میان مهمانی سرش را پایین انداخته بود بین آن همه صدای شدید تکان نمیخورد و به فرش خیره شده بود
چهره اش درهم و شکسته
بین آن همه صدا یک کسی گفت:
عه راستی امشب شب احیاستا!
یک دفعه انگار یکه خورد، سرش را بالا آورد
یک سوزش ناگهانی یک دفعه تمام مویرگ های قرمز چشمش را درنوردید تا به مردمک رسید
حاصل این واکنش اشک شد
اشک از گونه جاری شد
چشمانش را بست
نفسی عمیق کشید
لبخندی زد
و بلند شد....
پ ن:
شب های قدرتان حقیر را از دعای خیر بی بهره نگذارید، محتاجم و محتاجم و محتاجم و محتاج
پ ن:
چه دنیاییست دعای مجیر
پ ن:
فکر میکنم فرآیند اشکهای ناگهانی همین باشد، سوزش از عمق دل تا مویرگهای چشم و بعد اشک