icon
بایگانی مرداد ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای مصاحبه کمی توی صف ماندیم تا اوکی دهد

حالش خراب بود و در بیمارستان بستری شده بود

خانومش هم حال مساعدی نداشت

خودش کمرش شکسته بود و یک سری درد دیگر داشت

وقتی گفت بیایید، وسایل را بار ماشین کردیم و تاخت رفتیم کرج

توی حیاط منتظر ما بود

من خیلی کم میشناختمش

در حد اسم و فامیل

کمی گپ زدیم

نماز را خواندیم

تصویر بردار نور ها را سرپا کرد و قاب را بست

مرد نشست

شش هفت ساعت مصاحبه کردیم با دو موضوع مختلف

من پشت دوربین شوقم به او بیشتر میشد و او در آرامش از گذشته اش میگفت

رفیق صمیمی آقا، مرد دوست داشتنی امام، اعجوبه انقلاب، یک مغز متفکر، منشا ده ها خدمت و مرد ماموریت ها بزرگ

مصاحبه که تمام شد

برایمان میوه آورد

کنار دستش گپ میزدیم

یک دفعه سرش را آورد کنار من و گفت:

به هر حال زندگی خرج داره، من هم عیال وارم، یک چیزی تو حیاط گذاشتم هر از چند گاهی میرم سراغش

عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم

آمدیم توی حیاط من چشم گرداندم دنبال همان چیزی که پیرمرد گفته بود

یک تاکسی دیدم

مرد برای گذران زندگی مسافر کشی میکرد

زیر لب گفتم:

خاک بر سر ما...


سوار ماشین شدیم

در سکوت به تهران برگشتیم.








پ ن:

انتهای یک زندگی انقلابی، سختی است

پ ن:

در روز دختر میگویم

که به یک مرد انقلابی سخت بله بگویید

زندگیش مثل آدم نیست

پ ن:

خدایا بگذار انقلابی باشم و اگر شدم، بمانم

پ ن:

خدایا هپی اند های ما، جنسش فرق میکند

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۵
مسیح



+میگم مامان

_(در حال ماچ و بوسه)

+مامان جان با شماما

_جان مامان...

+بچه ها غریبن...تازه رسیدن..اسماشونو گم کردن..دارن غریبی میکنن..میشه جلوی چشم اونا منو ول کنید برید سراغشون؟

_به روی چشمم مادر به روی چشمم

(به سمت دو‌ تابوت حرکت میکند)

+خوش اومدید گل پسرای من...خوش اومدید شاخ شمشادا‌‌..من یه عمر پشت تابوتای شما برای همتون مادری کردم..خوش اومدید پسرای گلم..غریبی نکنید مادر...


معراج مادرها و پسرها




پ ن:

بلا تشبیه

همیشه فضای شناسایی شدن شهدای گمنام برام مثل محوطه ی بچه های گم شده تو حرم بوده، وقتی مادر به بچه میرسه... و وقتی یک‌بچه اومدن مادر دیگری رو‌ میبینه... و وقتی که مادر فرزند گم کرده در آغوش گرفتن فرزندی رو میبینه..

پ ن:

شهدای گمنام چند مادر دارند...

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
مسیح

یکی از بهترین اتفاقات ممکن در دوران کودکی و حتی گاهی همین الان این بود که

دید و بازدید عید تموم بشه و لباسا رو ورداریم و بگذاریم تو کمد و بعد از چندین وقت، برای یک مهمونی دوباره اون لباس رو بپوشیم و دست کنیم توی جیبش و یه قلمبگی رو حس کنیم

دست رو از جیب در بیاریم و ببینم چند اسکناس درشت پول توی جیبمونه، عیدی های جامونده از عید

بدون اینکه روحمون خبر داشته باشه


فکر میکنم توی حساب و کتاب های الهی هم همچین اتفاقی برای بعضی هامون بیفته

بریم تو سف حساب و کتاب و در حالی که فکر میکنیم کارمون زاره و خودمون آماده میکنیم برای رفتن به آتش

یک دفعه مهر بزنن و بگم دست راست، حراست بهشت


وقتی میگن کار رو برای خدا کن که اون میبینه و حساب میکنه و از دستش در نمیره

و وقتی گاهی خیلی کارات رو مردم نمیبینن و فکر میکنی چون اونا ندیدن و نفهمیدن که تو کردی پس انجام نشده!

و وقتی تو حساب کتاب خدا تو چندتا عنوان پیدا کردی که روحتم خبر نداشته

و وقتی میفهمی معامله با خدا ضرر نداره







پ ن:

خدا میگه من گاهی نیت های خوبت رو هم که در مقام عمل، عملی نشدن رو به پای اعمالت میذارم!

پ ن:

خدایا ما پیش تو قهرمانیم، هرچند نزد بنده هات پر ادعا باشیم

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۴
مسیح



(در فضای گرگ و میش قبل از اذان صبح در مقر اعزام نیرو به خط،چند شب مانده تا عملیات،صدای گریه ای شبیه گریه ی بچه ها به داخل سنگر پنج نفره شنیده میشود، مسعود بد خواب از صدای گریه اذیت میشود و بیرون سنگر میرود)

+(زیر لب) دیگه شور عرفان و نماز شبو روضه اینارو در آوردن (باصدای بلند)بابا شب برا خواابه یا ایها المومنین!

(چند قدم مانده به صدای قدم هایش را کند میکند و در حالی که از شیب خاکریز پایین میرود)

+آاقا مسلم.آاقا جواد.آقای مهرابیی برادراا به خدا جاتون ته بهشته, خداشاهده اگر نبردنتون من حاضرم همه ثوابامو بدم شما برید تو بهشت,بسه دیگه نماز شب تعبد به خدا خواب و زندگی داریم.حداقل در درگاه الهی زجه نزنید..

(از شیب پایین می آید و به مردی بر میخورد چمباتمه زده و پارچه ای روی سر کشیده, بدنش با هر صدای گریه مثل مردی که لگد بخورد از جا تکان میخورد, صدای گریه خیلی جانسوز است)

+برادر فاز پروندی قسمت شنواییتم از دست رفته! بابا میگم سلب آسایش مومنین هم گناهه!

_(به گریه ادامه می دهد)

+با شماما برادر!

(به سمت مرد میرود و پارچه را از روی سر مرد کنار میکشد ولی حرف توی دهانش میخشکد)

_ععع..کامبیز تویی! چته بچه مثل ننه مرده ها زجه میزنی!

(زانو میزند و کنارش میشیند)

+مادرت چیزی شده؟

_نه

+بابات؟؟

_نه

(دوماه بعد.خانه کامبیز.شلوغ و پر سر وصدا،مسعود در حال مدیریت اوضاع)

+(در گوش سالار) سالار حواست باشه.مادر کامبیز اومد اجازه نمیدید به بدن نزدیک بشه.با خواهرش صحبت کردی مدیریت کنه مادرش رو؟

_والا اقا مسعود.نه راستش

+نه؟ مرد حسابی میاد الان!! _حاجی نمیتونم بگم.نمیتونم. به خدا سخته

+سالار یه بار کار سپردم بهت!!

_نمیتونم حاجی

+خدا هدایتت کنه!خانم سرخابی ببخشید چند دقیقه

(خواهر کامبیز به سمت مسعود می آید)

+من عذرمیخوام از حضورتون.تو این شرایط.ببخشید

*خواهش میکنم.ببخشید چرا نمیذارید بریم پیش داداش.این حرکتشون زشته.ما عزاداریم!

+عذرمیخوام.شرمندم.ولی قبل رفتن سمت پیکر باید یه نکته ای بهتون بگم تا شما یک نقش بزرگ رو امروز به عهده داشته باشید..

_چی شده؟

+یه شب با صدای گریه کسی تو سنگر از خواب بیدار شدم(تکه داستان بالا را در نظر بگیرید) بهش گفتم چته پسر؟ گفت مسعود یادته حاجی سیف رو میگفت کار رو اینجا جدی بگیرید حضرت فاطمه موقع شهادت میاد بالاسرتون؟ من وقتی تنم بوی سیگار میدهخجالت میکشیدم برم خونه جلوی بابام! مسعود من با این صورت چطور توی صورت حضرت نگاه کنم.خانم سرخابی اون شب کامبیز یه دعا کرد متاسفانه یا خوشبختانه منم آمین گفتم.خواستم بگم.وقتی مادر رو میبرید سمت کامبیز حواستون به دعاش باشه، صورتش..



بهشت زهرا

1393






پ ن:

ما با این صورت های ....

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
مسیح
تازگی ها فهمیدم که پدر
علاقه شدیدی به سینمای کلاسیک به خصوص ایتالیا دارد
خیلی وقت است که ساعت تا یک بامداد میشود
پدر تلوزیون را روی شبکه نمایش میبرد که شبها سینمای کلاسیک را مرور میکند
و بعد از ده دقیقه میخوابد
حس میکنم نوستالوژی فیلم های چند و بوقی سال پیش برای پدر حکم لالایی برای خوابیدن را دارد







پ ن:
آواره آن کسی نیست که خانه ندارد و یا خانه اش ویران شده باشد
آواره آن کارتون خواب نیست
آواره آن کودک سر راهی هم نیست
آواره منم
که در خانه یک مکان یک در یک هم ندارم
اتاق ها تحت تملک ساکنانشان است
پدر هم تابستان و زمستان در هال میخوابد
و تمام وسایل من
زیر مبل کنار هال است و محل کار من
وسط هال در میان تاریکی مطلق و جمع کردن حواس به اینکه صدای کیبورد از یک حدی فراتر نرود که دیگران فکر کنند طوری شده
فردا هم مامورین اماکن خانه
هر تکه از وسایلم را به جرم بی نظمی و اخلال در نظم حاکم بر خانه به گوشه ای بیفکنند
خدایا
به داد مردم مظلوم فلسطین و شام و عراق و افغانستان و ..... اینجانب برس.
۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مسیح

تصور کنید

قاب ها از واقعیت افزوده سود می بردند

یعنی هر قاب در حال زمزمه وصیت نامه شهید یا آثار صوتی به جا مانده از همان شهید میشد

زمزمه ای آرام و روح بخش قطعه ها را در خود مینوردید

صدای وصایایی که در گوش تاریخ زمزمه میشد

یا صدای نوحه خوانی شهیدی که از قابش پخش میشد






پ ن:

یا حتی بعضی عکسهای درون قاب ها مثل روزنامه های دنیای هری پاتر متحرک بود 

پ ن:

رازهای گلزار

پ ن:

#قاب_ماندگار

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
مسیح


سی ساله تو هر فصل ماهیگیری و بعد هر نوبت صید

کنار تور وایمیسه و با چشماش کل تور میجوره

تازه واردا نمیدونن که قصدش از این کار چیه

ولی قدیمیای تعاونی خوب میدونن دنبال چی میگرده

وقتی پسرش رو، آب تو عملیات کربلای چهار برد

رسول از اون به بعد چشماش رو دوخت به تورهایی که از آب بیرون میومد

تعاونی رسول یک قانون نانوشته داشت

تور ها باید با احتیاط چک بشند

صیادها به رسول میگفتند که پسرش تو اروند غرق شده و اینجا دریای خزره

اما یونس اعتقاد داشت

آب دریاها بلاخره یک روز بهم میرسه

و اونم یک روز یونسش رو توی تور میبینه



دریای خزر

فروردین93





پ ن:

خدایا

همه ما منتظریم

و انتظار

از چیزی که فکر میکردیم

خیلی سخت تر است...

پ ن:

داستان واقعی نیست..

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۸
مسیح