شب چهارم...
امروز را خانه نشین بودم تا حدودی
اصلا حال رفتن به هیات اول نبود متاسفانه، قطعا گیر و گوری در قصد و نیت بوده که اینگونه شده.
تا نزدیکای نه و ده شب در خانه برخی امور را دنبال میکردم
کمی به تماشای تلوزیون این روزها که انگار نه انگار محرم است نشسته بودم
نزدیک های ساعت ده شال و کلاه کردم و از خانه به سمت میدان امام حسین و حسینیه عشاق بیرون زدم
هوا نسبت به روزهای قبل سرمای محسوسی داشت
تو نرفتم بیرون روی نرده های روبرو حسینیه نشستم و شروع کردم پشت به پشت چایی خوردن.
حالا بعد از سفر پارسال اربعین کربلا همه چایی ها را به نیت و یاد چای عراقی ها میخورم
نمیدانم استکان پنجم بود یا چهارم که کنارم دو مرد ایستادن و مرد اول با شمایل ویژه اش داشت گلایه میکرد که به من گفته اند اینجا سیگار نکش بویش میرود تو مرتیکه ....
پیش خودم چند حرف نامربوط سوارش کردم و یک پوزخند زدم، مداح داشت روضه میخواند و صدا بیرون می آمد، یکدفعه صدای همان مرد درآمد، اول فکرکردم میخندد، ولی وقتی برگشت دیدن مثل مادر مرده ها گریه میکند، شرمنده شدم
استکان بعدی را که خوردم رفیقمان رسید که برویم تو، گفتم کجا بودی و او ماجرایش را تعریف کرد
بازهم شرمنده شدم
رفتیم تو
بعد از مجلس آنها رفتند سوی دیگر هیات و من آرام به طرف خانه حرکت کردم
به نظر میرسید امشب را خراب کردم
#شب_چهارم
#گزارش_رویدادهای_هیات_ما