icon
بایگانی تیر ۱۳۹۵ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است




مدت زمان: 2 دقیقه 45 ثانیه
دانلود

خلاصه آقاجون
ببین دیگه
خیلی گذشته...
دله
سنگ که نیست!






پ ن:
یه بغض تو این کلیپ و شعر هست در عین سادگی
که فقط باید دیدش

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۲
مسیح



(در میان هیاهوی جمعیت,در راه باریک مابین قطعه,پنجشنبه از آن پنجشنبه های ماقبل ناآرامی,پسری میان راه ایستاده و برای بساط چی ها بازار گرمی میکند(
+
بزن آقا..محکم بمال اون واکسو کم نمیاد..بزن منو نگاه نکن رشید!
_
داد و بی داد الکی نکن هی..مشتری نیست..چی چی رو بزن بزن هی!
+
یعنی چی؟؟ چرا مشتری کمه..
)
دو پسر جوان با تیپ مخصوصشان در حال رد شدن هستند(
+
برادر...با شمام..برااادر
*
جانم؟ با منی؟
+
نه خیر با شمام..بیا اینجا ببینم..
*
چیزی شده؟؟
+
دیگه میخواستی چی بشه؟ بیا اینجا..
)
با سینه جلو امده و چشمانی خیره جلو می آید(
*
چی شده مگه؟
+
فکر کردی اینجا همینجوریه سر تو بندازی رد شی..هیچ کسم بهت چیزی نگه؟؟
*
شما مفتش اینجایی مگه؟
+
درجه هامو ندیدی مگه؟
*
مثل اینکه شما تنت میخواره؟
+
ماساژور شاندرمن دارم ممنونم
*
لا اله...
+
تا حالا یه نگاه به کفشات انداختی؟؟
*
گیرم الان انداختم بقیش؟
+
حس نکردی یه چی کم داری؟
*
شما بگو ببینم
+
خب مومن واکس کم داری دیگه بیا این بقل یه واکس برات بزنیم!
*
ای تو روحت...
)
با صدای خنده می آید فحشی بدهد که دست جلوی دهان او میگذارد(
+
عه عه نگو :))
*
گفتم چی شده سه ساعت مارو گیر انداخته خدایی دیگه میخواستم بزنم:))
+
شما بیا با رفیقات واکسو بزن بعدش بیاید منم بزنید
*
بابا زمین خوردتیم خیلی فیلمی به مولا! :))
+
قربانت برید برید...رشیییید داداش اقایون واکس سفارشی...
)
همینطور در میان خنده بچه های گروه قبلی که به سمت بساط چی ها میروند حمید هم به وسط راه باریک برمیگردد و با تک بوق یک پژو رو برو میشود,یک مرد سفید روی از نوع نور بالا پشت فرمان، حمید به سمتش میرود(
+
حاج اقااا..حاج اقاا
;
جانم..
+
بیا از روما رد شو یک دفعه خب
;
برو بخواب رد شدم
+
تسلیم تسلیم:)) حاجی جان
;
جانم
+
بی مقدمه بده کفش رو واکس بزنیم.جیم ثانیه
;
کفش من واکسی نیست پسر
+
کالجه؟ باشه اسپری داریم
;
نه کالج نیست
+
دمپاییه؟ باشه دستمال میکشیم
;
نه اونم نیست
+
حاجی پا برهنه ای؟ برات میشوریم
;
اونو که از اول انقلاب بودیم,ولی نه اونم نه,بزار بریم
+
دلمو نشکون بده دیگه
)
صدای بوق ماشین عقبی(
+
اوخ اوخ ببین حاجی راه بندون کردی بده دیگه
;
پناه برخدا خیلی گیری بچه
+
بده حاجی بده دیگه
)
مرد کمی خم میشود,کمی تکان میخورد,دو سه ضربه وارد میکند و چیزی را از جلوی پدال بالا می آورد.یک کفش نیم متری با کلی آهن و به بزرگی یک توپ(
;
بیا لک روش باشه زدمتا!
)
حمید خشکش زده و سرخ شده,فقط نگاه میکند(
;
بگیر دیگه میخوام بزنم بقل
+
شرمندم به خدا
;
لوس نشو بگیر
+
ر.ر رشید و.واکس وی آی پی!




بهشت زهرا92







پ ن:
مال آن زمانی که بهشت امن بود. امان بود 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۱
مسیح

وقتی دارید به صدای انقلاب و دفاع مقدس فکر میکنید، چه صدایی ذهنتون رو پر میکنه؟

لطف کنید و بفرمایید:








۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۵
مسیح

چند وقت پیش پست رو گذاشتم گویا کسی ندیده بود

دوباره میذارمش شاید دیده باشن مخاطب ها فیلم رو

ایستاده در غبار رو دیدید؟

به نظرتون چطور بود؟

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۸
مسیح



(مادر روبروی تلوزیون نشسته و دختر را صدا میزند تا کتاب را برای نوشتن دیکته پیش او ببرد)

+حنانه...حنانه...بیار کتابت رو مامان دیکته ت را بگم تموم بشه مشقات

_الان میااارم..

(حنانه دوان دوان از اتاقش بیرون می آید و دفتر و کتاب در دست,کنار مبل مادر حاضر میشود و با تکیه به دسته مبل)

_ماااماان..بزاار بابا دیکتمو بگه! تورو خداا

+باز شروع کردی حنانه؟ (صدایش را آرام میکند) بابا نمیتونه دیکته بگه به شما, این صد دفعه!

_آخه چرااا ماماان...

+هیسسس آروم تر بابات میشنوه!

_آخه مامااان..

(پدر که روی کاناپه مشرف به حیاط دراز کشیده و با صدای ضعیف اما کنجکاوی میپرسد)

*چی شده بابا؟؟(سرفه) چی شده خانوم؟

+هیچی مرتضی جان حنانه بدقلقی میکنه دیکتش رو نمی نویسه..

*آره بابا(سرفه سرفه)؟؟

_نه به خداااا بابااا, من میگم که

+هیسس حنانه! چند بار یه حرف رو باید به شما گفت!

*فاطمه چی شده شما(سرفه سرفه) اینجوری صحبت میکنی با بچه؟؟

+هیچی آقا

(یکدفعه فاطمه با لحن اعتراضی و خیلی سریع میگوید)

_من میخوام شما دیکتمو بگید اما مامان خانوم نمیذاره هی میگه هیییسس هییس!

(مادر نگاه عصبانیی به حنانه میکند)

*هم(سرفه)ین؟ خب بیا بگم بابا جون

+نه مرتضی شما نمیتونی آخه..حنانه خدا نکشتت

*خااانوم(سرفههه)..عه بذار بیاد دیکتش رو بنویسه بیا بابا

(حنانه سمت پدر میرود و کتاب را به دستش میدهد, صفحه را باز میکند و خودش آماده نوشتن میشود)

*آماده ای(سرفه سرفه)؟

_بله بابا

(ماسک را روی پیشنانی میگذارد شیر را کمی بیشتر باز میکند)

ریزعلی(سرفه سرفه) خواجوی ده(سرفه سرفه سرفه)قان فداکار..(تکرار حنانه) در یک(سرفه سرفه) شب زمست(سرفه)انی..

(دیکته با هر ضرب و زوری که میشود تمام میشود, موقع تصحیح دیکته به دست مادر, مادر با این متن مواجه میشود, اشک هایش را با آستین پام میکند و دفتر دیکته را پیش مرتضی میبرد)

ریزعلی عححح عح خواجوی ده عحححح عح عحح عححح قان فداکار..در یک عحح عححح شب زمست عحح انی..



بهشت زهرا

یک ماه از93






پ ن:

خدا به خانواده هاشان صبر بدهد...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
مسیح


آقا امسال ان شا الله انفرادی میریم....آقا بریم خدایی؟؟...حاجی پاسپورتاتون چطوره وضعش الان؟...آقا من تا فلان روز پاسپورتم امادست...زمینی چنده؟ هوایی گرونه نمی ارزه!...بریم تا دیر نشده نظام وظیفه...اقا دنگ پول بلیط اتوبوس رو بدید...باقررر پاسپورتا رو بده دست سعید...پشت هم بمونید...همه رد شدن؟؟...اتوبوس تا نجف چنده آقا؟...بیاید باهم بریم ماهم یک کاورانیم جا داریم...حمید کوله کوله رو بیار!...باقر آلو میخواد بده بهش صندلی عقب..بگیرید بخوابید تا نجف..بچه ها پاشید رسیدیم...حاجی کجا بریم نجف حالا...من جا دارم بریم ادرسش اینه...اکسکیوزمی مستر ور ایز استریت...حاجی وین شارع محمودی؟...بیاید بیاید همینجاست...میخوابیم بقل دست هم...اقا چیزی برای خوردن دارید...اقا پاشید بریم زیارت..تموم شد روبروی ایون طلا ببنیم همو...فردا راه میفتیم ان شا الله..اقا سبک راه برید...امروز فلان قدر ستون میریم...اقا بریم تو موکبا...نه زوده الان...حاجی چه کنیم همه جا پره...بریم یکی جلو تر....جا نیست اقا بچپید تو...سعید اینا کجان..گم شدن..بچه ها عمار اینا سر ستون فلان منتظرن...کندش کن اقا...عه حسین اینا...اقا کربلا من جا دارم..بچه ها از راه دست چپ بیاید بریم از روبروی حرم حضرت عباس...بچه ها حرررم واای یا حسین...السلام علیک یا اباعبدالله... و ...



در راه

اربعین94






پ ن:

متن بالا یک فلاش بک سریع است...

پ ن:

همسفران کم کم کوله ها را ببندید

اول سینه زنی در محرم

آخر سلام در اربعین

پ ن:

دلم هوای حرم کرد

بگو چه چاره کنم؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
مسیح

برای خیلی از ما آدم ها اولا که مرگ برای همسایست

دوما که مرگ تا نود و بوقی سالگی ما سر نمی رسه

بعدشم اگر سر برسه اول یه درد شدید تو قفسه سینمون حس میکنیم بعد دستمون رو روی اون نقطه فشار میدیم بعد از روی تخت میفتیم زمین بعد کشون کشون خودمون رو میکشیم دم تلفن و بعد چشم سیاهی میره و میمیریم

البته که تو فرض خیلی هامون تو این مرحله هم مرگ نیست و وقتی بعد اون سیاهی ما چشمامون رو باز میکنیم تو یک محیط سفیدیم که یک پرستار بالا سرمونه

ولی حقیقت اینکه

اینها همش فیلم سینمایی

مرگ به آسونی و ناگهانی این توصیف منه

مثلا

یک روز صبح از تخت خواب بلند میشید ولی جسمتون رو تخت میمونه

تمام!

بدون هیج فرش قرمز و تشریفاتی

و وحشتناک ترین نقطه این فرض اینجاست

بدون حتی یک فرصتی برای گفتن

خدایا توبه


خیلی ساده و ناگهانی

ولی وحشت آور!







پ ن:

به یک ثانیه بعد میشود مطمئن بود؟

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۵
مسیح

گاهی وقت ها شروع میکنم به گشت و گذار توی صفحات وب

خیلی چیزها رو سرچ میکنم

از اسمم

تا بعضی عبارات تا بعضی از اسامی پست هام

بعضی نوشته های اینجا گاهی اینقدر گشته و چرخیده و بازنشر شده

که کله انسان سوت میکشه

آدم یک هو تنش میلرزه

اگر بد نوشته باشم؟

اگر مفهوم بدی رو برسونه؟

اگر تاثیر بدی بزاره؟

اگر..

اگر...





پ ن:

گاهی برای تفریح اسمتون رو سرچ کنید نتایجش جالبه

پ ن:

بعضی آدم ها خیلی خوب، قربانی خیلی بد بودن زمونه میشن و کم کم تبدیل میشن به آدم های عادی

واقعا ناراحت کنندست

پ ن:

یک دوره هایی رو اون مملکت از سر گذرونده، به آدم هایی که تو اون دوره ها تو میدون بودن از زن و مردشون حسودیم میشه

مثل شیر مردها و شیر زن های دانشجویی که تو سال 88 تو میدون بودن

به تک تکشون حسودیم میشه


۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳
مسیح

گاهی وقت ها زندگی

آدم رو سر دو راهی های وسوسه انگیزی میگذاره

مثلا

دو راهی یک زندگی طبق روال معمول و بی زحمت

یا انتخاب یک جاده سنگلاخی و خاکی اما رضایت از خود





پ ن:

گاهی حس میکنم خدا داره میگه

کی سرش درد میکنه؟

تا من قند تو دلم آب بشه

پ ن:

البته یک سری هاهم موافق این نظرن که سری که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن

پ ن:

بعضی ها با خودشون مثل این کسایی برخورد میکنن که مبل میخرن و بعد ده سال روش روکش میکشن

معلومم نمیشه مبل رو برای کی نگه میدارن

اون بعضی ها هم تا اخر عمر رو خودشون روکش دارن و سعی دارن اکبند بمونن

بابا یکم دل به دریا بزنی بد نیست

برا کی نگهش داشتی؟

پ ن:

چقدر پ ن ...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۵
مسیح

امشب

میان اخبار بیست و سی

یکدفعه اذان شد

با شنیدن اذان آمدم سر سفره بروم

که صدایی در ذهنم گفت

بنشین

تمام شد

رفت

با تمام روزهای گرم و طولانیش

با شب های گاه و بی گاه حاج منصورش

با روز قدس آتشینش

رفت

کیسه ات را نگاه کن

چقدر برداشته ای؟

تا ماه رمضان بعد

یک سال راه است..

در مسیرش خیلی ها تلف میشوند

خیلی ها در راه مانده میشوند

خیلی ها بر میگردند

دعا کن

اگر سال بعدی بود

به او برسیم




پ ن:

این ماه رمضان هم

فقط نخوردم...

پ ن:

خداقوت به بندگان خدا

پ ن:

حس بد یعنی

خواب بمانی برای نماز...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۰
مسیح