icon
بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۸ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

+اگه فرصت پیدا کنی، قبل رفتنت، ایندت رو ببینی یا بشنوی، حاضری باهاش روبرو بشی؟

_پیشگویی؟

+خیلی ها بهش میگن پیشگویی، ولی من دوست دارم اینجوری بهش نگاه کنم : کسی که خیلی خوب از تاریخ درس میگیره و می‌دونه سناریو های دنیا به عدد انگشت های دسته

_من دارم میرم تا یک اتفاق جدید باشم

+تو این شکی ندارم، تو قطعا یک اتفاق جدیدی، نه تنها تو همتون، همه شما که می‌رید

_پس قبول داری که از انگشت های دست بیشتره

+من درباره ی آیندت صحبت کردم نه کاری که می‌کنی

_کاری که میکنم جزوی از آیندمه

+بذار ازت یه سوال بپرسم... اول همه داستانا چطور شروع میشه؟

_یکی بود یکی نبود

+آفرین، و آخرش

_غیر از خدا هیچکس نبود

+درسته، مهم نیست وسط داستان چه اتفاقاتی بیفته، مهم اینکه اول و آخرش چی میشه، دوست نداری بفهمی آخر راهت بعد اتفاق جدید بودن به کجا ختم میشه؟

_فرقی هم می‌کنه؟

+بین کسی که می‌دونه با کسی که نمیدونه فرقی نیست؟

_هست، منظورم این بود که کمکی هم می‌کنه؟

+تو اغلب موارد دردت رو بیشتر می‌کنه

_و درد یه جور کمک به حساب میاد؟

+از من می‌پرسی؟ آره، درد یه عیاره

_اونایی که نمیدونن چی میشن؟

+پر تکرار ترین جمله ای که میگن اینه: قرارمون این نبود..

_ما با کسی قراری نذاشتیم

+همیشه یه قرار، مثل یه قرارداد کاغذی نیست، یا قولی که به کسی متذکر بشی. اگه فردای رفتنت، مادرت بگه پسری به این نام نداشتم چی میگی؟

_میگم قرار..

+قرارمون این نبود مادر.. دیدی؟

_قبلا تو این موقعیت بودی؟

+که کسی بهم آینده رو بگه؟

_اره

+نه، من از نقطه «قرارمون این نبود» شروع کردم. بعد به مرحله درد رسیدم، بعدش سراغ هم قطار هام رفتم و همه سناریو ها رو درآوردم. شدم مثل یک دایره المعارف

_دنبال چی بودی؟

+جواب یه سوال

_که؟

+که اگه بدونی ته راهی که انتخاب کردی چی منتظرته، اون راه رو میری؟

_به جواب رسیدی؟

+اگه رسیده بودم دیگه ادامه نمی‌دادم

_امید داری که من جواب سوال تو باشم؟

+دوست دارم بیشتر جواب سوال خودت باشی، همین تردیدی که حالا وجودت رو گرفته

_میدونی آینده من چی میشه؟

+پس تو هم پیش گویی

_داستان اصحاب کهف رو شنیدی؟

+نگران سکه های توی جیبتی؟

_من وقتی برگردم، بین آدم ها و خانواده و شهرم، حکم اصحاب کهف رو دارم. چند سال دیگه، اگه برگردم همین گوشه من رو می‌بینی، شکسته تر، گوشه گیر تر، بی دست و پا تر

+برای این آینده میری؟

_من بهای چیزی رو که می‌خوام رو میدم

+شکسته تر، گوشه گیر تر، بی دست و پا تر، اینا چیزایی که می‌خوایی؟

_ادم وقتی به خورشید زل بزنه، کور میشه، اون خورشید رو دیده، ولی تو کوری اون رو میبینی

+میفهمم چی میگی، ولی درک نمیکنم

_نمیشه با نچشیدن، مزه ای رو فهمید. تو نچشیدی

+راست میگی

_اگر فرصت پیدا کنی قبل رفتنم، آیندت رو ببینی یا بشنوی،حاضری باهاش رو به رو بشی؟

+پس تو یه پیشگویی

_نه، فقط بهت توصیه میکنم، دنبال جواب نباش، خودت جواب باش و الا ممکنه وقتی بر میگردم هنوز هم همین جا باشی

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۲
مسیح