مشتت باز میشود...
حالش گرفته بود
توی مسیر برگشت از تدفین حسین سخا بودیم
حال هر دومان گرفته بود، او بیشتر
پشت فرمان خودرو او نشسته بود بعد از چند بحث حاشیه ای نمی دانم چه شد که به ازدواج رسیدیم
یک نفسی کشید و رو به من گفت:
ببین من به عنوان برادر بزرگترت بهت میگم که اگر میتونی زود ازدواج کن تا خودت رو تثبیت کنی و تکلیفت روشن بشه
گفتم:
یعنی چی مهدی؟
گفت:
ببین الان تا تکی و تو جمع رفقا هر جور بخوای میتونی خودت رو معرفی کنی، باب ریا و دورویی برات بازه بازه، همه فکر میکنن تو چقدر خوبی و چه با خدا و چه بینش خوبی داری و اصن تو شهید زنده ای و ....
اما به محض این که ازدواج کنی و با یک نفر بری زیر یک سقف دیگه نمی تونی این کارا رو بکنی، یعنی اگربخوای مدام ریا کنی زندگیت میشه جهنم از طرف دیگه هم مگه چقدر میتونی زیر آبی بری؟
یه جا دستت رو میشه، چنتا نماز صبح رو که تخت مثل خرس بگیری بخوابی، چنتا حرف نا حسابی که بزنی چنتا نگاه هرز که بکنی مشتت باز میشه
اگر وجدان درست حسابی داشته باشی که داغون میشی اگر وجدان نداشته باشی هم خسته میشی از ادا درآوردن!
خلاصه مجبور میشی خودت رو جمع و جور کنی و یک دست بشی
گفتم:
حقا که حق گفتی، واقعا بعضی از ما به خصوص خود من تو گول زدن آدمایی که از بیرون مشاهده مون میکنن استادیم! ولی جلوی همسر و زندگی مون چی؟ و حالا اگر کسی گول ما رو خورد بنده خدا روی همین دوریی های ما حساب کرد و فکر کرد راسته و دل داد
بعدش چی؟
پ ن:
نکته خیلی مهمی گفت، خودش متاهل بود و حالا یه تجربه و نکته ناب رو در اختیارم گذاشت!
پ ن:
البته این آقا مهدی ما کارش درسته خودش
پ ن:
یک عالم نماز قضا و نگاه هرز و هزار کوفت و زهر مار دیگه دارم، بعد از بیرون بعضی چه فکرایی میکنن...