ده روز از
ماه رمضان پارسال را مشهد بودیم
برنامه ى سحر
ها این بود
از سقاخانه
یک لیوان آب پر کنیم
در راستای
سقاخانه به عقب برگردیم چند قدمی جلو تر کمی متمایل به راست جوری بنشینیم که گنبد
و سقاخانه و پنجره فولاد در یک قاب قرار بگیرد
بعد مینشستیم
تا اذان صبح نگاه میکردیم
و گوش
میکردیم به صدای همهمه ى زائران
فریاد های
نزدیک پنجره فولاد
قهقه ی پسر
بچه ها
صدای جغ جغ
کشفهای کودک تازه پا گرفته در صحن انقلاب
صدای پچ پچ
های زوج های تازه ازدواج کرده
صدای ماشین
های زمین شور که صبح ها سنگ صحن را میشستند
صدای سلام ها
و دعاهای زائران عرب
صدای بال
کشیدن کبوتر ها
صدای دعا های
والدین
حتی
صدای تکان
خوردن شانه های کسانی که از همه جا بریده بودند
و این
لذت بخش ترین
وقت گذرانی دنیا بود
پ ن:
باز هم
زائرتان نیستم از دور سلام..