شما جناب آقای؟
+بیژن مرتضوی..هه هه
(صدای خنده بچه ها توی صف)
_بخند, دهنمکی چهار تا صف اونور تر به حساب اعمالش میرسن, شماهم اینجا من به حسابت میرسم
+خیلی خوب..خیلی خوب..کامران هویدا
_محل شهادت؟
+ما بچه های عملیات رمضانیم...پاستگاه زید
(یکی از بچه ها از ته صف: ایول بچه های پاستگاه زید...جونم)
_شلوغ نکن آقا...تا الان کجا بودی؟
+خود پاسگاه بودیم با بچه ها..مهر خروج نخورده بودیم
_نوع شهادت؟
+روضه رو باز نکن دیگه قربونت برم...
_ببین این لیست رو میبینی کلش باید پر بشه و الا چند سال تو صف میمونید
+اعصاب نداریا!...پشت خاکریز خیز گرفته بودم...خمپاره نشست رو سرم
(همه بی سرا)
_سر و صدا نکنید آقا..
+جناب این نحوه شهادت ما چند امتیاز داره تو اون لیست؟
_من مسئول امتیازا نیستم، من فقط ثبت میکنم
+دکی..ما فکر میکردیم از این کاغذ بازیا بنباد شهید فقط داره, اینجا بنیاد شهیدش گیر تره..
_مفقود بودی یا معلوم؟
+با اجازتون بیست سال مفقود بودیم ،چند سال آخر معلوم
_همراهم داری؟
+اگر شما اجازه بفرمایید..
_کیا هستن؟
+مادرم,پدرم,همسرم,بچه هام,...
_چه خبره؟؟
+آقا بخیلی مگه شما؟ وعده الهی، عجب گیری کردیما
_فرمت دیگه تقریبا تکمیله، میمونه چنتا ناقصی که اونم از بالا پیام دادن گفتن حله
+ای قربون اون بالا برم...اجازه هست بریم داخل جناب فرشته؟؟
_بفرمایید...خوش آمدید
+مااامان,بابا, بچه ها بیایید!!
(بعدی)
_شما جناب آقای؟...
پ ن:
حساب و کتاب سختی داریم
حساب و کتاب راحتی دارن..
پ ن:
شفاعت میکنن
پ ن:
شهادت..