شب سوم...
از راه رسیدم خسته ام، اما قصد کردم هرچند گذرا گزارش بنویسم و مینویسم
صبح هر جور شده نماز صبح را سر وقت خواندم و این یعنی هیات دیشب همجوره و به جا نشسته
صبح کلاس های سنگینی داشتم، سه کلاس سه واحدی پشت هم و تصور کنید که نزدیک های ساعت شیش دیگر توانی برای آدم نمی گذارد اما محرم است و داستان با همه اوقات سال فرق میکند.
امروز خیلی دست دست کردیم و وقتی به هیات رسیدیم که تو پر شده بود و جای نشستن بیرون هم به سختی گیر می آمد، هر جور شده یکگوشه ای نشستیم، یعنی باید مینشستیم، شب سوم بود.
بابا نیستم متاسفانه اما اولین خواهر زاده ام وقتی به دنیا آمد و اولین محرمم را با او تجربه میکردم تازه کمی روضه علی اصغر را مزه مزه کردم تنها کمی! حالا همان خواهر زاده سه سالش شده بود
فضای روضه ناز دانه پدر در حالت عادی هم سنگین است.
مستمعین چه بیرون و چه داخل حال بدی داشتند، مداح و سخنران در خواندن روضه مراعات کردند.
هیات تمام شد.
آرام راه افتادیم سمت شهدا تا به سینه زنی هیات دوم یرسیم، چند دقیقه بعد شهدا بودیم.
الحق نفس برخی مادحین حق است و مستمع را زیر و رو میکند.
حاج قربان هم یکی از همان هاست، ساکن هیات عشاق
سینه زنی حقی بود
بیرون هیات در هوای خنک میدان امام حسین چای خیلی میچسبید
چای را خوردم و آرام قدم زنان به سمت خانه راه افتادم
فردا نماز صبح سنگ محک خوبی است برای امشب
#شب_سوم
#گزارش_رویدادهای_هیات_ما