ایستاده ام میان جمعیت
آدم ها از داخلم رد می شوند
کی اینقدر عمیق خوابیدم که رویا ببینم
نمیدانم
خواب های من همه آشفته اند
شب است
صدای لخ لخ قدم زدن با خستگی را میشنوم
و موکب ها که حالا دیگر فریاد نمیزنند
همیشه راه رفتن شب را به روز ترجیح میدادم
خلوت است
سکوت
آدم انگار دست خودش را میگیرد و میگوید:
بیا یک قدمی بزنیم
با خودمان آشنا شویم
«مای زایر مای البارد»
احساس تشنگی ندارم
از خودم هم میپرسم تو چطور
میگوید آدم در خواب احساس تشنگی نمیکند
حواسم نبود که رویاست
جدی گرفته بودم
برای اینکه در رویایت وسط طریق مشایه باشی
نه دو دوز واکسن لازم است
نه ویزا
نه پنج یا هفت تومن پول بلیط رفت و برگشت
عذاب وجدان هم نداری که چرا فلانی نیست، دل بهمانی بدجور میخواست بیاید و ...
خودم میگوید: امشب بکوب برویم که برسیم به کربلا
میگویم: نه همه کیفش به راهه
دست هم را میگیریم راه میفتیم
آدم ها توی رویا کوله نمیخواهند
آنقدر سبکیم که به خودم میگویم: پرواز کنیم؟
خودم میگوید: همیشه دوست داشتم از بالا مسیر را ببینم
آدمها توی رویا محدودیت هم ندارند
میرویم بالا، نه فشار هوا وجود دارد نه ترس و دلهره
آنقدری بالا میرویم که مسیر بشود یک خط نورانی
به خودم میگویم:
انگار که همه رگ های زمین خشک شده و فقط خون از همین طریق میرسد یه قلب زمین
خودم هم میگوید: و قلب زمین کربلاست
چه شاعر بودم و خبر نداشتم
ارام پر میزنیم در مسیر مستقیم
کمی پایین میاییم که جزئیات را ببینیم
جزئیات مهم است، جزئیات زندگی است
شب زنده دار ها قدم میزنند
من همیشه دوست داشتم توی مسیر آهنگ گوش کنم
یکی دو ترک که هرسال پخش میکردم
خودم میگوید: چه منحرف
میگویم: هر کس یک طوری حال میکند
همایون می آید کنار ما میگوید: چی بخونم؟
میگویم: رفیق سفر اربعین، هر سال چی میخوندی؟ همونو بخون
انگار دنیا باند میشود
مقدمه آهنگ که تمام میشود همایون شروع میکند:
راه امشب میبرد سویت مرا
خودم میگوید: چه موضوعی و خوب
میگویم: انحراف هم مزایایی دارد
شاید همایون هم در رویا اینجاست
در رویا تعجب وجود ندارد.
خودم میگوید: یک نم باران هم باید بزند
میگویم: نیکی و پرسش؟
باران میزند
همایون میگوید: من کجا باران کجا را بخوانم؟
میگویم: نه دستت درد نکند
میرود.
صدای باران حالا میخواند
رسیده ایم نزدیک کربلا
گنبد مشخص است
نزدیکی های حرم میفهمم تنها نیستیم
انگار امشب هم عمیق خوابیده اند
امشب انگار رویای همه کربلاست
دور تا دور هم جمع میشویم
ما جامانده ها
ما اسیر شدگان پشت مرز
همسرم هم هست، مادرم، پدرم، رفقا، ادم های معروف، آدمهای ناشناخته
خودم بلند داد میزند:
زیارت ما رویایی ها هم قبول است؟
باقی اهالی رویا هم به حرف میآیند
ناگهان یک نفر می آید
از آن سر یکی یکی، مهر میزند روی قلب هایمان
هر که را که میزند، محو میشود
یکی یکی جمعیت رویایی ها میروند
به ما که میرسد، میشویم یک نفر
مامور دستش را بلند میکند
مهر را میزند روی قلبم
از خواب بیدار میشوم
نزدیکی های صبح است
دستم را میگذارم روی قلبم
لبخند میزنم
همسرم هم لبخند به لب دارد
و حتما مادرم و پدرم و رفقا و همه آنهایی که در رویا باهم کربلا بودیم
کربلای ماهم قبول است ان شا الله...