شب هشتم
دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ق.ظ
حدود شش سال پیش اتفاق ناگواری برایم افتاد٬ صورتم پر از خون شده بود٬ عمق اتفاق تا جایی بود که هر دکتر و پرستاری میدید حالش منقلب میشد
اتفاق در مسیر بازگشتم به خانه رخ داد پس بنابراین اهالی خیابان و معاون مدرسه مان مرا به بیمارستان انتقال دادند
وقتی به بیمارستان رسیدم دکتر معاینات اولیه را میکرد پدر و مادر رسیدند
پدرم از حال رفت و نشست به گریه
خدا کند کسی گریه هیچ پدری را نبیند٬ خیلی به من سخت گذشت پدر جای خودش
از آن به بعد هم پدر هر وقت من را روی تخت میدید منقلب میشد
این را گفتم تا پیش فرض ذهنی را که با آن امشب از خانه به قصد هیات بیرون زدم را بدانید
اول رفتیم ارک٬ بعد هم عشاق
امشب را مختصر گزارش میدهم همان سطر های اول فکر کنم کفایت کل متن را بکند
#شب_هشتم
#گزارش_رویدادهای_هیات_ما
۹۳/۰۸/۱۲