دل چسبانکی!
جا مدادیت را از کیفت در میاوری ، دست میبری که از میان آن همه خودکار گوناگون یکی را انتخاب کنی اما همیشه انتخابت یکیست یک خودکار خوش رنگ و لعاب که انتخاب همیشگی توست، یادت می آید آن دفعه ای را که آن خودکار را گم کرده بودی و آن روز همش دلت پیشش بود که آیا پیدا میشود یا نه! بعد آخر معلوم شد که پشت گوشت جا مانده. این یعنی اینکه تو به آن خودکار دل بستی. یعنی تو دل بسته شدی!
صبح شده میخواهی از خانه بیرون بزنی. به سراغ کمد لباسهایت میروی. لباس های گوناگونی انتظار پوشیده شدن از جانب تو را میکشند اما اکثر اوقات انتخابت یکیست، همان لباسی که حس میکنی در آن به حد بالایی از زیبایی میرسی که اکثرا جدید ترین لباسیست که خریدی. هر وقت در طی فرآیند اتو شدن لباس های محبوبت اشکالی پیش می آید اعم از ساییدگی یا سوخته گی و یا.... همان جا مینشینی و ماتم میگیری. این یعنی تو به آن لباس دل بستی. یعنی تو دل بسته شده ای!
شب هنگام همان موقع که خوابت نمی برد و تو هی با خودت کلنجار میروی و نمی شود میروی دست میکنی از داخل کشو موبایلت را در می آوری.هدست را به آن وصل میکنی، آرام بر روی تخت خواب دراز میکشی و از داخل لیست پخش آهنگ هایت ترک5 را انتخاب میکنی، شروع میکنی به گوش کردن. آهنگ تمام میشود و خود به خود سیستم به اهنگ بعدی میرود که تو دکمه ای را میفشاری و خواستار باز پخش آهنگ می شوی.
از میان صدها ترک تو تنها همین یکی را گوش میدهی و اگر در این بین شارژ گوشی تمام شود و یا هر اتفاق دیگری بیفتد که تو نتوانی آن آهنگ را گوش دهی به یکباره به هم میرزی و از لحاظ روحی دچار کوفتگی میشوی. این یعنی تو به آن آهنگ دل بستی. یعنی تو دل بسته شدی!
از میان غذاها یکی هست که وقتی بویش را حس میکنی دست و پایت شل میشود. وقتی آن غذا را در خانه درست میکنند تو با هربار فرو بردن هوای آغشته به بویش سر مست میشوی. حالا احیانا اگر در جای دیگری مثلا در مهمانی این غذا را درست کنند با همین بو و همین رنگ اما وقتی میخوری طعمش همان نباشد جوری توی ذوقت میخورد که حساب ندارد. این یعنی تو به طعم آن غذا دل بستی. یعنی تو دل بسته شده ای!
در دانشگاه داری راه میروی که ناگهان در میان جمعیت حاضر در دانشگاه چشمت به چشم و ابرویی می افتد، ناگهان دلت فرو میریزد. دو قدم آن ور تر چشم و ابروی دیگری را میبنی و باز داستان تکرار میشود. سرت را برمیگردانی به سمت مخالف باز هم یک سوژه دیگر. این یعنی تو در یک بازده 2دقیقه ای از زمان، 10"11 بار دلت را باخته ای، با اینکه در نوع خودش فاجعه ایست عظیم اما به هر حال این یعنی تو دل بسته شده ای!
چپ میروی دل بسته میشوی!
راست میروی دل بسته میشوی!
بالا میروی دل بسته میشوی!
پایین می آیی دل بسته میشوی!
و اصلا عجیب است ، انگار دلت نوچ شده و یا چسبانکی شده! چون همینطور دل بسته میشوی!
دلت خاصیتی پیدا کرده شبیه آهن ربا با این تفاوت که برایش فرقی نمیکند به چه چیزی بچسبد! به عالم و آدم میچسبد!
و خلاصه که دلت گند هرچه دلبستن و دلدادگیست را در آورده!
و صاحب فردای این روز، ما را ببخش چون دلمان انگار عهد کرده که گیرای قطب موافق نباشد، مثل آهن ربا!
و راستی نکند که آهن ربا هم انسانست! و یا شاید هم انسان آهن ربا!
پ ن 1: فردای این روز جمعست.
پ ن 2: چند روزی است دلم را به کاسه پیرکسی در خانه باخته ام، چون هرچیز که میخواهم بخورم در آن میخورم.
پ ن 3:طرح ها کار حقیر است.
.
.
.
به عالم وآدم میچسبد جالبه،زندگی همیشه از من گرفته تا داده واین باعث شده خیلی دل نبندم وحرص وطمع نکنم نیازم رو بشناسم وبه اندازه بردارم خداروشکر.