icon
بایگانی دی ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

میگویند وقتی فردی در حال خلق اثری هنریست گاهی باید خود را از اثر جدا کند و از بیرون به آن نگاه کند تا بتواند همه چیز را کامل کرده و اجزا را وارسی کند.
اما در این بین بیماریی وجود دارد که فرد انقدر خودش را نزدیک به اثر میبیند که دیگر نمیتواند خودش را از آن جدا کند
با لحظه به لحظه پیش میرود و در هر اثر گویی تکه ای از او جا می ماند.
این واقعا یک بیماری جان کاه است و از حرفه ای گری هم به دور است.









پ ن:
میگفت:
هرچی دست تکون دادم و صدا کردم متوجه نشدی!
گفتم:
تو چه حالتی بودم؟
گفت:
خیره شده بودی، هدفن تو گوشت بود
گفتم:
همین دیگه!
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱
مسیح

امروز از مترو که بیرون اومدم و از جلوی مغازه های سی دی فروشی رد شدم و داخل ماشین، ترانه هایی از دوستان امروزی و صاحب مجوز از مملکت شنیدم

که یک لحظه پیش خودم گفتم، ای کاش میشد معین و ستار و ابی و داریوش و سایر دوستان برمیگشتند

غیر از محتوای اشعار و صدای خوب حداقل غنای موسیقی مملکت بالا میرفت یکم صداها گوش نواز میشد!

چی آخه این در و دیوانه های امروزی؟






پ ن:

+عه آقای سیب زمینی شماهم؟

_خیر تو تاکسی شنیدیدم

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۸
مسیح

وقتی یک دفعه یک ایده ناب (البته از نظر خودتان) به ذهن شما میرسد و شروع میکنید به پرورش آن انگار روی آسمان ها هستید!

دقیقا حس آن بازیکنی را دارید که در یک بازی حساس فینال، در دقیقه 94 گل پیروزی بخش را بزند و تیم را قهرمان کند

کل استادیوم یک دست و هم صدا با فریاد هایشان او را تشویق میکنند!

یا حس آن خواننده ای که به بهترین ترکش را در شلوغ ترین کنسترش بخواند و مردم را منفجر کند!

یا حس آن تردستی که بهترین حقه خود را پیاده کند و مردم از شدت شگفتی کنترل خود را از دست بدهند!


خلاصه

زندگی اگر هر از چند گاهی لذت دستیابی به یک ایده در آن نبود

قطعا جای جهنمی میشد!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۰۲:۰۲
مسیح

یه بنده خدایی تو فضای مجازی استناد کرده بود به شعار های تشییع یک عده و نتیجه هایی گرفته بود
نا خود آگاه یاد اون بنده خدایی افتادم که تو جمع شعار میداد که خاتمی تسلیت، و وقتی ازش پرسیدم: داداش مگه خاتمی هم جز خانواده هاشمی که بهش تسلیت میگن، با تعجب گفت: نمیدونم والا...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۸
مسیح

جمعیت را میشکافتیم و جلو‌ میرفتیم
جلوی سر در دانشگاه شعار میدادند
چند باری سمتشان داد زدم و گفتم:
فاتحه بخونید!
صلوات بفرستید!
قرآن بخونید!
والله مرحوم نمیتونه اون دنیا پیگیر رفع حصر بشه!
دیدم گوش نمی کنند.
سرم را انداختم پایین
و به ازای هر شعاری که میگفتند سعی کردم یک فاتحه بخوانم.
جلوتر وقت نماز که شد
دیدم همه چیز شلخته جلو میرود
جماعت انبوهی بدون آن که دغدغه ای برای نماز داشته باشند
مشغول کارهای خود بودند
که یک دفعه از بوقی های خیابان قدس شنیدم که:
آقا میفرمایند همه نماز رو بخونن...
جنازه را که برای تشییع آوردند
مدام داشتم به این فکر میکردم:
ای کاش میت الان قدرت تکلم داشت، و داد میزد که ...





پ ن:
خدا رحمتش کند..
پ ن:
میگویند بعضی چیزها در آن دنیا باقیات الصالحات شمرده می شود، مثل فرزند خوب...
پ ن:
شاید بی ربط باشد، ولی با دیدن برخی صحنه های امروز، یاد خاطره ی اقای همساده افتادم، همان خاطره ای که میگفت هسته ی هلو توی گلویم گیر کرده بود و من هر چه سعی میکردم به بقیه بگویم راه گلویم بستست، آن ها با صدای من شعار میدادند.

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۶
مسیح


وقتی رهبر معظم انقلاب برای خواندن نماز بر پیکر آقای هاشمی حاضر خواهند شد فکر میکنم دیگر لازم نباشد همچون منی توصیه به حضور کند.

فردا اگر برایتان مقدور بود در مراسم تشییع حضور پیدا کنید، و در مراسم برای آن مرحوم و خودمان طلب مغفرت کنیم. شب اول قبر و حساب و کتاب الهی برای همه سخت است! بزرگ و کوچک، مسئول و غیر مسئول و روحانی و غیر روحانی نمی شناسد.

فردا در مسیر تشییع دعا به جان رهبر انقلاب راهم فراموش نمی کنیم.


و این را هم بگویم

فردا که پیکر آقای هاشمی در میان خیل عظیم انقلابیون تشییع و دفن شود. 

از بعد از آن فرصتی پیش می آید تا پیرامون این چهره انقلاب، فارغ از حب و بغض ها و موضع گیری های جناحی صحبت کرد.

صحبتی که نتیجه اش تقویت بنیان های انقلابی گری خودمان و سایر مسئولین شود.

در واقع با اینکه آقای هاشمی در معادلات دنیوی ما، رفته اند. اما باب نقد ایشان و تفکر وابسته گان ایشان تازه باز می شود. 

تاریخ نه باید چیزی را که نیست به خود راه دهد و نه باید چیزی را بزرگ تر از آن چه که هست در خود ثبت کند.


خدا آخر و عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۸
مسیح



بعضی چیزها در نگاه اول شاید معنی خاصی نداشته باشند
ولی برای من این عدد
به جز عواملی مثل، دربرگیری و استثنا و ... که از ارزش های خبریه
گویای ولایت پذیری هم هست
یعنی
در خانه اگر کس است
یک حرف بس است..



#خدا_شما_رو_برای_ما_حفظ_کنه_تا_ظهور_حضرت_حجت

#ولایت_پذیری

#هاشمی_رفسنجانی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۶
مسیح



ابوذر
آن زمانی که بیرون رینگی ها
وقت پست شب
کنار دست هم نشستیم و سر صحبت باز شد و دوست شدیم
و تو پشت صفحه آن گوشی قراضه ات عکس دخترت را نشان دادی که دلت برایش تنگ شده بود
دخترت هنوز اینقدر قد نکشیده بود....
ابوذر، دخترت دلش برایت تنگ شده
میبینی؟





پ ن:
تو قطعا میبینی
ما کوریم...

پ ن:

شهید مدافع حرم

ابوذر داوودی

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۶
مسیح



ابتدا بذری را در زمین کاشتیم
آسمان آمد، خورشید بارید
حالا وقت این بود که آب به بذر ها برسد
اما حرامیان راه آب را بسته بودند
بذر ها باید رشد میکردند
مردان و زنان شهر دست به کار شدند
جوان ها که صحنه را دیدند
به غرورشان بر خورد
بقیه را عقب زدند
گفتند اگر قرار است کاری باشد، کارگر آن ماییم
پیر شهر گفت:
با اینکه آب مایع حیات عالم است و بذر را اگر رشد خواهد آب بباید
اما من اکسیری میشناسم که با آن، بذر ها درخت تنومندی میشوند و کسی را یارای برافکندن آن در عالم نیست.
جوانان گفتند:
آن کدام اکسیر است که کاری چنین میکند؟
پیر شهر گفت:
خون، بذری که با خون آبیاری شود، دیگر منت هیچ آب و صاحب آبی نمیکشد.
جوانان دست به کار شدند
و خون ها زیاد جاری شد
بذرها نهال شدند
نهال ها درخت
و درخت ها
باغ شدند
و باغ ها وسعت زیادی پیدا کردند.
هنوز هم که هنوزه
آن کهنه درخت با خون آبیاری میشود
و هنوز هم که هنوزه کسی را یارای برافکندن آن درخت در عالم نیست.
پیر شهر راست می گفت
بذری که با خون آبیاری شود
منت هیچ آب و صاحب آبی نمیکشد.






پ ن:
#قاب_ماندگار

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۷
مسیح

امروز وقتی داشتم با دوستی صحبت میکردم یاد این نکته افتادم:


دوستی دارم که این روزها شاید شرایط خیلی خوبی را از سر نمیگذراند علی رقم ایمان و تقوا و تخصص بالایی که دارد

خاطرم هست آن دوره هایی که هنوز اینقدر از هم دور نشده بودیم گاهی به اون میگفتم فلانی نگاه کن، اینقدر از عمرمان گذشت و هنوز نتوانستیم کاری کنیم و باری برداریم و ... پس کی نوبت ما میشود، خسته شدیم

و او میگفت امام را نگاه کن، تا امام امام بشود چندین و چند سال را از سر گذراند، چند سال آخر را خیلی در مبارزه بود و باز چند سال آخر شد آن امامی که همه به یاد داریم، اما چندین چند سال خاک خورد، اما میدانست بلاخره روزی و موقعیتی میرسد که او طوفان به پا میکند. به اصلاح چندین سال خاک خورد تا گرد و خاک کرد.

حالا ما که سنی نداریم و هنوز کاری نکردیم و زحمی نخوردیم که طاقتمان طاق شود.

باید خاک بخوریم ولی حواسمان باشد به جاده خاکی نرویم تا سر به زنگاه خدا توفیق بدهد که برایش کار کنیم.


شهید دستغیب تا آخرین روزهای پیری دنبال شهادت دوید و آخر در محراب آن را بقل کرد

یک جورهایی برای خدا کار کردن مثل قواعد خبر نویسی است باید خبر را تا لحظه آخر دنبال کنی! خیریتی که در دنبال کردن خبر هست در مخابره لحظه اول نیست

باید تا لحظه آخر در راه باشی و منتظر

که ان شا الله خدا بلاخره تو را هم وارد زمین بازی کند.






پ ن:

از این حرفها که گاهی لازمه تو ذهنت مرورش کنی با صدای بلند

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۲
مسیح