icon
شهادت :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است



محسن کجایی مادر؟!

_
نه نشد دیگه مادر,اینجور مزه نمیده باید پیدام کنی..

من دیگه حال و حوصله ى این کارارو ندارم مادر بگو کجایی..

_
عی بابا این اخلاق مادر من نبودا

بیست ساله گذاشتی رفتی توقع داری من همون مادری باشم که تو حیاط دنبالت میکردم تا یه برس به موهات بکشم و توام فرار میکردی؟

_
یادته مامان..

آره یادمه مادر,بگو کجایی؟

_
نه مامان نمیشه باید پیدام کنی..

آخه مادر تو این جمعیت این همه کامیون چطور پیدات کنم فدات شم؟

_
یادته برا خریده عید رفته بودیم بازار,من تو اون شلوغیا یه دفعه دنبال چادر کس دیگه ای رو گرفتم و رفتم
نیم ساعته بازار به اون شلوغی رو گشتی و پیدام کردی,الانم میتونی

نمیشه مادر اون موقع یه پسر کوچولوی من بود یه کله قرمز همیشه سریع پیدات میکردم...

_
خب الانم پیدام کن مادر جان,هنوز همون پسر بچم..

پسر زهرا خانومم که چند سال پیش برگشت خونه اصلا مثل رفتنش نبود..

_
تسلیم مادر تسلییم

یعنی میگی کجایی؟!

_
شما پشت کامیون شش رو بگیر بیا معراج

کامیون شش؟معراج؟! راس جدی میگی مادر؟!

_
دست شما درد نکنه مادر دروغم گفتم مگه...

اومدم مادر..اومدم.. جایی نریا اومدم..

_
چشم,مثل زمان مدرسه پا جفت وای میسم تا برسی مادر

خانوما برید کنار برید کنار پسرم..پسرم...
خانوم معراج از کدوم طرفه؟!

_
مادر معراج نمیتونی بری الان تو شلوغی

پسرم وایستاده اونجا..پسرم!

مادر تو این شلوغی باید پسرت رو می آوردی؟!..خیابون دست و راست رو باید بری...
(با تمام توان جمعیت را کنار میزند تا به معراج برسد)زیر لب مدام میگوید:
محسنم اومده برید کنار محسنم...


تشییع پیکر شهدا/بهارستان94
عکس از yahya_aliee






پ ن:
حس عکس فوق العادست..دست عکاسش طلا
پ ن:
شرمنده پدران شهدا

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
مسیح

میگفت:

هی فاز برداشتین میگید بریم شهید شیم بریم شهید شیم

چه خبره؟؟ همین چهارتا جوون ریشو و مذهبی هم بخواید برید خودتون رو بکشید و به قول خودتون شهید شید چی میمونه تو این شهر؟

وایسید زندگی کنید بلکن آدم تو خیابون تو شهر مثل شما هارو ببینه، برید شهید شید که روز به روز کمتر شید؟

گفتم:

ببین تو خانوادتون شهید دارید؟

گفت:

نه

گفتم:

ما تو خانوادمون یه شهید داریم

داییم

اونقدری که رفتن دایی شاخ شمشادم یک خانواده و فامیل رو تحت تاثیر قرار داد و عوض کرد یک موسسه فرهنگی با ملیاردها ملیارد بودجه نمی تونست این کار رو بکنه

من ریشویی که میگی اگه برم شهر یکی از ریشوها و مذهبی هاش کم میشه نتیجه اون اتفاق و رفتنم و الا معلوم نبود من الان کجا باشم

یه شهید با رفتنش صد نفر رو به راه میاره

شهادت یه کار فرهنگیه

یه اقدامه!

از سر باز کردن دنیا نیست!


هیچی نگفت...








پ ن:

خدایا

این همه میرم گلزارای ایران رو میگردم و گله به گلش رو اشک میریزم

اگه قطعه مرده ها خاکم کنند

دیوونه میشم

تو رو خودت!!

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۰
مسیح
عده ای میگویند
آن زمان ها سفره ای پهن و بود و بعضی ها از ان لقمه گرفتند و رفتند و عاقب به خیر شدند
خیر اینطور نیست
سفره ها هنوز هم پهنند
این ماییم که سفره نان و نمک اباعبدلله را گم کردیم و سر سفره هزار رنگ دنیا نشسته ایم
ما سفره مان را سوا کردیم و لقمه از کاسه دیگری بر میداریم
والا
مگر نه انکه هنوز پبکر های تازه را برای تشییع می آورند؟!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۵۷
مسیح

نوشته بود

اگر طالب شهادت باشی

هر نگاه حرام ممکن است سالها شهادتت را به عقب ببرد

نشستم با خودم حساب و کتاب کردم

اگر بخواهم شهید شوم

باید عمر نوح کنم

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۴
مسیح