icon
بایگانی آذر ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است



خانه پدری

جایی که وقتی در صحنش مینشینی

حس میکنی کل دنیا برای توست

و تو خوشحال ترین فرد روی زمینی

مخصوصا اگر بعد از 19 روز کربلا بودن به نجف بروی

ای کاش میشد از خانه هایمان دری باز میشد به سمت صحن ایوان طلای نجف

هر وقت خسته میشدیم و دلگیر و غم زده

درب را باز میکردیم و یک راست می آمدیم در این صحن

نجف خیلی حال مرا خوب میکند





پ ن:

کاظمین هم برای من انرژی بخش است، مخصوصا وقتی چشمانت به جمال آن دو گنبد زیبا روشن میشود. حیف که یک بار توفیق هم جواریش را داشتم.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۸
مسیح

آرزو بر دلش مانده بود تا با پسرش به کربلا بیاید، او پشت ویلچرش را بگیرد و ببرتش حرم، توی بین الحرمین با هم بنشینند، پسرش دم بگیرد، برایش زیارت عاشورا بخواند، ناحیه بخواند، بعد او را ببرد نجف، مسجد کوفه، سهله، او را ببرد کاظمین اگر شد سامرا

ولی تمام این ها روی کاغذ رویایی بیش نبود 

پسر او سالها پیش برای بازگشایی راه همین کربلا جانش را فدا کرده بود.

خسته بود زانو درد امانش را بریده بود. دست به کمر آرام آرام در میان شلوغی جمعیت پشت به حرم سیدالشهدا به اسکانشان باز می گشت.

نا گهان صدا محیط را پر کرد، کاروانی بزرگ نوحه خوان به سمت حرم می آمدند، یک توده پر فشار جمعیت 

مادر از شدت صداها سر بر آورد و دست را روی چشمانش سایه بان کرد

چه نوحه غریبی:

اگر کشتن چرا آبت ندادن ...

مرتضی همیشه آخر هیات مسئول خواندن این دم بود. 

توده جمعیت همینطور جلو می آمد تا مادر را در خود غرق کند.

حالا مادر روبروی توده جمعیت است و ما از پشت شانه های او جمعیت را میبینیم.

ناگهان میانه جمعیت شکافته میشود.

دست پسری یک چوب بلند است با یک مساحت مستطیل شکل روی آن.

حالا ستون جلویی جمعیت به مادر رسیده

تصویر مرتضی است و گویی کسی به نیابت از او آمده‌.

حالا مادر میان حلقه سینه زنان کاروان افتاده، بی آنکه اعضای کاروان بدانند او صاحب آن عکس روی چوب است.

مادر به آرزویش رسیده

مرتضی روی چوب مقابل اربابش نوحه میخواند و مادر به سینه میزند... 




پ ن:

این مسئله نیابت در اربعین مسئله پر برکت و درست و دقیقی است.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۳
مسیح

دی یا لوگ:

یه سری افراد هم هستند

فضای مجازیشون پر پست های عاشقانه ی کشدارو و توصیفات روی محبوبانشونو و شکست های عشقیشون و پست های به در بگو دیوار بشنوست و خجالت اوره

بعد میگن ای کاش جایی بود آزادانه حرفهایمان را میزدیم...

یکی هم اومده زیرش گفته 

آری ای کاش قضاوت نکنیم...



پ ن:

نسل جدید و وحشتناکی از جامعه مذهبی در آینده خواهیم دید

که دود از کله همه مان بلند خواهد کرد...

هر چند که شمه هایی از آن را این روزها هم میتوانید ببینید.

پ ن:

گلوله برفی که چند سال پیش بودنش را متوجه نشدیم آرام آرام بهمن میشود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۲
مسیح

گاهی وقتها وضعیت آدم 

میشه مثل پسر بچه ای که تو این سرمای هوا کنار خیابون چمباتمه زده 

و‌ کسی از کنارش رد میشه یه اسکناس ده هزاری بهش میده

ده هزار که سهله، تو اون لحظه یه چک یک میلیونی هم نمی تونه از سوز سرما کم کنه.



پ ن:

امروز بیرون یک لحظه یاد کارتون خواب ها افتادم، تا مغز استخوانم یخ زد...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۶
مسیح

بچه ی دو سه ساله ای داشت، در این مدت تا صدای زنگ ایمو در می آمد، می پرید پشت و تلفن و تا چهره دخترش نمایان میشد از خود بی خود میشد و شروع میکرد به شکلم در آوردن و بچه گانه صحبت کردن.

خیلی اذیتش میکردم و سر این موضوع با او شوخی میکردم، گاهی ادایش را در می آوردم.

یک سری وقتی با ایمو با مادرم تماس گرفتم یک دفعه دیدم دوتا لپ های یاسمین زهرا تصویر را پر کرده

یک دفعه از خود بی خود شدم و بلند با لحنی بچه گانه گفتم:

سلااااااام یاسمین 

گل از گل چهره ام شکفته بود و لبخند کش داری داشتم، بعد نازنین زهرا هم وارد تصویر شد، مدتی با همین حالت مکالمه کردم

تماس که تمام شد گفت من برای بچم این کارارو میکردم تو برای خواهر زاده


خدایا بعد ها وقتی همسر و فرزندی داشتم

اگر قرار است مرا با این دو امتحان کنی

تو را به خودت قسم، ظرفیتش راهم بده

امتحان خیلی سختیست...




پ ن:

توی مدت کربلا بودنمان با او، کلی حسودیم شد که من چرا یک دختر ندارم که پشت تلفن کلی برایش ادا در بیاورم و ...

:)

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۵
مسیح

روزهای اول در کربلا در یک ساعت های مشخصی از روز یک دفعه صدای موسیقی سریال یوسف بلند میشد. از علاقه ی عجیب عراقی ها به سریال یوسف خبر داشتم برای همین هر وقت می شنیدم میگفتم شاید صدای نمایشیست، یا موکبی یا نمیدانم صدای حسینیه ای

اما وقتی تعداد بلند شدن این صدا در روز زیاد شد و در همه جا شنیده میشد به شدت کنجکاو شدم که بفهمم این صدای چیست!

از هر کسی هم پرسیدم جوابی نداشت

روز های آخر وقتی داشتیم از خیابان های پشت حرم رد میشدیم یک دفعه صدایش را خیلی واضح و بلند شنیدم

سریع سر چرخاندم و دنبال صدا گشتم

صدا از یک کامیون می آمد

کامیون گاز که برای توزیع آن وارد محله ها میشد :|

یک جورهایی مثل آن صحنه ای که یوسف به پدرش می رسید یعنی یک همچین رابطه ای

فکرش را هم نمی کردم منشا صدا این باشد

نفوذ فرهنگی حتی تا کامیون حمل گاز در عراق

روح مرحوم سلحشور شاد 

:)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
مسیح