+اگه فرصت پیدا کنی، قبل رفتنت، ایندت رو ببینی یا بشنوی، حاضری باهاش روبرو بشی؟
_پیشگویی؟
+خیلی ها بهش میگن پیشگویی، ولی من دوست دارم اینجوری بهش نگاه کنم : کسی که خیلی خوب از تاریخ درس میگیره و میدونه سناریو های دنیا به عدد انگشت های دسته
_من دارم میرم تا یک اتفاق جدید باشم
+تو این شکی ندارم، تو قطعا یک اتفاق جدیدی، نه تنها تو همتون، همه شما که میرید
_پس قبول داری که از انگشت های دست بیشتره
+من درباره ی آیندت صحبت کردم نه کاری که میکنی
_کاری که میکنم جزوی از آیندمه
+بذار ازت یه سوال بپرسم... اول همه داستانا چطور شروع میشه؟
_یکی بود یکی نبود
+آفرین، و آخرش
_غیر از خدا هیچکس نبود
+درسته، مهم نیست وسط داستان چه اتفاقاتی بیفته، مهم اینکه اول و آخرش چی میشه، دوست نداری بفهمی آخر راهت بعد اتفاق جدید بودن به کجا ختم میشه؟
_فرقی هم میکنه؟
+بین کسی که میدونه با کسی که نمیدونه فرقی نیست؟
_هست، منظورم این بود که کمکی هم میکنه؟
+تو اغلب موارد دردت رو بیشتر میکنه
_و درد یه جور کمک به حساب میاد؟
+از من میپرسی؟ آره، درد یه عیاره
_اونایی که نمیدونن چی میشن؟
+پر تکرار ترین جمله ای که میگن اینه: قرارمون این نبود..
_ما با کسی قراری نذاشتیم
+همیشه یه قرار، مثل یه قرارداد کاغذی نیست، یا قولی که به کسی متذکر بشی. اگه فردای رفتنت، مادرت بگه پسری به این نام نداشتم چی میگی؟
_میگم قرار..
+قرارمون این نبود مادر.. دیدی؟
_قبلا تو این موقعیت بودی؟
+که کسی بهم آینده رو بگه؟
_اره
+نه، من از نقطه «قرارمون این نبود» شروع کردم. بعد به مرحله درد رسیدم، بعدش سراغ هم قطار هام رفتم و همه سناریو ها رو درآوردم. شدم مثل یک دایره المعارف
_دنبال چی بودی؟
+جواب یه سوال
_که؟
+که اگه بدونی ته راهی که انتخاب کردی چی منتظرته، اون راه رو میری؟
_به جواب رسیدی؟
+اگه رسیده بودم دیگه ادامه نمیدادم
_امید داری که من جواب سوال تو باشم؟
+دوست دارم بیشتر جواب سوال خودت باشی، همین تردیدی که حالا وجودت رو گرفته
_میدونی آینده من چی میشه؟
+پس تو هم پیش گویی
_داستان اصحاب کهف رو شنیدی؟
+نگران سکه های توی جیبتی؟
_من وقتی برگردم، بین آدم ها و خانواده و شهرم، حکم اصحاب کهف رو دارم. چند سال دیگه، اگه برگردم همین گوشه من رو میبینی، شکسته تر، گوشه گیر تر، بی دست و پا تر
+برای این آینده میری؟
_من بهای چیزی رو که میخوام رو میدم
+شکسته تر، گوشه گیر تر، بی دست و پا تر، اینا چیزایی که میخوایی؟
_ادم وقتی به خورشید زل بزنه، کور میشه، اون خورشید رو دیده، ولی تو کوری اون رو میبینی
+میفهمم چی میگی، ولی درک نمیکنم
_نمیشه با نچشیدن، مزه ای رو فهمید. تو نچشیدی
+راست میگی
_اگر فرصت پیدا کنی قبل رفتنم، آیندت رو ببینی یا بشنوی،حاضری باهاش رو به رو بشی؟
+پس تو یه پیشگویی
_نه، فقط بهت توصیه میکنم، دنبال جواب نباش، خودت جواب باش و الا ممکنه وقتی بر میگردم هنوز هم همین جا باشی