پدر ، ، پسر
پدر در میان خیمه ای زوار در رفته در میان صحرا* نشسته و مشغول تیز کردن شمشیر است. هرچه وسایل رزم داشته گرد خود جمع کرده و مشغول قبار گیری از آن هاست. مثل اینکه از شهر خبرهای مهمی رسیده و باید محیا رزم شد.
پدر در پس این جنگ برای آینده پسرش نقشه های زیادی کشیده.
از بیرون صدای جمعیتی می آید. پدر کشان کشان خود را به درب خیمه می رساند، کاروانی دارد در آن منطقه اردو می زند.
برداشت دوم : پسر :
پسر با عجله در میدان اصلی شهر این ور و آن ور می رود. معلوم است در شهر غریب است و مدام از دیگران نشانی می گیرد. به هرکس که می رسد نشان بازار شهر را میگیرد. با هزار زحمت خود را به بازار شهر می رساند. تمام دارایی خود را سکه کرده. تقریبا تمام راسته های بازار، کار و کاسبیشان کساد است اما یک راسته بازار به حدی شلوغ است که کم مانده مردم همدیگر را زیر دست و پا له کنند.
برخی از بازاریان کار و کاسبی را عوض کرده اند و کنار راه و بی راه بساط کردند. پسر لیستی را که تهیه کرده به دست میگرید و در میان مغازه های شلوغ و پر ازدحام بازار به دنبال تامین اقلام مورد نیازش می رود.
در لیست نوشته :
زره ، کلاه خود ، چکمه و ....
برداشت سوم : پدر و پسر :
پدر در میان صف های فشرده سپاه ایستاده و با غرور دارد صحنه را تماشا میکند. هر از چند گاهی هم با یکی ، دوجمله عرض اندام میکند. پسر چندین قدم جلو تر به همراه عده ای دیگر مشغول ضربه وارد کردن به پیکر نیمه جانی است، پدر زیر لب مدام میگوید :
(لاحول و ولاقوه الا بالله)
پدر هنوز وقت نکرده انگشت جوهری* هفته پیشش را پاک کند.
*1 : صحرا : کربلا
*2 : انگشت جوهری : کنایه از امضای زده شده پای نامه دعوت از امام حسین برای آمدن به کوفه.
پ ن 1 : التماس دعا
پ ن 2 : التماس دعا
پ ن 3 : التماس دعا
الان اینا یزیدی بودن یا حسینی ؟؟؟ خیلی مرموز بود ...
البته از اون انگشت جوهری حدس می زنم یزیدی بودن ...