icon
بایگانی دی ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

از سخت ترین و جانکاه ترین لحظات زندگی

برگشتن از سر اجبار به موقعیتیه که همیشه پیش خودت میگفتی:

نه، اصلا پام رو توش نمیذارم!


ولی مجبور میشی که بذاری

چون گاهی باید زندگی کنی


منتها بعد از تن دادن به اون، دیگه ممکنه هیچ وقت آدم قبلی نشی..





پ ن:

خدایا، به کمکت نیاز داریم

هممون...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۵
مسیح

کنار آتش توی حیاط خانه خاله ایستاده بودیم و بزرگ تر ها داشتند خاطرات را مرور میکردند.

یک دفعه یکی از اعضای جمع به خاطره ای اشاره کرد از سال۵۹ 

که گویا امام مردم را توصیه کرده بودند به کمک به کشاورزان برای برداشت گندم هاشان

و تعریف می کردند که مردم با ماشین هایشان یا اتوبوس ها خودشان را می رساندند به زمین ها و با کشاورز ها شروع می کردند به درو کردن گندم ها،بی آنکه مزدی بخواهند یا درصدی از برداشت را طلب کنند و .‌‌..

فرض کن که کشاورزی باشی و ببینی مردم از خانه و کارشان زده اند تا برسند به تو و کمکت کنند برای برداشت گندم هایت

آن هم فقط سر یک توصیه که تازه دستور هم نبوده.

تصورش را بکن

اینطور مردمانی بودیم قبل تر ها

امروز هم می توانستیم اینطور باشیم 

اگر این گذرگاه چند روزه را اینقدر جدی نمی گرفتیم

و برای اردوگاه شبانه ی قبل از حمله

در و دیوار نمیساختیم که بعد مجبور شویم برای حفظش یک جا نشین شویم.

اگر هنوز هم یک نان را همه میخوردیم تا ته دلمان را بگیرد

ولی کسی گرسنه نماند.


از ۵۹ تا ۹۶ خیلی سال می گذرد 

ولی مردمی که روزی برای درو کردن گندم های کشاورز همسایه میرفتند

حالا حتی خبر ندارند عده ای شبها در گور می خوابند...

می‌توانستیم هنوز مثل آن سالها باشیم..‌.






پ ن:

#خدایااگرنخواهیمبازهمادامهبدهیمبایدزیرکدامبرگهراامضاکنیم؟

پ ن:

گور خواب ها به کنار، بعضی هامان از فامیل هم خبر نداریم(نمی‌خواهیم خبر دار باشیم)

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۹
مسیح

خبر میرسد قبر نشین پیدا کردند

رسانه آن وری تیتر میزند:

بی کفایتی شهرداری

آن یکی میزند:

جمهوری اسلامی کشک

رسانه اینوری میرود بند میکند به خانه های اعضای دولت که در لواسانات که چند متر است و تیتر میزند:

قبر خوابی رسوایی دولت


خبر میرسد

حقوق های نجومی تشت رسواییش زمین خورده 

رسانه آن وری تیتر میزند:

املاک نجومی فلانی ها چی؟

آن یکی میزند:

این بود انقلابتون؟

و رسانه اینوری میزند:

آقایان دولت فلان میلیارد، چند عدد صفر دارد؟


خبر میرسد آمریکا زیر قول و قرار ها زده

روزنامه آن وری تیتر میزند:

حالا مگه زمان خودتون چه خبر بود؟

آن یکی میزند:

همشون سر ته یه کرباسن آخوندا

روزنامه اینوری میزند:

فلانی بای بای


دعوا

دعوای مردم نیست

صدا

صدای مردم نیست


بیچاره آن قبر خواب معتاد یا بی خانمانی که حتی وقتی خبر وضعیتش هم درز میکند

میشود توپ پینگ پونگ قدرت ها


بیچاره آن جوان بدبختی که هی خودش را جمع میکند کاری پیدا کند با حقوق یک ملیونی که تازه اگر پیدا کند، برود سراغ زندگیش و وقتی درز میکند آدمهایی دست کم ماهی ۲۰ میلیون میگرفتند سهم او فقط تماشای رد بدل این توپ پینگ پونگ بین قدرت هاست.


بنده ی خدا رهبری که داد میزند کنار هم دیگر باشیم و بعد خبر میرسد آمریکا زده زیر قول و قرارش و باز توپ پینگ پنگ به راه می افتد بین قدرت ها 


و‌ مردم همینطور چشم انتظار که پس کی میشود که نوبت بازی آن ها برسد.






پ ن:

رسانه انقلاب؟ کشک

رسانه غیر انقلاب؟ کشک

پ ن:

حواسمان باشد

بازیچه قدرت ها نباشیم

قرار بود در جمهوری اسلامی یک‌قدرت باشد

آن هم قدرت مردم

قدرت پا برهنگان 

قدرت مستضعفان

.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۰
مسیح

این باران های پشت هم و یک ریز،که یک روز کامل بر سر شهر میریزد مرا یاد آن دو سه روز بارانی فتح المبین می اندازد.

دو سه روز نزدیک به سیزده به در، که مصادف بود با عملیات جمع آوری یادمان

بارانی میپوشیدیم، از این بارانی های زمان جنگ که وقتی تنت میکردی حس آن سال ها به تو دست میداد

دسته دسته میشدیم، دسته ها دوتایی و میزدیم به دل شیار ها برای جمع آوری

تا ساعت های پایانی شب

سیم ها و بوقی ها و پرچم ها و ...

در سکوت فتح المبین که فقط صدای زوزه گرگ ها و خروش رودخانه و پچ پچ روباه ها می آمد.

جمع آوری همیشه جان کاه است. چیزهایی را که باید هزار امید پهن کرده بودی باید جمع میکردی..

آن روزها، وقتی آخرین میل های پرچم را از دل خاک نم خورده فتح المبین بیرون میکشیدم، مطمئن بودم که سال بعد باز اسفند، سرم را می اندازم پایین، کوله جنوب را برمیدارم شلوار خاکی و چفیه ی را توش می اندازم، ترمینال یک بلیط شوش میگیرم و باز چشمم روشن میشود به جمال تانک های منطقه

ولی حالا از آن لحظه، سه سال میگذرد من به فتح المبین چندباری سر زدم اما نه دیگر برای خادمی

زائری بودم به دور از فصل راهیان

خودم بودم، ولی نه دیگر آن من سبک روزهای خادمی

که شب هایش از صدای نماز شب بچه ها بلند میشدم و شروع میکردم به بد و بیراه گفتن: که لامذهب ها یواش تر، من اینجا خوابم!

که باز دم غروبها برویم روی بلندی مشرف به دشت، و در حالی که صورت گردالوی خورشید به رنگ نارنجی درآمده، روبرویش زیارت عاشورا بخوانیم و زجه بزنیم

که باز به احترام خاک منطقه کل مدت بودنمان را پا برهنه باشیم

که باز کنار هر شیار اشک بریزیم

که باز صبح ها بعد نماز عهد بخوانیم

عهد ببندیم


من هنوز همان منم

اما سنگین تر

پست تر

دور تر

خسته تر

درمانده تر

و دیگر چهره ام مثل آدم هایی نیست که میگفتند: نور بالا میزند

و دیگر کسی نیست به ریش هایم دست بکشد و بگوید، عکس حجله ای آماده داری؟


باران به سقف ایرانیت حیاط خلوت میخورد

و نمی داند ممکن است مرا به کجا پرت کند

تقصیر باران نیست

دل من

تکه پاره ایست

که هر تکه اش

گوشه ای از زمین افتاده







پ ن:

امروز در مجلس ترحیمی بودیم، که پیر غلامی به ما اضافه شد. توی دلم گفتم چه خوب میشود اگر کمی برایمان دم بگیرد. مجلس طوری نبود که این اتفاق بیفتد. اما یک دفعه آن شخص گفت: نوکر هر کجا که باشد باید نوکریش را بکند.. صل الله علیک یا اباعبدلله...

پ ن:

میگویند

کربلا که باران میزند

بوی حسین بلند میشود...

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۰۲:۰۱
مسیح


اگر دست من بود

دانشگاهی برپا میکردم با دو جلد کتاب سه دیدار (والبته سایر کتاب های نادرخان)

و دانشجو میگرفتم.

کسی که سه دیدار را با تمام حاشیه ها و کنایه ها و نکات و ریزه کاری ها فهم‌کند، اندازه یک تانک برای انقلاب اسلامی خدمت میکند و نه به کسی به بهانه فعالیت ضرر میرساند و نه از کسی ضرر میبیند.

نه به اسم انقلابی گری گند کاری میکند و نه میگذارد کسی گند بزند.

کسی که سه دیدار را فهم‌کند

معطل نمی نشیند...

نادر خان (با اینکه اگر خودش میبود یقه مان میکرد که چرا خان!) با آن سبیل های از بنا گوش در رفته و آن ظاهر غلط انداز

جوری معارف و لوازم انقلاب اسلامی را در تعریف امام بیان میکند و به تبیین آن میپردازد که گاهی حس میکنم، او به دنبال انقلاب اسلامی نبوده، بلکن همگام با او قدم برمیداشته. (جوری که سال هاست بعضی از ما ریشو‌ها با این عمق به انقلاب نرسیدیم.)

و این چنان حلاوتی به کلمات او داده که گاهی مثل شلاق بر پیکر تو مینشیند و گاهی چونان دستی لطیف تو را نوازش میکند.

گاهی چون فرمانده ای بی رحم تو را میدواند و گاهی چون آغوشی گرم تو را میپذیرد.

سه دیدار را

با مکس بر هر خط بخوانید 

و عجله ای نداشته باشید که تمام شود

کنایه به کنایه، و جمله به جمله پیش بروید.

در تمام کردن زود بعضی کتاب ها

جایزه ای نیست

ولی ضرر هست.







پ ن:

اگر خوانده اید، این بار پخته تر بخوانید...

پ ن:

گاهی فکر میکنم

نادر یک نفر نبوده، کارگاهی از خودش در ذهن داشته 

چون باریک بینی های کتاب سخت میشود کار یک نفر باشد.

پ ن:

مستند زندگی نادر ابراهیمی را اگر ندید، ببینید تا متوجه شوید نادر چطور نادر شده.

(بار دیگر مردی که دوست می داشتیم)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۱
مسیح

+خب خب به سلامتی... با کی حالا؟

_آشنا نیست، غریبن

+خیلی هم خوب خیلی هم خوب، بنده خدا چند سالش هست حالا؟

_سوم دبیرستان

+شش سال!

_آره دیگه، سفارش شده فاصله سنی


+آقا مبارکه، به سلامتی

_قربانت قسمت شما ان شا الله

+ان شا الله...آشنا هستن حالا یا غریبه؟

_آشنان الحمدلله

+خب شکر خدا شکر خدا، چند ساله هست حالا؟

_هفت سالی فاصله داریم، هفتاد و خورده ای هست





پ ن:

اگر دو لنگه پا باهم حرکت نکنند، چه میشود؟

بر فرض که در حرکت اختلالی پیش نیاید، یه لنگه خیلی جلوتر میرود و یک لنگه خیلی عقب

یک لنگه وقتی قاعده را بهم بزند، کلا همه چیز بهم میخورد

پ ن:

انتقاد خیلی در گوشی و یواش به هم نوع های خودم، شما رفتی با شش سال پایین تر خودت ازدواج کردی، خوش بخت باشی، اون هم سن یا یکی دو سال فرق باتو، چه کنه؟ اونم تو شرایطی که عامل سن تو ازدواج تو خیلی مهم نیست ولی اون...

پ ن:

اختلاف سن قبول، ولی ... بماند..

پ ن:

البته قصد پست محکوم کردن همه نوع این وصلت ها نیست، صرفا هشدار از یک عادت غلط هست.

اصرار ها مورد بحث است.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۳۰
مسیح

همیشه وقتی حالمان خوب یا خیلی خوب است از راه میرسد

حق حساب بگیر شادی ها را میگویم 

در راسته دنیا قدم میزند و قلدرانه طلب میکند سهم خودش را از شادیت

گاهی همه اش را میبرد گاهی مقداری را و گاهی معاوضه میکند حال خوشت را با حال بد

مثل مافیا قویست و دست روی هر حال خوشی که بگذارد حتما با خودش میبرد 


ای کاش کسی پیدا شود پیشنهادی بدهد، که او نتواند آن را رد کند*




پ ن:

دیالوگ پدرخوانده، کنایه از تهدید به مرگ کردن.

پ ن:

کارش را خوب بلد است و شامه اش تیز، برای همین میگویند در دنیا خیلی به شادی ها دل نبندید

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
مسیح


واقعیت میگه

وقتی یه مادری جلوی قاب فرزندش شهیدش نشسته، فقط خودشه و قاب و مزار

ولی حقیقت چیز دیگه ای میگه

این عکس

حقیقت رو میگه 

با اینکه ساختگیه




پ ن:

من و پسرم

یهویی

پ ن:

همیشه نباید واقعیت رو به تصویر کشید بعضی وقتها جامعه تشنه ی حقیقته.

#قاب_ماندگار

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۰
مسیح

دیشب

مثل بقیه ی مردم

به رخت خواب رفتم برای خوابیدن

چند بار پهلو به پهلو شدم

افکارم را مرور کردم

کمی پتو را بیشتر روی صورتم کشیدم

و بلاخره چشمانم گرم شد و خوابیدم

صبح وقتی از خواب بیدار شدم، لبه تخت نشستم

کمی گردنم را مالیدم و بعد بلند شدم

وقتی به پشت سر نگاه کردم

هنوز کسی در رخت خواب من خواب بود.











پ ن:

به همین راحتی...

ناگهان تمام میشویم.

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مسیح

در مورد سریال این شبهای تلوزیون (معمای شاه) که خود من هم گاهی به اختیار گاهی به جبر خانه به تماشایش مینشینم

باید گفت که انصافا خیلی از انتقادات به قامت کار مینشیند، ضعف سناریو و دیالوگ های ضعیف و فروچپاندن برخی مفاهیم جوری که ممکن است گاهی مخاطب از نوع موافق و مخالف یک دفعه زیر خنده بزند و نکات دیگر 

اما به نظر من در کنار نقاط ضعف

معمای شاه چند نکته مثبت وجود دارد که من از نگاه خودم به دوتای آن اشاره میکنم

یکی اینکه

به هر حال معمای شاه سعی کرده تاریخ را تصویر کند، تصاویری که خیلی از حاضران در آن سال ها نیز به مرور زمان آنها را از یاد برده بودند حتی همین پدر و مادرهای ما، چه برسد به ما و کم سن و سال تر از ماها

اینکه چهره نقش آفرینان انقلاب را ببینیم و در جریان چیزی قرار بگیریم که کم و بیش و دست و پا شکسته در کتاب های تاریخ خوانده بودیم، خوب است.


نکته ی دوم

وقتی رمان شاه بی شین را می خواندم، به روایتی جدید از محمد رضا رسیده بودم، روایتی که گاهی باعث میشد آدم دلش برای او بسوزد نه اینکه دلمان با او صاف شود نه، اینکه گاهی میگفتیم چقدر کوچک و احمق بوده، انگار در موقعیت نادرستی مانده که نمیتواند از آن کنار بکشد و خودش را رها کند و هی بیشتر فرو میرود.

معمای شاه دانسته یا ندانسته در کلیت خود جلال و جبروت شاه را که‌کلیشه ای بود تا قبل از آن در سریال های مشابه شکسته.

یک جورهایی کاراکتر شاه مثل باقی ادم ها شده که فقط لباس های گران قیمت دارد و در کاخ ها زندگی می کند و یک تاج به سر دارد.

به نظرم این نقطه مثبتی است، خلاص شدن از آن کلیشه با جلال و جبروت قبلی و جو رسانه ای تطهیر او‌ و خاندانش قابل تشکر است.

به هر حال هر چیزی نقاط خوب و بدی دارد...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۷
مسیح