icon
بایگانی دی ۱۳۹۶ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است



عکسها یه لحظه از زندگی آدم رو میگیرند و برای همیشه پیش خودشون نگه میدارن

لحظه ای که بعد از صدای شاتر دوربین دیگه برای همیشه از ذهن تو حذف میشه و تو رو مجبور میکنه که هر وقت خواستی به اون لحظه فکر کنی بری و بگردی و اون عکس رو پیدا کنی تا پازل ذهنت رو تکمیل کنه.

این ها جملات احمد بود

تو سه سالی که کنار هم تو محور های مختلف میجنگیدیم حتی یک عکس هم ندارم که توش به دوربین نگاه کرده باشه

احمد همیشه گاوصندوق چشمهاش رو از جیب بری های لنز دوربین پنهان میکرد.

میخواست همیشه لحظات رو زندگی کنه

میگفت:

یک بار برای آخرین عکس با پدرم به لنز خیره شدم و بعد از اون دیگه نتونستم آخرین دیدار با پدرم رو که بعد از اون عکس مرد، به خاطر بیارم.

برای همین بود که تنها دارایی احمد تو اون سالها یه دست لباس خاکی بود و آخرین عکس با پدرش که همیشه توی جیبش بود چون دیگه نمی تونست آخرین لحظه پدرش رو به یاد بیاره الا با عکس.

اون روزها من سارق لحظه های بچه ها بودم

و این رو زمانی فهمیدم که بعد از جنگ

جز با عکس ها، دیگه نمی تونستم اون روزها رو تصور کنم

و هر عکسی رو که از دست میدادم اون لحظه رو هم برای همیشه به دست فراموشی میسپردم.






پ ن:

مثلا من یک عکاس جنگم که از احوالاتم میگویم.

پ ن:

عکس از @bahram.mohammadifard 

اگه هنوز صفحشون رو دنبال نکردید

فقط این رو بدونید که کلی حال خوب رو از دست دادید (در اینستا)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۳
مسیح



(از پنجره به بیرون نگاه میکند)

+امسال آسمون خشکه خشکه، نه بارونی نه برفی

_اره والا نفرین شده اسمون امسال

+گذشته از اینا چه ضرری کردم امسال..

_چطور؟

+کلی رفتم بارونی و چکمه خریدم برای زمستون حالا مجبورم مثل خل و چلا بپوشمشون برم بیرون



(از پنجره مشرف به زمین بیرون را نگاه میکند و در فکر فرو رفته)

+آقا حجت..

_(خیره مانده)

+آقا حجت!

_بله..بله خانم

+چاییت یخ کرد! دومین بار برات عوضش میکنما! کجایی؟ بده عوض کنم برات

_عه ببخشید خانم (با دستش به بنده لیوان میزند) نه خوبه وقت خوردنشه، (قندی در دهان میگذارد و یک باره چای را سر میکشد و باز به بیرون نگاه میکند) امسال آسمون خشکه خشک...

+آره والا..یه چیکه آب نیست.. حجت چی میشه زمین؟

_تا وقتی بارون نیاد هیچی...روزا میرم هی زمین رو بیل میزنم به خودم میگم فردا بارون میاد..







پ ن:

از وقتی این عکس از نماز باران رو دیدم

مدام به چهره و حالت این مرد فکر میکنم

و به اینکه ما چقدر نعمت های خدا رو میفهمیم و درک میکنیم و برای نبود یا کمبودشون سوگوار میشیم و دوباره میریم در خونه خدا و ازش درخواست میکنیم

گاهی نگاه ما به نعمت های خدا اینقدر روتین و طلبکارانست که حتی در نبودش سراغش رو هم نمیگیرم اگرم بگیریم از بنده خدا میگیریم نه خودش

پ ن:

برای باریدن بارون و برف دعا کنیم

اما هدفمون راه رفتن زیرش و عکس گرفتن باهاش نباشه

که اونم خوبه

ولی این بار دعا کنیم برای اینکه نعمت نازل بشه برای اونایی که این نعمت رو میفهمن

باهاش زندگی میکنن

شکر گذارشن

و زندگیشون به اون بنده.

پ ن:

عکس از نماز باران مردم بیرجند

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۴
مسیح

به شدت نیازمند یه دخمه کوچیک و نقلی برای اوقات تنهایی که تایمشون هم خیلی زیاده هستم

یه دخمه ای که دیواراش برای خودم باشه

بتونم تا سقف چیز میز بچسبونم روش

یه طرفش کلا تخته باشه

یه گوشش میز تحریر

اگه یه تشک بالش هم داشته باشه خوبه

به شدت احساس نیاز دارم بهش

اصلا یه وضعی..






پ ن:

تنهایی مثل نوشابست یا هر چیز مضر ولی خوشمزه ی دیگه

لذت بخشه ولی اثار جبران ناپذیری بر روح میذاره

پ ن:

تنهایی که در پ ن بالا ذکر شده، از نوع اون تنهایی های رایج ضد اجتماع نیست

خلق یه دنیای اختیاری مطابق با اجزای ذهنیه که توش بهره وری ذهن به حداکثر خودش میرسه

و عموما انسان های دیوانه خواهان همچین چیزی هستند

چون بعد مدتی شما رو به شدت دچار اشتباهات محاسباتی بین دنیایی میکنه

پ ن:

میدونم پ ن بالایی خیلی پیچیده شد

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۲
مسیح






(داخل رینگی بچه های شیفت صبح بعد از خوردن نهار دراز شده اند و چرت میزنند، ظهیر جلوی در می آید و چند بار محکم به درب رینگی میزند)

+خادما پاشن، زائرا دارن میان تو یادمان ، بپاشید ببینم

(به جز دو سه نفر کسی بلند نمی شود، فقط از این پهلو به آن پهلو میشوند، ظهیر دوباره به درب میزند و این بار لحنش را عوض میکند)

+با عرض معذرت، زائرین محترم بیدار شن، خادما دارن میان تو یادمان (با این جمله ظهیر رینگی از خنده منفجر میشود و بچه ها یکی یکی از جا بلند میشوند و لباس ها را مرتب میکنند

اسفندی سراغ جایگاه اسفند میرود، از انبار، ذغال ها را برمیدارد و اسفندها را چند مشت توی جیبش میریزد، تکه کارتون را هم برای باد زدن برمیدارد

مسئول قرآن گرفتن هم با تشریفات خودش قرآن را از روی میز برمیدارد و راه می افتد و ..)

+کرییییمممم پاشو...کرررریییم تو مسلمون نیستی لامصب پاشوووو

_والا مسلمونم بلا مسلمونم به خدا اگر گبرم بودم نباید اینجوری ازم بیگاری میکشیدی ظهییر

+پاشو کریم لش کردی تو رینگی، پاشو این بوقیا باز چنتاش به مشکل خورده، تکون بده زائرا اومدن تو یادمان، کانال هنوز صوتش راه نیفتاده

_نامسلمون از دیشب تا ساعت ده صبح داشتم اون موتور برق بی صاحاب رو تعمیر میکردم الان ساعت یک بعد از ظهرِ بزار یکم بخوابم خو!

+پاشو قمپز نیا بابا، مهندس مهندس بستیم به خیکت باورت شده ها پاشو صوت رو هواس!

_بابا چی چیه این صوت، پدرمون رو درآوردی پنج سال آزگاره اینو بیست چهاری گوش دادیم، اصلا من میرم ورودی کانال براشون میخونم

(بعد صدایش را عوض میکند و بلند میشود روی دو زانو مینشیند با چهره ای که مثلا حس گرفته)

_لااااا لالالالالا لاااااا لا...چه میجویی عشق! همینجاست (با دستش زمین را نشان میدهد) چه میجویی انسان؟ همینجاست! (با دست به خودش اشاره میکند) همه تاریخ اینجا حاضر است بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار (بغض)، او هم اینجا باشد

(وقتی کریم به این قسمت میرسد ناخودآگاه زیر گریه میزند و سرش را روی زانوهایش خم میکند)

+خاک بر سرت کنن اینقدر دلت پاکه!

(ظهیر خنده کننان سر کریم را میبوسد و بعد سوار بر ترک موتور سراغ بلندگوهای بوقی یادمان میروند)

+وصصل شدد؟

_نهه صبر کننن!

(چند سیم را به هم‌ میپیچاند و بعد یک دفعه صدا با خش قطع و وصل میشود و تکه اول صوت پخش میشود)

+درست شد؟؟

_آخراشه بزار...آع آه..حله.. بگو دوباره پخش کنه

(بچه های اتاق صوت دوباره صوت کانال را پخش میکنند و این بار صدا در کل کانال پخش میشود، کریم بالای نردبان به یادمان نگاه میکند که پر زائر شده)







پ ن:

به یاد دوران زندگی در فتح المبین که کوتاه بود اما پر برکت
پ ن:

یکبار به محمد حسن گفتم، این صوت رو چندبار پخش میکنید حفظ شدیم به خدا! چیز جدید بزاریم گفت خب شروع کن بخون ببینم، اولش را خواندم باقیش یادم رفت،گفت اینقدر گوش بده تا حفظ شی، هنوز حفظ نشدم

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۰
مسیح




19دی ماه

این تاریخ

مناسبت های مختلفی داره

از قیام مردم قم

تا مثل همین پارسال سالروز فوت حاج آقا

ولی مهم ترین خبرش برای ما اینها نبود

خبر پیدا شدن و اومدن تو

گرچه تیتر یک خبرگزاری های دنیا نبود

ولی برای ما مهم ترین خبر دنیا بود

البته تو بین شلوغی های این خبر

یک خبر کوچیک و بی اهمیت هم وجود داشت که تو موج خبر تو گم شد

به دنیا اومدن نوزادی با کله قرمز در یکی از بیمارستان های تهران

اون خبر مهم 

و این خبر کم ارزش

یه نقطه مشترک داشت

مادر اون نوزاد کله قرمز

خواهر اون گمشده ی پیدا شده بود

چند وقت بعد

مادر اون نوزاد وقتی دست و بالش به بچه تازه به دنیا اومدش بند بود

از توی ماشین تشییع پیکر برادرش رو نگاه میکرد...




نوزده دی سالروز پیدا شدن پیکر مفقود تو بود

نه هیچ مناسبت دیگه ای

#شهید_محمد_جعفر_حائری









پ ن:

در مقابل اومدن تو

انگار من رفته بودم...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۶ ، ۰۰:۴۲
مسیح



+میگن سی ساله خونتون نرفتی! آخه چرا؟؟

(عکس را از لای یک دفترچه قدیمی در می آورد کمی به آن نگاه میکند و آرام جلوی مرد میگذارد، مرد نگاهی گذرا به عکس میکند)

+به خاطر یه عکس؟؟

_نه این دفترچه هم هست

(دفترچه را می چرخاند به سمت مرد و آرام هل میدهد به طرف او، مرد نگاهی به دفترچه میکند و یک ورق را تکان میدهد)

+به خاطر یه عکس و یه دفترچه قدیمی سی ساله خونت نرفتی؟! داری باهام شوخی میکنی؟

_مسئول اعزام منطقه بودم...






پ ن:

از سری قصه هایی که قرار شد کامل کننده اش ذهن شما باشد.

پ ن:

دیالوگ ها خیالی است..

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۰۳:۲۴
مسیح



به گزینه ها نگاه کنید

گزینه دو

گزینه تفریحی و شوخی است اصلا محتوای درستی ندارد، پیام رسان بودن یا رسانه بودن صرفا یک لفاظی است

گزینه اول هم با تاکید بر قید راه اندازی دوباره مخاطب را از خودش دور میکند

اما گزینه سه با قید «به کار خود ادامه دهد» بدون شرط، چشم مخاطب را میگیرد و اینطور به نظر میرسد که گزینه اصلی خود اوست

اما در واقع رقابت اصلی بر سر گزینه یک و دو ست

و برنده نهایی هم آشنا و تفکرات اوست

تلگرام یا هر پیام رسان و شبکه اجتماعی دیگری

بدون ترویج

خشونت و تروریسم و نفرت پراکنی

به چه کار آشنایان می آید

بدون اینکه کار و کاسبی آن ها را تعطیل کند؟









پ ن:

از پشت کوه نیامده ایم آقای آشنا

پ ن:

چه کسی میتواند از حذف، خشونت و تروریسم و نفرت پراکنی و محتوای مستهجن از تلگرام بدش بیاید و آن را شرط راه اندازی دوباره تلگرام قرار ندهد؟

آیا می دانید دامنه درخواست ها و همچنین همکاری شبکه های اجتماعی و پیام رسان ها با دولت های دیگر در اروپا و آمریکا چه ارتباط تنگاتنگ و شانه به شانه ایست؟

پ ن:

بعضی ها آمده اند تا آمد نیوز ها نروند

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۳
مسیح



یادم هست کمی قدیم تر از این روزها

اگر خانواده ای هوس کباب میکرد یا میرفت در یک کبابی و میخورد

یا کباب را بهانه رفتن به طبیعت میکرد و آنجا بساطی به پا میکرد

و یا اگر مجبور میشد در خانه درست کند به خاطر بلند شدن دود و مزه اش، یکی دو لقمه راهم‌ درِ خانه همسایه ها میفرستاد.

.

فقر به جز اینکه یک حقیقت است، یک مفهوم نسبی نیز هست

در شهری که همه نان و ماست بخورند کسی آن فرد دیگر را فقیر خطاب نمیکند

حتی اگر یکی دو نفر هم وعده گوشت سر سفره شان باشد باز باقی مردم به هم نگاه میکنند و دلشان کمی آرام می شود

اما امان از آن زمانی که عده ای از مردم شهر نه تنها وعده غذایشان چرب تر شود بلکه با این وعده غذایی پز هم بدهند

از آن به بعد دیگر فقط خدا باید به داد دل باقی مردم برسد.

داستان امروز دلسوزی های خاله خرسه سلبرتی ها همین قصه است

تمام روزهای سال را روی فرش های قرمز و مهمانی های آنچنانی و لباس های رنگ و وارنگ زندگی میکنند و صفحات مجازیشان آه از نهاد مردم بلند میکند

ولی حرف از اعتراض و همدردی با مردم هم میزنند

.

میگویند

روزی در یک مدرسه غیر انتفاعی در یک نقطه پولدار نشین، معلم موضوع فقر را برای انشا مقرر میکند

فردا هم یکی از بچه ها انشایش را برای بقیه میخواند:

به نام خدا

یک روز یک خانواده ای بود که خیلی فقیر بود

خدمتکارشان فقیر بود

راننده شان فقیر بود

آشپزشان فقیر بود

باغبانشان فقیر بود

و ...





پ ن:

وضعیت امروز اقتصادی و روانی مردم

به جز مسئولین

یک عامل سرسخت دیگر هم دارد

آن هم سلبریتی ها و پولدارهای زالو‌ صفت و بی رحمی که مردم بی گناه را تماشاچی تأتر دارایی ها و بریز و بپاش هایشان میکنند

تأتری که روح و انگیزه مردم را میکشد.

پ ن:

آه از نهاد مستضعفین بلند نکنیم

حتی شما دوست عزیز..

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۰۳:۲۶
مسیح


روحانی شاید این روزها بیشتر از هر زمان دیگری در زندگیش احساس تنهایی کند.

رییس جمهور منتخب بیست و سه میلیون رایی که حالا در مواجهه با سخت ترین بحران دوران ریاستش بی یار تر از هر زمان دیگری است.

کمی به عقب برمیگردم به زمانی که هنوز یک سال هم از آن نگذشته.

سلبرتی ها و هوادارانی که مردم را از ترس باقی نامزد ها به سمت روحانی کیش میدادند و تنها راه علاج مشکلات را اعتماد دوباره ملت به روحانی میدانستند.

حالا در این مدت کم چه اتفاقی افتاده که دور روحانی در مصاف با این چالش سخت خالی تر از هر زمان دیگری شده؟

.

اتفاقات و شعار ها و فریاد های روبروی سر در دانشگاه تهران را که با خودم دوباره مرور میکنم ذهنم ناخود آگاه به یاد صحنه ای مشابه اما با چینشی متفاوت می افتد

شب های واپسین انتخابات و دانشجویانی که روبروی همین سردر برای حمایت از او فریاد میزدند و در اثبات او ساعت ها بحث میکردند..






پ ن:

صحبت، صحبت حمایت از دولت و نادیده گرفتن ناکارآمدی و نارضایتی ها نیست

صحبت تب تندی است که زود سرد میشود

داستان سرمایه گذاری غلط است

داستان آدم هایی است که پشتوانه ی قابل اتکایی نیستند...

پ ن:

روحانی تنها نیست

چون رییس جمهور 

حمهوری اسلامی ایران است.

پ ن:

صحبت هایی هست, منتها اگر این اینترنت گرامی و وی پی ان های شلوغ مهلت دهند

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۷
مسیح

از خانه دوستی بعد از اینکه زلزله شد آمدیم بیرون تا نگاهی به خیابان ها بندازیم و وضع مردم را تماشا کنیم

برای من زلزله بعد از تجربه کرمانشاه دیگر هیجان انگیز نبود

با اینکه از این لرزه یواش ترسی به دل نداشتم اما خیلی هم آرام نبودم

مدام خانه ها را نگاه میکردم، کوچه های پر از ساختمان های نیم بند را و آدم هایی که چنتا چنتا از آن ها بیرون میزدند

و بعد فکر میکردم اگر میشد آن چیزی که نباید، چه وانفسایی میشد.

زن ها با دم دستی ترین لباس ها بیرون پریده بودند و بچه ها همان لباس خانه را به تن داشتند.

پمپ بنزین در چشم‌بهم زدنی به صف کیلومتری رسید و ترافیک در خیابان از جلوی در پارکینگ ها شروع شد

سوپر مارکتی آب معدنی را چهار هزار تومن میفروخت و راننده های اسنپ و تپسی بعضا سعی میکردن چیزی بیشتر از قیمت نجومی اپراتورهای خود را بگیرند.

در یکی دو پمپ بنزین حتی کار به یقه کشی هم رسید.

همینطور که قدم میزدم تلفن زنگ زد و خواهرم پشت تلفن جویای حالم شد

خواهر زاده کوچکم طبق معمول پرید و گوشی را گرفت و شروع به صحبت کرد

کلمه اول کلمه دوم و بعد برای ادای کلمه سوم زبانش یک ثانیه گرفت

یک دفعه جاخوردم و بغض کردم

به خواهرم با لحن لرزان گفتم چرا صدایش اینجور شد گفت کمی ترسیده 

گوشی را دوباره به دست او دادن و تا مطمئن نشدم لکنت از زبانش نرفته تماس را قطع نکردم.


در تمام مدت

همه چیز مدام به صورت موازی در ذهنم به کرمانشاه کات میخورد 

و در جواب آدم هایی که پیروزمندانه از نترسیدن ها و رفتار های غرورمندانه شان تعریف می کردند فقط لبخند میزدم.







پ ن:

امیدوارم رابطه دنیا و زلزله همیشه دوری و دوستی باشد.

پ ن:

دوستی میگفت

تهران اگر زلزله بیاید ترجیح میدهم بمیرم تا زنده بمانم و بین زامبی ها ادامه زندگی دهم.


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۲:۰۸
مسیح