یک تصویر سازی دیگر..
برداشت اول:
نزدیکی های ساعت یک یک نیم بعد از ظهر رو بروی تلوزیون یک مرد حدودا شصت شصت دو ساله
یک ته ریش نامرتب بر صورت
با زیرپیراهن سفید معمول و یک شلوار راحتی توی خانه
روی زمین نشسته و تکیه را به پشتی داده و تلوزیون تماشا میکند (زمان چهار یا پنج فروردین)
کانال ها را از روی بی میلی و بی حوصلگی بالا و پایین میکند، چند کنال (یک، چهار دوباره یک،شبکه خبر،پنج و ...)
صدای نوا و نوحه از بیرون خانه توی گوش مرد میزند
بلند میشود تا نزدیک پنجره پیش می آید، گوشه پنجره را باز میکند و یک نسیم سرد به صورت مرد میخورد و گوشش کمی نزدیک تر صدا را حس میکند
چند دقیقه گوش میدهد: (صدای نوحه) ممنونم اگر نروی، میــمیرم اگر بروی، زهرا نرو نرو..
همان طور که صورتش به سمت پنجره و درز باز شده است بغضش را همیشه به سبک یک مرد جمع جور میکند و صدا میکند:
نجمه چقدر برنج و عدس برای چهل پنجاتا ظرف عدس پلو نیازه؟
نجمه خانوم(همسر آقا یعقوب)با تعجب و کنج کاوی:
چطور آقا؟؟
آقا یعقوب(اول جمله رویش به پنجره است اما در ادامه جمله اش به سمت خانوم که حالا از اتاق سرک کشیده میشود و با نگاهی کودکانه:
حالش رو داری این چهل پنجاتا غذا رو درست کنی، یه هو به دلم افتاد برا خانوم فاطمه زهرا یه نذری بدیم، خیلی غریبه به مولا!
نجمه خانوم(جا خورده و گیج):
باش..ه فقط عدس پلو خالی که نمیشه، یه کیشمیشی، گوشتی چیزی!
آقا یعقوب(سریع بعد اتمام کلمه آخر نجمه خانوم):
نداریم؟؟
نجمه خانوم با مکث:
نه
آقا یعقوب تندی میدود سمت جا لباسی پیارهن مشکی را تن میکند دکمه ها را میبندد در حین دکمه بستن نجمه خانوم میگوید:
چیزی شده حالا؟
آقا یعقوب(حالا بستن دکمه را تمام کرده):
نه والا شبا و روزای فاطمیه خیلی غریبه شهر انگار خبری نیست
شلوار را تند روی پیژامه اش میپوشد و از خانه بیرون میزند.
نجمه خانوم هم آرام میرود توی آشپزخانه و کم کم صدای تق و توق قابلمه می آید
تصویر کم کم سیاه میشود
پ ن:
تصویر سازی های یک دفعه ای..
پ ن:
تصویر سازی بعد روایت اتفاقی به همین موازات است
پ ن:
ای کاش امکان ساخت کمی فراهم بود
پ ن:
شهید شدن ایده ها