ها و برصیصا های عابد را به تصویر میکشد
مصداق های روشنی از عاقبت بخیری و عدم عاقبت بخیری
یکی با پیشینه بد و دیگری با پیشینه ی مثبت
یا همین شیطان لعین رجیم که این ماه را دربست در خدمت قل و زنجیر است,خودش از مصادیق مهم اهمیت دعای عاقبت بخیری است
از ابتدای ماه رمضان امسال تا به اینجایش تمرکز تمام دعا هایم را گذاشته ام روی همین دعا
طلب عاقب بخیری برای دوستان و آشنایان و سایرین و خودم
اینکه خدا لحظه ای مارا به خودمان وا نگذارد که اگر لحظه ای مارا رها کند این سیل آب گل آلود وحشی مارا به قریه ای بی نام و نشان میبرد
و قطعا این ماجرای عاقبت بخیری ملزوماتی دارد...
این لیالی پیش روی پیشنهاد من کمترین این است که اول در حق هم بعد در حق خودمان این دعارا انجام دهیم
عاقبت بخیری همان مهر قبول کارنامه های آن دنیای ماست


مسجد فائق
فروردین94
مراسم عقد در حرم شهدای گمنام مسجد

 


پ ن:
عکس بالا یکی از مصادیق عاقبت به خیری است و چون مرتبط ترین در آرشیو بنده بوده انتخاب شده.
پ ن:
مصادیق عدم عاقبت به خیری را میتوانید به وضوح در تاریخ سی و چند ساله انقلاب خودمان روشن و واضح ببینید
مثال هایش را من نمیزنم که بحثی پیش نیاید

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۳
مسیح

چطوری پدر جان؟


_
پدر جان خودتی و هفت جدت,این صد دفه..

خب حاجی جان تسلیم تسلیم...

_
دفعه پیشم گفتم بخوای میتونیم وسط صبحگاه باهم کشتی بگیریم ببینیم کی پدر بزرگه..

بر منکرش لعنت, این اقلام مارو بده بریم جوون رعنا!

_
قبضتو بده ببینم...

(نگاهی به قبض میکند و داخل کانکس پشتیبانی میشود و با صدای بلند) میپرسد:
_
بگو ببینم تو که همش تو سنگر فرماندهی هستی, این عملیات جدیده کیه؟ چقدری آدم میبرن,از کجا میبرن؟

چشششم چشم حاج اقا,الان دو دستی تمام اطلاعات عملیاتو میدم دست شما فقط صبر کن نقشه رو در بیارم

(پیرمرد از درون کانکس یک فرچه واکس به سمت جوان پرت میکند و با لحنی شوخی جدی) میگوید:
_
متلک میندازی پدرسوخته! سنن پدرتم من!

(جوان جاخالی سریعی میدهد و با خنده کش داری) میگوید:
دیدی خودت گفتی سن پدر منی حاجی!دیدی اعتراف کردی پدر جان؟

(پیرمرد با سرعت از کانکس بیرون می آید و به سمت جوان میدود)میگوید:
_
ده وایسا اگه دستم بهت نرسه..!

(جوان چند قدمی فرار میکند و با فاصله از پیرمرد می ایستد) میگوید:
خیلی خوب خیلی خوب, بگو هوس عملیات کردم خب,چرا اینجوری میکنی؟! من صحبت میکنم با حاج مرتضی ببینم چی میشه...

(گل از گل چهره پیرمرد میشکفد و با لحنی مهربانانه) میگوید:
_
ای خدا از دهنت بشنوه خب,زودتر بگو, بیا اینجا یه ماچت بکنم بیا

(جوان با لحنی شوخ طبعانه)
نه پدرجان از شما به ما رسیده..

(پیرمرد باز سرعت میگیرد و دنبال جوان میدود و جوان فرار میکند بچه های مقر نیز زیر خنده میزنند,چند قدم بعد پیرمرد می ایستد و زیر لب با خنده) میگوید:
ولد چموش ببین چه نفسی از من گرفتا..
خدایا شکرت..





:پ ن

به یاد حبیبن مظاهر های خمینی در جبهه ها

پ ن:

تا به تصویر نیایند ابترند!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۷
مسیح

#زبان_روزه_نوشت

#رمضان_نوشت

یک نوع واکسیناسیونی در تمام عالم وجود دارد که آن هم فقط برای مادران اعمال میشود
واکسیناسیونی که مادر را برای مواجهه با سخت ترین و آسان ترین بیماری های فرزندانش و اهل خانه واکسینه میکرد
همیشه این برایم سوال بود که چرا وقتی سرماخوردگی های سخت میگرفتم در حدی که بچه های کلاس در حد یک سلام و علیک از من آن بیماری را میگرفتند
مادرم علی رغم آن همه ناز و نوازش و بوسه ای که در زمان مریضی به پیشانیم میزد اکثر اوقات مریض نمیشد
آن همه پاشویه و چشیدن از غذای ما و اینها که همه از اصلی ترین عوامل انتقال یک ویروس بودند سیستم دفاعی مادران که پدآفندش دست خدا بود را نمی توانستند آسیبی برساند.
اینها قطعا همه تاثیر واکسیناسیونی بود که توسط خدا برای مادران دلسوز انجام میشد
پرستاری که بدون هیچ ماسک و اتاق استلریزه، بیماری بیمارش را نمی گرفت

 

 



پ ن:
به یاد تمام مادرانی که این روزهای ماه رمضان را با زبان روزه مثل روزهای قبل ماه رمضان سر میکنند,و به کسی پوشیده نیست که فراهم اوردن یک سفره افطار با توجه به حسایت مادرها چقدر سخت
پ ن:
به یاد تمام مادرانی که به خاطر به دنیا اوردن ما موجودات گاهی بی سپاس,دیگر آن قوت روزهای جوانی را برای روزه ندارند و با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند اما هیچ وقت متوجه نمیشویم که روزه نیستند چون پا به پای ما تا افطار می آیند
پ ن:
سلامتی تمام مادران دلسوز حال و آینده یک صلوات بفرستید

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۸
مسیح