کوچ...
_آماده ای بپریم؟
+کجا بریم؟
_زمستون نزدیکه, باید بریم یه جای گرم
+خسته نشدی از زندگی هر جایی، چه کاریه؟ یه نگاه بنداز! اینهمه خونه با پنجره, میریم لب یکی از اینا
_حرفای بو دار میزنی! نکنه آب هوای این شهر روت تاثیر گذاشته, ببین ما پرنده ایم با آدما فرق داریم, لب پنجره های اونا جای ما نیست, جای ما روی درخته!
+کدوم درخت؟ یه نگاه به دور برت بنداز! یه درخت نشون بده من باهات میام
_اینکه اینجا درخت نیست دلیلی بر این نمیشه که جای دیگهم نباشه, دوتا بال داریم برای هجرت, تنبل نشو..
+من دیگه از هجرت خسته شدم, دلم یه جای ثابت میخواد, اینجاهم جای خوبیه, قرص و محکم..
_یعنی میخوای بهشون اعتماد کنی..
+بس کن، چیزی برای ترسیدن وجود نداره، اونا زندگی خودشون رو میکنن ماهم زندگی خودمون رو
_وقت تنگه..ما باید بریم اگر دوباره برگشتیم شهر بهت سر میزنم
+سفر بخیر, برگرد همینجا, پنجره ها زیادن…
روزها گذشت اما جدال پرنده توی شهر مونده و مردم پشت پنجره تمومی نداشت، اینقدر لونش رو به پایین پرت کردند و تخم های لونش رو شکستن تا پرنده فهمید, بدون کوچ زندگی سختی پیش رو داره
ب ن شاهرود
آبان94
پ ن:
خودمم اشک توی چشام جمع شد...
پ ن:
زمین خدا وسیع برای کوچ