icon
بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۷ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است


تجربه تاریخی میگوید

همیشه یک فرد یا گروه چیزی را خلق میکنند

و همیشه فرد یا گروهی دیگر در نقطه ای متفاوت هستند که آن را حتی از خالقانش خیلی بیشتر جدی بگیرند و مقدسش کنند

مثلا :

روشنفکری را گروهی برای اهدافی مشخص پایه گذاشتند

اما کیلومتر ها دور تر یعنی در ایران گروهی آنقدر جدیش گرفتند که در آن غرق شدند

یا مثلاً

چهل سال پیش به رهبری پیر جماران مردم ایران برای آرمان هایشان انقلاب اسلامی را برپا میکنند

اما امروزه 

فرد یا گروه هایی در کیلومتر ها دورتر آن را جدی میگیرند و به آن به چشم نقشه راه نگاه میکنند.


نمیدانم این خاصیت مخلوقات است

یا کفران خالق ها

اما هرچه که هست

کاریکاتور محشریست...




پ ن:

به نظرم اینکه حتی برای این ظلم بزرگ خم به ابرو نیاوری

هنر است

و انجام دهنده اش را میتوان به جِد

هنرمند نامید

والا واکنش نشان دادند به این قضیه خیلی بدیهی و عادی است.

پ ن:

نوبت انتفاضه های ما برای باز پس گیری قدرت از دست نااهلان داخلی کی میرسد؟

#القدس_عاصمة_فلسطین

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۱
مسیح



حلیمه بانو داخل حیاط مشغول رسیدگی به وضع باغچه خانه است، زنی سی سال و جا افتاده با چهار فرزند

ناگهان درب خانه با لگد بچه ای هفت/هشت ساله باز میشود و پسرک دوان دوان خود را با باغچه میرساند و روی چمن و گل ها پایکوبی میکند و همه‌چیز را له میکند.

از بین درب نیمه باز خانه

شمایل یک مرد مسن به چشم میخورد با لبخند کش دار که نشانه ذوق کردن است، چشمانش را به پاهای پسر دوخته و رقص مرگ پسرک را روی گل‌های باغچه نگاه میکند، گویی مست شده.

حلیمه که انگار به دیدن این صحنه عادت داشته باشد، با چهره ای بی تفاوت، قیچی هرس را به بند شالش آویزان می‌کند و دست می اندازد زیر کتف پسرک و او را بلند می‌کند و تا دم درب خانه میبرد

بعد لگدی بچه را به سمت مرد راهی میکند.

پسرک تخس، خود را به پاهای بلند مرد می‌چسباند و در حالی که نعره میزند، با دست حلیمه را نشان میدهد.

مرد دستش را لای موهای پسرک میبرد و بعد با نگاهی که هنوز پوزخند دارد، حلیمه را نگاه میکند.

حلیمه قیچی هرس را از پر شال خود در می آورد و به طرف مرد میگیرد:

«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»

مرد که پوزخندش شکل خنده های عصبی به خود گرفته لب های بی رنگش‌را باز میکند:

«حرف زیاد میزنی حلیمه، هر روز همین را میگویی و من هر روز باغچه ات را ویران میکنم و این را هم بدان، به ازای هر لگدی که به کودک تخص من میزنی، او هار تر میشود!»

کودک از پس پاهای مرد، چهره اش را به سمت حلیمه برمیگرداند و دندانش هایش را نشان میدهد.

حلیمه نگاهش را از صورت کودک میدزد و به داخل خانه بازمی‌گردد و در چهار چوب همزمان با بستن درب، با صدای بلند می‌گوید:

«پسرانم راه رسم جنگیدن با سگ‌ هار را بلدتر هستند!»

درب را میبیند

نفس عمیقی میکشد

بیلچه و بذر را برمی‌دارد و دوباره به سمت باغچه می رود

بذرها را می‌کارد

در حالی که زیر لب می گوید:

«پسرانم! جواب لگد پرانی های کودک تخست را خواهند داد...»



پ ن:

مادربزرگ عزالدین

#فلسطین

#القدس_عاصمة_فلسطین

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۴
مسیح


همیشه در سناریو های ذهنیم برای آزادسازی قدس و نابود کردن #اسرائیل دنبال لوکیشنی می‌گشتم
که همه شان به آن پناه بیاورند و بتوان با هم گیرشان آورد.
لوکیشنی که یکی از اهداف حمله باشد
حالا پیدایش کردم
عکس هایش را به خاطر میسپارم
و تک تکشان را در سناریو ها وارد میکنم

میدانی
آزاد سازی #قدس
بدون فتح سفارت #آمریکا 
مزه نمی‌داد
یک جوریی بود
انگار که کار ناقص میماند






پ ن:
مراقب باش جا نمانی...
پ ن:
مسیرم از حرم است
قدس را هدف دارم
پ ن:
جای عزالدین خالی
برای دیدن این روزها 
#فلسطین
#غزه
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۶
مسیح

راستی!

یادم رفته بود بگویم

دست «دیالوگ» را گرفتم و از تلگرام به بله کوچش دادم

«دیالوگ» میخواستید در «بله» هستیم


https://ble.im/diialog

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۳۵
مسیح



چند اربعین پیش 

مادر مهدی از جوانی که در راه نزدیکی‌های ایستگاه آتش نشانی ایستاده بود طلب کمک میکند

و آن جوان با دیدن روی خوش از طلب کننده، علاوه بر کمک کردن، آن ها را به خانه خودشان در نجف حواله می‌دهد و در آنجا مادر آن جوان از میهمانان پذیرایی می‌کند. 

از آن طلب کمک و مهمانی، حالا چند اربعین می‌گذرد و آن جوان و خانواده‌اش تبدیل شده اند به بخشی از خانواده مهدی

می‌روند و می آیند

می‌خوردند و سفره ها پهن میکنند

و گاه و بی گاه از احوال هم در فضای مجازی آگاهند.


آن جوان همین مرد نشسته در گوشه قاب عکس است که درد کمر نگذاشته لبخندی کامل به لنز دوربین من بزند

سید کرار، جوانی نجفی که در آتش نشانی کار میکند

و بعد از دوبار رفت و آمد به من می‌گفت:

شیطان ژرمنی

حالا توضیح و تفصیل و چرایی این لقب بماند اما تا همین جای داستان نصفه و نیمه ما

یک نکته مهم به چشم می‌خورد:

هر رفتی

یک آمدی دارد!

در پس ریخت و پاش ها و اقامت های چندین روزه ما در خانه میزبانان صبور عراقی گاهی میشود راه رابطه ای دو طرفه را باز کرد.

عراقی ها به دلایل متفاوت و گوناگونی از جمله زیارت و توریسم پزشکی به ایران می آیند

درست است که حالا با سبک زندگی های دور از منش مهمانپذیری، ما نمی توانیم مثل مردم عراق وسایل اقامت را برای آن ها دست و پا کنیم

اما در حد دعوت یک شام

یا یک گشت و گذار در شهر مربوطه

و یا حتی پیگیری مشکلات آن ها هم نمی‌توانیم؟


برای درست کردن آن شبکه عظیم مومنین در عصر آمدن حضرت حجت

باید دست به ابتکار هایی بزنیم

باید اول خودمان مرزها را کوتاه کنیم

زبان ها را یکی کنیم

و خانواده هایمان را جهان وطنی







پ ن:

حتی یک هدیه هم نمی‌توانیم سال بعد در سفر اربعین برای صاحب خانه ببریم؟

پ ن:

این تصور را از ذهنمان محو کنیم که اربعین

ما مهمانیم و عراقی ها خادم

هر دو کنش گر هستیم.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۳
مسیح



بنی صدر در سفری به کرمانشاه می‌رود

و طبق این رسومات معمول در سفرهای استانی، برای او دیدار با خانواده شهدا را هم در نظر میگیرند.

بنی صدر وارد خانه شده و مشغول احوال پرسی می‌شود.

مادر شهید از راه می‌رسد و محکم یقه بنی صدر را میچسبد و تکان میدهد و از دست اقدامات او بر ضد بچه های حزب اللهی و بسیجی شکایت میبرد، بعد با خواهش و وساطت جمع یقه بنی صدر را رها می‌کند.



احمد (متوسلیان) به او سپرده تا سرپرست بیمارستان در کردستان باشد و لحظه ای از مجروحین و مردم غافل نشود.

یک روز احمد وارد بیمارستان میشود و متوجه وضعیت مجروحی می‌شود که با دستان خونی و چرک مشغول غذا خوردن است، گویا کسی در بیمارستان به او نرسیده.

سراغ گماشته خود را میگیرد و میفهمد که در اتاقی خواب است.

به سراغ او میرود، یقه اش را میگیرد و کشان کشان او را برای حساب میبرد.



ماموری در حین انجام ماموریت با شلیک گلوله ای فرد خاطی را از پای درآورده.

فرد خاطی نیز گویا فامیل نزدیک رییس دادگستری شهر درمی‌آید و برای حمایت از فرد کشته شده دستور میدهد تا مامور را دستگیر و به اشد مجازات محاکمه کنند.

پیغام می‌فرستد که دست از کار خلافت بردار ولی گوش مسئول بدهکار نیست.

به بچه ها ماموریت میدهد بروند و آن مسئول را کت بسته بیاورند حتی به زور اسلحه و زندانی کنند و تحت بازجویی قرار دهند.

بچه ها مسئول را با زور اسلحه کت بسته دستگیر میکنند و می آورند.




میدانی 

به اسم متمدن بودن و شهروند خوبی برای جامعه بودن و نه به تندوری

تبدیل شده ایم به سیب زمینی های نچ نچ کننده

تازه اگر بعضی هایمان نچ نچ هم بکنیم

ولی اگر از من میشنوی

انقلاب

با آن یقه گرفتن ها و کشان کشان بردن ها و کت بسته گرفتن ها، انقلاب می ماند

یعنی همان وقتی که مسئولی پایش را کج میگذاشت بی آبرو میشد

تو دهنی می‌خورد 

یقه میشد

و اگر رانت می‌خورد، دیوار های دفترش با گلوله تزئین میشد

این کارها را نکردیم و حالا

در جمهوری اسلامی 

مستضعفین یقه میشوند

تو دهنی می‌خورد 

کت بسته گرفته می‌شوند 

و گاهی به زور اسلحه ساکت میشوند

این کارها نکردیم و حالا

باید امثال این عکس را نگاه کنیم

و تلاش کنیم که بگوییم:

«این کارها چه معنی دارد؟»

مثل بچه های لوسِ نُنُر

که ته تهش در مقابل پس کله ای خوردن 

میگویند:

«خیلی بدی!!»





پ ن:

آه

اگر دست بند تجمل

نمی بست دست کمان گیر ما را...

پ ن:

انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی یکی نیست

باید باشد

ولی نیست...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۰
مسیح



آقای راننده
می شود کمی آرام تر بروی؟
ما این مسیر را هر سال با خون دل طی میکنیم
برای چند روز تمام دنیایمان میشود این راه
مثل هزار تو می ماند برای ما 
آقای راننده
با شما هستم!
می‌شود کمی آرام تر بروی؟!
خاطراتم دارند جا می مانند!!






پ ن:
چطور اینقدر با برکت میشوی
ای راه کوتاه...
پ ن:
#وطن
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۱
مسیح



به صدای دریا گوش کن...




پ ن:
برای باریدن کمی دیر است باران...
قبول کن
دیر...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۷
مسیح


راست میگویند

آدمیزاد بنده عادت هاست

مثلا همین امشب

در جا مهری حرم دنبال تربت کربلا میگشتم...





پ ن:

عادت نمی‌کنیم...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۶
مسیح

پسرم

کربلا رفتن

همه جوره اش خوب است 

اما اگر غافل گیر کننده باشد

حلواست، عسل است


پسرم

اگر کربلا تو را خواند

نمی توانی دست رد به سینه اش بزنی

حتی اگر مثل من باشی

روسیاه ترین 



پ ن:

حلال بفرمایید

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۹
مسیح